چرا آمریکاییها جداییطلب نیستند؟
جان کلی
بیبیسی، واشنگتن
جنبشهای جداییطلبانه در بسیاری از کشورهای غربی در حال تقویت شدن هستند. اما اگر واقع بینانه به قضیه نگاه کنیم، آنهایی که بعد از انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا افکار جداییطلبانه در سر میپرورانند، راه بهجایی نخواهند برد. آمریکاییها بهشکلی غیرمعمول مایلند در کنار هم باشند. اما دلیل این امر چیست؟
معمولا گفته میشود اختلافات زیادی بین مردم آمریکا وجود دارد، و در داخل این کشور نوعی جنگ فرهنگی میان بخشهای آبی (عمدتا طرفدار حزب دموکرات) و بخشهای قرمز (عمدتا طرفدار حزب جمهوریخواه) وجود دارد. اما برخلاف اکثریت قریب به اتفاق همتایان غربیشان، آمریکاییها، با وجود همه اختلافات، از زندگی در کنار هم راضی بنظر میرسند.
احزاب جداییطلب در کانادا و اروپا در حال پیشروی هستند، اما در آمریکا تلاشهایی که در برخی ایالات برای استقلال انجام شده، تنها نشانگر تمایل اندک مردم آمریکا به چنین اقدامات و سیاستهایی بوده است.
طی سال گذشته طومارهایی به وبسایت کاخ سفید ارسال شد و در آنها خواسته شد که به هر یک از ۵۰ ایالت اجازه جدایی داده شود. درخواست استقلال ایالتهای تگزاس، کارولینای جنوبی، جورجیا، لوئیزیانا، میسوری، تنسی، کارولینای شمالی، آلاباما، اوکلاهما و اوهایو بیش از ۲۵ هزار امضا داشت، و به این ترتیب دولت موظف شد به درخواست آنها جواب بدهد.
اما این اعداد در مقیاس جمعیت ۳۱۲ میلیونی آمریکا ناچیز هستند. نزدیک به ۷۰۰ هزار نفر این طومارها را امضا کردند، که معادل دو دهم درصد جمعیت آمریکاست. طومار استقلال تگزاس با ۱۱۸ هزار امضا بیشترین تعداد امضا را در میان ایالات داشت، اما این رقم هم کمتر از نیم درصد جمعیت تگزاس است. این اعداد کوچک آمریکاییها را از همتایان غربیشان متمایز میکند. در اسکاتلند، کاتالونیا و کبک احزابی حکومت میکنند که خواهان برگزاری همهپرسی برای استقلال هستند.
در داخل برخی کشورهای اروپایی مثل ایتالیا، فرانسه و بلژیک، بخشهایی وجود دارند که خواهان استقلال هستند. تمایلات استقلالطلبانه به کشورهای غربی محدود نمیشود. رقیب آمریکا در دوران جنگ سرد، یعنی اتحاد شوروی، بعد از فروپاشی به ۱۵ کشور مختلف تجزیه شد.
در خود این کشورهای جدید هم بعضا ملتهای کوچکتری وجود دارند که خواهان جدایی هستند. چین هم در تبت و سینکیانگ با جنبشهای ملیگرای جداییطلب مواجه است.
اما وضعیت آمریکا کاملا متفاوت است. نیل کارن، استادیار جامعهشناسی در دانشگاه کارولینای شمالی، که درباره امضاکنندگان طومارها تحقیق کرده، معتقد است حتی آنهایی که از این طومارها حمایت کرده اند، احتمالا بیشتر بهخاطر سرخوردگی از نتیجه انتخابات اخیر این کار را کردهاند.
او میگوید: "برداشت من این است که به احتمال قوی بیشتر کسانی که طومار را امضا کرده اند، واقعا خواهان جدا شدن از آمریکا نیستند. مثل این است که بگویید میخواهید به کانادا مهاجرت کنید. این کار در واقع نوعی بیان نارضایتی، آنهم درست بعد از برگزاری انتخابات بود."
