سینهخیز به سمت مواد مخدر میرفتم
امین مردی است که 13 سال انواع مواد مخدر از جمله کراک، شیشه و حشیش مصرف میکرد و از دو سال قبل به رهایی رسیده است البته قبل از آن نیز 11 ماه دوره درمانی را گذراند. امین اکنون اوقات فراغت خود را با ورزشهای راگبی و والیبال پر میکند. گفتوگو با این مرد را بخوانید:
اولین بار چطور شد که مصرف کردی؟
اولین بار 13 یا 14 سالم بود. آن موقع در اصفهان زندگی می کردیم البته اصفهانی نیستم. آن زمان در سن بلوغ بودم و در خانه ماجراهای زیادی داشتم. من همیشه با دوستان بزرگ تر از خودم می جوشیدم. در پارک محل مان آدم هایی بودند که می خواستم با آنها هم ارتباط بگیرم اما مرا تحویل نمی گرفتند.
یک روز در پارک دعوایم شد و آنها وساطت کردند و از آنجا بود که دوستی ما شروع شد. آن موقع سیگار هم مصرف نمی کردم، یعنی شاید هفته ای یک یا دو نخ می کشیدم.
بعد از مدتی فهمیدم آنها حشیش مصرف می کنند. یک بار که در خانه دعوایم شده و از پدرم کتک خورده بودم به پارک رفتم. داشتم گریه می کردم که آنها آمدند و دورم را گرفتند و ماجرا را پرسیدند. من هم جلوی آنها یک نخ سیگار روشن کردم که مثلا خودی نشان بدهم. آنها با تعجب پرسیدند سیگار می کشم؟
آن روز خیلی ناراحت بودم. می دانستم آنها حشیش می کشند اما نمی دانستم حشیش چیست، فقط می دانستم می گویند و می خندند و خوشحال هستند. با خودم گفتم چرا من این کار را نکنم؟ به هر ترتیبی بود و با داد و بی داد مجبورشان کردم که به من هم حشیش بدهند. دو سه پک حشیش کشیدم و بعد 5 دقیقه همه غصه هایم فراموش شد. بعد از آن مصرفم را شروع کردم.
در این مدت چه موادی مصرف کرده ای؟
من غیر از ال.اس.دی هر نوع ماده مخدری که تا آن برهه زمانی بود مصرف کرده ام. تریاک، هروئین، حشیش، تمچیزک، نورچیزک، شیره، کوکائین، شیشه و انواع و اقسام ترکیبات تی.اچ.سی، ماشروم، حتی انواع قرص های اکس و قرص های دارویی.
چرا نوع مصرف ات عوض می شد؟
خاصیت مواد مخدر این است. یک ماشین را در نظر بگیرید. اگر یک بخشی از آن خراب شود به مرور تک تک قسمت های دیگر را هم خراب می کند. سیستم بدن هم به همین شکل است و بدن سیستمی نظام مند است و مواد مخدر باعث می شود سیستم بدن هر روز بیشتر و بیشتر تخریب شود. مواد به مرور زمان تخریب جسمی دارد.
انسان همیشه در کسب تجربیات و لذت، زیاده خواه و طماع است و می خواهد همه چیز را تجربه کند. به همین خاطر بعد از این که حشیش را شروع کردم، جلوتر رفتم و قرص خوردم، بعد تریاک مصرف و بعد هم بقیه مواد را امتحان کردم.
یکسری از مواد توهم آور است توهم آنها را هم تجربه کرده ای؟
کراک به دلیل درصد بالای مرفینی که دارد توهمی را که شیشه دارد ایجاد نمی کند البته در کراک اسید هم وجود دارد و حتی مواد شوینده هم در آن می ریزند اما توهم بیشتر به مت آنفتامین ها مربوط می شود، چیزهایی مثل قرص اکس و شیشه. من هم توهم ناشی از اینها را تجربه کرده ام و توهم خود بزرگ بینی می زدم. من به خودم لقب بزرگوار داده بودم.
خیلی ها با این الفاظ به خودشان احترام می گذارند.تا این حد فکر نمی کنم زیاد اشکالی داشته باشد و بیشتر نوعی شوخی به نظر می رسد.
آن چیزی که من می گفتم با این که شما می گویید خیلی فرق دارد. من خودم را طوری می دیدم که انگار می توانم جلوی ده نفر شمشیر به دست بایستادم. برای همین خیلی کتک خوردم. بعضی وقت ها هم توهم می زدم که همه حرف هایم درست است و همه چیز همان طور که من می گویم باید باشد. مواد مثل شیطان است، چیزهایی را تا حدی به آدم می دهد اما یک دفعه انسان را تخلیه می کند.
پس توهم های خطرناک را که در خبرهای حوادث دیده می شود، نداشتی؟
چون من با شیشه، مرفین مصرف می کردم آن توهم های خطرناکی را که مثلا طرف سر بچه اش را می برد نداشتم، اما بدبینی، شک، خیالات واهی و این چیزها برایم به وجود می آمد.
