هما زاهدی، شاهد روزهای سخت رفت
هما زاهدی، نفر اول از چپ، همراه شهناز پهلوی، فرح ملکه سابق و لی لی امیرارجمند رییس وقت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
مسعود بهنود
روزنامه نگار
هما زاهدی، نماینده سه دوره مجلس شورای ملی ایران و شاهد روزهای پرتلاطم سیاسی کشور، بعد از درگیری چند ساله با سرطان درگذشت.
خانم زاهدی تنها دختر سپهبد فضل الله زاهدی و نوه موتمن الملک، رجل نامدار دوران معاصر و از مشهورترین روسای مجلس بود. او به داشتن شخصیتی مستقل شهرت داشت و از زمانی که نمایندگی مردم زادگاه پدرش را از شهر همدان به عهده گرفت، کوشید تا برای مردم آن شهر و روستاهای اطرافش خدماتی انجام دهد، گرچه کمتر اهل تشریفات و حضور در مراسم پر زرق و برق بود.
هما زاهدی در ابتدای عمر با ثریا اسفندیاری همدرس و دوست بود که بعدها به همسری محمدرضا شاه پهلوی در آمد. او در جوانی با حسین اتحادیه، یکی از اعضای خانواده صاحب نام اتحادیه که از بستگان و دوستان نزدیک پدرش بودند ازدواج کرد. حاصل آن دو دختر بود. با این وصلت، هما زاهدی از خانه موتمن الملک که مادرش در آن جا می زیست به مجموعه ای در قلب شهر تهران رفت که بعدها با فیلمبرداری سریال دایی جان ناپلئون توسط ناصر تقوایی شهرت گرفت.
خانه اتحادیه که در مرکز خیابان لاله زار تهران واقع شده است بعد از انقلاب اسلامی ابتدا مصادره و بعد از چند بار گردش در میان نهادهای انقلابی به میراث فرهنگی تعلق گرفت، اما در سال های اخیر با حکم دادگاه از تصرف این سازمان خارج شد و گزارش هایی در روزنامه های تهران به چاپ رسید که حاکی از نگرانی برای تخریب این باغ و بناهای تاریخی اش و ساخت برج های تجاری به جای آن بود.
خانم زاهدی در آغاز دهه پنجاه شمسی با داریوش همایون، مدیر روزنامه آیندگان ازدواج کرد. عقد آنان در مراسمی ساده برگزار شد، نورالله همایون پدر همسر وی، از کارکنان قدیمی مجلس و از نزدیکان و سرسپردگان موتمن الملک (پدر بزرگ اردشیر و هما زاهدی) بود. در مراسم ازدواج آن دو، حاضران از زبان پدر داماد شنیدند که وقتی ماموران نظمیه در میدان بهارستان و در داخل محوطه مجلس مردم را کتک زدند و تیر در شد، موتمن الملک که از خشم می لرزید به آقاکمال فرمان داد زنگ بزنند و جلسه مجلس تشکیل شود "تا تکلیف این قلدر را روشن کنم". در این لحظه دولت سردار سپه به مویی بسته بود. و اگر چنان می شد چه بسا تاریخ ایران به گونه ای دیگر شکل می گرفت.
سر در خانه اتحادیه در قلب تهران
سپهبد فضل الله زاهدی که از نظامیان پرورده قزاقخانه بود، در ارتش جدیدی که سردار سپه ایجاد کرد در زمره فرماندهان مورد اعتماد پهلوی اول در آمد و با ماجرای دستگیری خزعل و آرام کردن خوزستان نامش به عنوان یک نظامی سیاس بر زبان ها جاری شد، و بیش از پیش به سردار سپه نزدیک گشت، اما در دوران سلطنت پهلوی اول، در حالی که ریاست شهربانی کل کشور را عهده دار بود برکنار و مدتی زندانی و مغضوب گشت و کسوت نظامی را ترک گفت و به کارهای تجاری پرداخت تا دوباره درجه اش را بازیافت و این بار مامور خدمت در بخش های بازرسی ارتش شد و از جمله باشگاه افسران را ساخت.