ایالتهایی که این طومار در آنها از بیشترین حمایت برخوردار بود، همگی جزء ایالاتی بودند که بیشترین گرایش را به میت رامنی، رقیب باراک اوباما، نشان دادند. اما خاطره تلخ یک رویداد تاریخی مانعی بزرگ در راه هر گونه جنبش جداییطلبانه جدی خواهد بود: جنگ داخلی امریکا، که یکی از دلخراشترین مقاطع تاریخ آمریکاست، و باعث کشته شدن ۷۵۰ هزار نفر شد. این جنگ در سال ۱۸۶۱، و بعد از اعلام استقلال ایالات جنوبی امریکا روی داد.
فیلم لینکلن، ساخته استیون اسپیلبرگ، به یکی از دردناکترین دورههای تاریخ آمریکا میپردازد
آناتول لیون، استاد روابط بینالملل در کینگز کالج لندن و نویسنده کتاب "ساختار ملیگرایی آمریکایی"، میگوید: "آنها با جداییطلبی نسبتا بزرگی روبرو بودند، و تلفات آن جنگ از مجموع تلفات آمریکا در دیگر جنگها بیشتر بود. آنچه در دهه ۱۸۶۰ روی داد، با فرستادن پیامی خشن و بیرحمانه برای دیگران، نشان داد که اگر کسی بهدنبال جداییطلبی باشد، چه اتفاقی خواهد افتاد." علاوه بر این، لیون معتقد است جنگ داخلی امریکا در ذهن مردم دو موضوع جداییطلبی و حمایت از بردهداری را بهم گره زد، و همین مسأله چهره جداییطلبی را برای اکثر مردم تیره کرده است.
در واقع احتمال گسترش پیدا کردن آمریکا از احتمال آب رفتن آن بیشتر است. در ماه نوامبر سال پیش رأیدهندگان در پوئرتوریکو، که در حال حاضر یکی از سرزمینهای آمریکاست، در یک همهپرسی مشورتی خواهان تبدیل سرزمینشان به یکی از ایالات آمریکا شدند. برخی سیاستمداران هم گاهی بهسراغ شعارهای جداییطلبانه رفته اند. جالب اینکه بسیاری از آنها اهل تگزاس بوده اند، یعنی ایالتی که بین سالهای ۱۸۳۶ و ۱۸۴۶ جمهوری مستقلی بوده است.
ران پل، عضو مجلس نمایندگان آمریکا، در واکنش به طومارهای استقلالطلبانه گفت که جداییطلبی "یک اصل عمیقا آمریکایی" است. در سال ۲۰۰۹ ریک پری، فرماندار تگزاس هم گفت این ایالت "ملتی جداگانه" است که بعضا به امکان ترک اتحاد فدرال "فکر میکند". البته او بعدها حمایتش از استقلال تگزاس را انکار کرد.
جنبشهای جداییطلبانه زودگذر دیگری هم توانسته اند توجه عدهای را بهخود جلب کنند. شوهر سارا پیلین سالها عضو حزب استقلال آلاسکا بود. یک گروه چپگرا بنام جمهوری دوم ورمونت هم در اوایل دهه ۲۰۰۰ با تلاشهایش برای استقلال ایالت نیوانگلند تا حدی در کانون توجهات قرار گرفت.
البته در گذشته جنبشهای استقلالطلبانه جدیتری هم وجود داشته اند. سرخپوستان آمریکایی در مقابل استعمار و ادغام در جامعه مهاجران آمریکایی مقاومت میکردند. در جریان جنگ سال ۱۸۱۲ هم درخواستهایی برای استقلال ایالت نیوانگلند مطرح شد. در سال ۱۹۱۵ هم شورش نیروهای طرفدار مکزیک در مناطق هممرز با این کشور سرکوب شد.
اما بخش اعظم این تلاشها روی آمریکاییهای عادی بیتأثیر بوده است. هرچه که باشد در آمریکا بچهها معمولا روز را در مدرسه با اعلام وفاداری به "یک ملت زیر سایه خدا، و تفکیکناپذیر" شروع میکنند. بهعلاوه، به گفته لیون، اطمینان به برتری سیستم حکومتداری آمریکا از سنین پایین در ذهن بچهها جا انداخته میشود. اعتقاد به قانون اساسی و اصول بنیادی ملت یکی از عوامل کلیدی اتحاد آمریکاییهاست.
او میگوید: "در آمریکا حس ملیگرایی مدنی فوقالعاده قوی است. اعتقاد به نهادها از سنین پایین در بچهها تقویت میشود."
