به شهیدانمان قسم که این فقط یک درددل است!
به گزارش پارسینه، علی اشرف فتحی طلبه وبلاگ نویس و فرزند شهید در یادداشتی به موضوع شناسایی یکی از شهیدان گمنام با استفاده از DNA پرداخت.
یادداشت وی که با این جمله آغاز می شود که " به شهیدانمان قسم که این یک درددل است و قصد تضعیف نظام و تشویش اذهان عمومی را ندارم! " بدین شرح است:
مادربزرگم که هفته پیش از دنیا رفت، هیچ وقت جنازه پدرم را ندید. وضعیت جنازه پدرم به گونهای بود که مسؤولین وقت سپاه زنجان اجازه نداده بودند خانواده ما جنازه پدرم را ببینند. اما به هر حال آنها نشانی از قبر پسر جوانشان داشتند و به سراغش میرفتند.
15 ساله که بودم توانستم عکسی از جنازه پدرم را در آلبومهای مرکز حفظ آثار شهدای زنجان پیدا کنم، اما آن عکس را هم هیچوقت به پدربزرگ و مادربزرگم نشان ندادم، ولی مادرم عکس را دید و ...
فقط دایی شهیدم موقع دفن پدرم موفق شده بود جنازه را ببیند. سال 65 که داییام در عملیات کربلای 5 در شلمچه به مدت ده سال مفقودالاثر شد، تنها نشانی که از او داشتیم، مصاحبهای بود که بعد از اسارت با رادیوی مجاهدین خلق (منافقین) انجام داده و اعلام کرده بود که بعد از اسارت به دست نیروهای عراقی تحویل نیروهای فرقه رجوی داده شده است.
پدربزرگم آن روزها همیشه به رادیوی بغداد و منافقین گوش میداد تا بلکه نشانی از پسرش پیدا کند. تا اینکه فاطمیه سال 75 اعلام کردند که جنازه دایی 16 سالهام پیدا شده و دقیقا یک مشت استخوان را به همراه چند تکه لباس پوسیده و یک پلاک به زنجان آوردند.
حتی جمجمه سر و استخوانهای پا یا ستون فقرات هم بین استخوانها نبود. تنها کسی که این چند تکه استخوان را موقع تلقین و دفن دید، من بودم. پدر و مادر او هم موفق به دیدن جنازه پسرشان نشدند.
اما همین هم ما را قانع نکرد و من حدود سال 76 و 77 با شماره تلفنی که در تلویزیون از طرف کمیته جستجوی اسرا و مفقودین اعلام شده بود تماس گرفتم و گفتم که هرچند یک مشت استخوان تحویل ما دادهاند، اما چند نفر از خانواده و آشنایان ما شنیدهاند که رادیوی منافقین با داییام مصاحبه کرده و او را اسیر اعلام کردهاند. فردی که تلفن را جواب داد با شنیدن این جمله که یک مشت استخوان به عنوان جنازه عودت داده شده، برخورد تندی کرد و گفت که دیگر به آنها ربطی ندارد و تماس را قطع کرد!
روایتهای ضد و نقیضی از شهادت یا اسارت داییام در این 27 سال شنیده و دیدهایم. از جوان بیست و چند سالهای به نام فرجالله احدی که سال 71 به سراغ ما آمد و گفت که میتواند با گرفتن دویست هزار تومان داییام را از مجاهدین خلق تحویل گرفته و به ما تحویل دهد!
داستان این جوان میانهای در زنجان شایع شد و خانوادههای زیادی به خانه ما آمدند و عکسهای مفقودین خود را نشان میدادند و این جوان مرموز، عزیزان آنها را در بین دوستانشان شناسایی میکرد و غالبا هم ادعاهایش درست بود! تا اینکه سپاه زنجان وارد عمل شد و با محاصره خانه ما وی را بازداشت کرد و تا جایی که پدربزرگم تا چند سال بعد پیگیری کرد، این جوان در اختیار سپاه بود و بعد از آن نفهمیدیم که او که بود و چه شد؟!
با شنیدن خبر شناسایی شهید ابوطالبی که گویا برادرش معاون سیاسی دفتر رئیسجمهور است و سید محمد خاتمی هم برای برادر این شهید پیام داده، بیاختیار این مسأله به ذهنم خطور کرد که وقتی می شد از طریق آزمایش DNA تکلیف شهدای گمنام را روشن کنند، چرا هزاران پدر و مادر و خانواده چشم به راه را منتظر گذاشتند؟!
پدر و مادرهایی را میشناختم که بیست سی سال منتظر خبری از عزیزانشان بودند ولی چشم به راه از دنیا رفتند. هنوز هم دیر نشده. خوشحالم که پدر و مادر این شهید هر دو زنده هستند و توانستهاند نشانی از فرزند جوانشان پیدا کنند. تا همین تعداد محدود از والدین شهدای مفقودالاثر از دنیا نرفتهاند به خود زحمت بدهید و رابطه میان شهدای مفقودالاثر و شهدای گمنام را کشف کنید!
اینها صرفا درددل بود، گلهای از کسی نداریم و طلبکار نیستیم ...