پادشاه و نابینا

مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!

پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»

پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌

سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟

هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.

مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟

نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.

مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.

مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟

نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.»

+208
رأی دهید
-6

حقیقتجو - دوسلدورف - آلمان
چه پادشاه و نخست وزیر و نگهبان خنگی بودند که از یک آدم نابینا راه را میپرسند؟ پس نتیجه میگیریم: کوری فقط به نابینائی چشم نیست بلکه کوری عقل هم است!
‌پنجشنبه 27 تير 1392 - 01:13
God666 - تهران - ایران
جالب بود واقعا واقعا الان یه موضوع مهم رو با این داستان فهمیدم و اون اینکه جرا سیاه بوستهاى افریقایی و سومالیها اینقدر بی أدب و کستاخ هستن جون از اول زدن سرشون وًاکثرا عقده اى شدن
‌پنجشنبه 27 تير 1392 - 01:31
مجیدخان - تهران - ایران
با درود.داستان زیبایی بود .ممنونم.
‌پنجشنبه 27 تير 1392 - 09:19
samira joon - مشهد - ایران
حالا چرا جناب نابینا لخته؟؟؟داستان آموزنده ای بود ولی اگه لطف کنین داستان های کوتاه اصیل ایرانی بذارین جالب تر هم هست ممنون
‌پنجشنبه 27 تير 1392 - 12:27
فريادزيره آب - اهواز - ایران
چکاری بودکه3نفرشون برن آدرس بپرسن؛خوپادشاه دستور میدادبه نگهبان آدرس ومیگرفت بعدبه اونانشون میداد ولی درکل جالب بود
‌پنجشنبه 27 تير 1392 - 12:34
m.n.s - کرج - ایران
نا بینائ چراغ بدست داشت مرد نادانی از کنارش رد میشد ازش پرسید تو که جایئ را نمیبینی چراغ برای چی؟ نابینا جواب داد بخاطر آدم های نادان مثل تو که مرا ببینند و زیر پا نکنند. samira joon - مشهد - ایران شاید جناب نابینا فقیر بوده و لباسی نداشته که بپوشد
‌پنجشنبه 27 تير 1392 - 17:27
rezaghamkhar - سیدنی - استرالیا
پادشاهی که راه پایتختو بلد نباشه تو لشکرش هم کسی بلد نباشه باید بشینه پیش پیرزنها یه قل دو قل بازی کنه..تاجش رو هم بزاره رو سر اسبش..
جمعه 28 تير 1392 - 10:22
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.