"در آمریکا فرهنگهای منطقهای مختلفی وجود دارند، اما هیچکدامشان فرهنگ ملی بهحساب نمیآیند "
اریک زوئلو، دانشگاه نیوانگلند
عامل دیگری که میتواند مانعی در راه گرایشهای مرکزگریز باشد، قانون اساسی فدرال آمریکاست، که خودمختاری قابل توجهی به ۵۰ ایالت میدهد. ممکن است ایالتها و دولت فدرال هر از گاهی دچار اختلاف شوند، که نمونه بارز آن جنگ داخلی قرن نوزدهم و اصلاحات حقوق مدنی در دهه ۱۹۶۰ است. اما قانون اساسی به کاهش اصطکاک میان بخشهای مختلف کشور، که هر یک فلسفه مدیریتی خاص خود را دارند، کمک کرده است.
به عقیده اریک زوئلو، استاد تاریخ در دانشگاه نیوانگلند، نکته مهم دیگر این است که کسانی در موجهای مهاجرت مختلف وارد آمریکا شده اند، بهدنبال استقرار و ادغام شدن در جامعه بوده اند.
او میگوید: "تجربه مهاجرت بخشی از اساطیر ملی آمریکا شده است. در این کشور ادغام شدن اقوام گروهها در یکدیگر بخشی از اسطورههاست." او اضافه میکند که در آمریکا قومیتها و اقلیتها بیشتر با سایرین مخلوط میشوند و این امر باعث شده وضعیت زبانی و فرهنگی پیچیده، مشابه آن چیزی که در ایالت کانادا بهوجود آمده، ایجاد نشود.
زوئلو میگوید: "مسلما در آمریکا فرهنگهای منطقهای مختلفی وجود دارند، اما هیچکدام از آنها فرهنگ ملی بهحساب نمیآیند. همه آنها زیر چتر آمریکا قرار میگیرند."
فرهنگ سرخپوستان بومی آمریکا هم هرچه که باشد، بیش از بقیه گروههای مهاجر "آمریکایی" است. اما اسکاتلندیها شاید کمتر ازبقیه اهالی کشورشان بریتانیایی باشند. همین قضیه در مورد کاتالانها و باسکها از یک سو و بقیه اسپانیاییها از سوی دیگر، صدق میکند. هیچکدام از گسلهای موجود میان ایالتهای قرمز و آبی، یا شمال و جنوب، به هیچ وجه برای تهدید اتحاد موجود بین ایالات تشکیلدهنده کشور کافی بنظر نمیرسند. در واقع این مسأله برای آمریکاییها بدیهی بنظر میرسد.
اعلامیههای استقلال
• ایالت ورمونت بین سالهای ۱۷۷۷ و ۱۷۹۱ یک جمهوری مستقل بود
• تگزاس در سال ۱۸۳۶ از مکزیک اعلام استقلال کرد و تا سال ۱۸۴۶ کشوری مستقل بود. تگزاس در این سال به ایالات متحده پیوست
• جمهوری کالیفرنیا بعد از استقلال از مکزیک در سال ۱۸۴۶، بهمدت ۲۶ روز دوام آورد و سپس به ایالات متحده ملحق شد
• در سال ۱۸۶۱ کنفدراسیون ایالات آمریکا اعلام موجودیت کرد. این کنفدراسیون در ابتدا از ایالات کارولینای جنوبی، میسیسیپی، فلوریدا، آلاباما، جورجیا، لوئیزیانا و تگزاس تشکیل میشد. کمی بعد ویرجینیا، آرکانزا، تنسی و کارولینای شمالی، و همچنین سرزمین آریزونا هم به آن پیوستند. گروههایی از میسوری و کنتاکی هم در این کنفدراسیون نماینده داشتند. اما ارتش آبراهام لینکلن در سال ۱۸۶۵ بر آنها پیروز شد
• هاوایی از ۱۸۱۰ تا ۱۸۹۳ یک حکومت پادشاهی بود، و از ۱۸۹۴ تا ۱۸۹۸ هم یک جمهوری بود. پس از آن به یکی از سرزمینهای آمریکا، و نهایتا در سال ۱۹۵۹ به یکی از ایالات این کشور تبدیل شد