سال ها بعد همین باشگاه محل تشکیل دولت سپهبد زاهدی گشت که بعد از سقوط دولت مصدق و کودتای ۲۸ مرداد برپا شده بود و در بیست سال اخیر مقر دفتر رهبر جمهوری اسلامی است.
وی همزمان با یورش متفقین به ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ توسط نیروهای بریتانیا در اصفهان دستگیر شد. بعد از مدتی بی خبری که شایع شده بود به انتقام ماجرای خزعل، وی را کشته اند، هما که از دوری پدر بیمار شده بود به دریافت نامه ای خشنود شد که از فلسطین رسید و نشان می داد سرلشکر زاهدی در آن جا دوران تبعید را می گذارند. در سه سالی که سرلشکر زاهدی در تبعید و حبس انگلیسی ها بود، هما دوران دبیرستان خود را پایان داد و بعد از آن برای تحصیل به ژٰنو فرستاده شد؛ همان شهری که سی سال پایان عمر و تبعید ناخواسته بعد از انقلاب را با شوهر و فرزندان در آن جا گذراند.
هما زاهدی که با ملکه ها آشنایی و دوستی داشت و شاهد روزهای سخت، زندان و وحشتی بود که چند بار بر زندگی پدرش سایه انداخت، در آخرین ماه های نظام سلطنتی بار دیگر با چنان صحنه ای روبرو گشت. شوهرش داریوش همایون به زندان انداخته شد. آخرین پادشاه برای مهار کردن امواج انقلاب، به توصیه فرماندهان نظامی جمعی از رجال را به زندان انداخت که در میان آن ها داریوش همایون هم بود.
هما زاهدی در میان برادر و پدرش
مشکل بزرگی که بر زندگی هما زاهدی در این زمان سایه داشت وضعیتی بود که بعد از انتشار نامه معروف به رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات پیش آمده بود. انتشار این نامه که به سفارش معاون فرهنگی دربار شاهنشاهی نوشته شده و توسط امیرعباس هویدا، در آن زمان وزیر دربار، به همایون در مقام وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت جمشید آموزگار داده شده بود، جنجالی آفرید و جرقه انقلاب شد. اعتراض عمومی مردم در قم و شهرهای مذهبی نشان داد که توهین به آیت الله خمینی را برنمی تافتند. نگاه ها به سمت وزیر اطلاعات و جهانگردی (بعدها وزارت فرهنگ و ارشاد) برگشت. به فاصله یک روز، دربار پشیمان از تهیه و انتشار آن متن، از همایون می خواست که از دادن هر توضیحی درباره منبع نامه خودداری کند. همین امر خطر را بالای سر داریوش همایون قرار داد.
تاریخ برای هما زاهدی تکرار شده بود و همچنان که در مورد پدرش بارها خطر و زندان و مخفی شدن را دیده بود، این بار نیز ، باید هفته ای یک بار به زندان جمشید آباد می رفت که داریوش همایون و جمعی از دولتمردان زمان در حبس بودند. او تا آخرین لحظه های عمر سلطنت در تلاش برای رهایی همسرش کوشید، اما سرانجام مقهور سرنوشت شد و همراه فرزندانش رفت تا شانزده ماه بعد از پیروزی انقلاب، همسرش داریوش همایون هم به آنان بپیوندد و ژنو آخرین پایگاه یک زندگی پرماجرا و پر تماشا باشد.
هما زاهدی با دو ملکه ایران نزدیک بود، با حکومتگران دوران پادشاهی بستگی و دوستی داشت، فرزند سپهبد زاهدی و خواهر اردشیر زاهدی وزیر خارجه و سفیر صاحب نام ایران بود، اما از هر نوع فعالیت سیاسی پرهیز میکرد و حتی در زمان نمایندگی مجلس هم اصرار داشت که "این کرسی پدرم هست (سپهبد زاهدی چندی سناتور همدان بود) و برای خدمت به همشهری های پدر این جا هستم".
در مقابل اصرار یکی از نزدیکانش برای نوشتن کتابی یا بازگویی خاطرات گفته بود: "ماجراهای سیاسی را باید برادرم اردشیر بگوید که همه جا همدم پدرم بود و شوهرم داریوش بنویسد که گفتن و نوشتن بلد است. من کاری نکردم."