بدترین خاطره ای که از زمان مصرف مواد داری، چیست؟
همه بد بود. بدترینش این بود که مرا به اتهام قتل گرفتند. دانشگاه من اصفهان بود و یک شب که از اصفهان آمده و سحر به تهران رسیده و مواد کشیده بودم، زیر پلی خوابیدم. صبح سربازی مرا از خواب بیدار کرد و دستبند زد.
با خودم گفتم مگر چه کار کرده ام که خودم نمی دانم. خلاصه سوار ماشین که شدم از لای شیشه های دودی دیدم که یک آمبولانس هم آنجاست و جنازه ای را که داخل کیسه پزشکی قانونی بود داخل آمبولانس انداختند. بعد مرا به آگاهی بردند و سه روز به اتهام قتل بازجویی ام کردند.
از من می پرسیدند چرا آن شخص را کشتی من هم جواب می دادم من خودم مرده ام. قتل کار من نیست. بعد آزاد شدم. سربازی که داشت مرا برای ترخیص می برد از من پرسید می دانی اصلا تو را برای چه به اینجا آورده بودند؟ گفتم: نه به خدا! اول گفتند آدم کشته ای حالا هم دارند آزادم می کنند، بروم.
آن موقع بود که سرباز ماجرا را برایم تعریف کرد و گفت ماجرای قتل سر یک تراول چک 50 هزار تومانی بود. آن موقع زیر همان پل نخاله ساختمانی زیاد خالی می کردند و ظاهرا یک پاکت سیمان آب خورده هم آنجا بود که قتل با آن اتفاق افتاده بود. من هم آنجا خوابیده بودم و اصلا هیچ چیز را نفهمیده بودم.
چه شد که تصمیم به درمان گرفتی؟
آدم به جایی می رسد که تمام لذت های مواد مخدر را پشت سر گذاشته و همه دنیای مواد مخدر را مثل کارتن خوابی ، نگاه ها و کتک خوردن ها به دلیل مواد مخدر و تحقیرهای نیروی انتظامی و خانواده، دوستان و فامیل و مهم تر از همه تخریب های جسمانی، تجربه کرده است.
من وقتی به پل عابر پیاده می رسیدم، زارزار گریه می کردم چون واقعا نمی توانستم از آن رد شوم. شرایطی بود که تا کسی تجربه اش نکند نمی تواند درکش کند.
آن موقع صبح که بیدار می شدم تریاک می کشیدم تا بتوانم خودم را به فروشنده مواد مخدر برسانم و از او مواد بگیرم و دوباره به خانه برگردم و مصرف کنم. جوری بود که از صبح شروع می کردم تا شب و شب که مواد را زمین می گذاشتم باز هم خمار بودم. من چیزهایی در مصرف مواد مخدر دیده ام که خیلی عجیب است و به هر کسی بگویی باور نمی کند.
من قبلا بوکس و شنا کار می کردم اما به جایی رسیده بودم صبح که از خواب بیدار می شدم باید سینه خیز سراغ مواد مخدر می رفتم. مواد آدم را جوری می کند که غیر از دنیای خودش هیچ چیز را نمی بیند. یکی از بچه ها به مادرش گفته بود: دیده ای این پارک جلوی خانه را در سه ثانیه درست کردند؟ و مادرش گفته بود: این پارک را پنج سال است درست کرده اند.
اولین باری که خانواده ات فهمیدند مصرف کننده هستی چه کردند؟
خودم خواستم بفهمند. تا موقعی که نخواستم خانواده ام متوجه نشدند اما به جایی رسیدم که گذاشتم آنها بفهمند چون واقعا به کمک نیاز داشتم. آن موقع دانشگاه می رفتم. دیگر همه چیز را رها کرده بودم.
برای رسیدن به درمان چه راه هایی را امتحان کردی؟
خیلی راه ها را. سم زدایی، متادون درمانی، ترک به روش سقوط آزاد و... داروی گیاهی خوردم، شیوه های سنتی را انجام دادم اما هیچ کدام جواب نداد و طولانی ترین مدت ترکی که داشتم شش ماه بود در آن دوران هم حشیش می کشیدم و آن را جزو مواد مخدر حساب نمی کردم اما بالاخره راه درست درمان را پیدا کردم.
آیا از زمانی که رها شده ای میلی به مصرف داشته ای؟
نه. چون در این روش که دی.اس.دی نام دارد، جسم و روان و جهان بینی به تعادل می رسد. جسم و روان با هم رابطه مستقیم دارند مثل اسب و سوارکار. درست است که مصرف کننده مواد مخدر با مصرف به جسم خود صدمه می زند اما او با تخریب جسم به روان هم صدمه می زند و سیستم بیوشیمی بدن را تحت الشعاع قرار می دهد، سیستمی که همه بدن را تحت کنترل دارد و همه کارهای بدن با فرمان آن انجام می شود.
بعد از جسم و روان سراغ جهان بینی می رویم و با آگاهی که فرد می گیرد زندگی را بدون عینک مواد مخدر می بیند. چون مواد فقط اسمش مواد است اما مجموعه ای از ضدارزش هاست. ما به این تفکر رسیده ایم که مواد مخدر چاره کار نیست و الان یک کامیون مواد مخدر ببینیم با یک کامیون گچ و سیمان برایمان فرقی ندارد.