نقاشی انسانیت در تابلوی زندگی
روزنامه ایران : هنوز چند ماه از آن روزی که به روزنامه ایران گفت: «خدا مراقب ماست» نگذشته بود که با یک اتفاق خوب این جمله را تفسیر کرد. حسین محیالدین، نقاش نامدار و برجسته ایران، کیف حاوی 92میلیون تومان پول نقد، 50 سکه بهار آزادی و مقداری طلا را که در خیابان و هنگام ورزش صبحگاهی پیداکرده بود به صاحبش که زنی نیکوکار بود بازگرداند.
حسین محیالدین، صبح مثل همه روزهای دیگر برای ورزش صبحگاهی از خانه خارج شده بود. هنگام بازگشت، نزدیک خانهاش بود که کیف زنانهای روی صندوق عقب یکخودرو توجه وی را به خود جلب کرد. خانم یاراحمدی، صاحب کیف میگوید: داخل آن کیف 92 میلیونتومان پول، 50سکه و مقداری طلا داشتم که برای امور خیریه باید به جایی میبردم. صبح زود از خانه خارج شدم، کیف را روی
صندوق عقب خودرو گذاشتم تا در آن را باز کنم. ناگهان فرار یک گربه حواسم را پرت کرد. آن گربه زیر چرخ یک تاکسی رفت و کشته شد، این صحنه مرا خیلی ناراحت کرد. نمیدانم چه شد که کیف روی صندوق عقب خودروام جاماند و من به داخل خانه رفتم.
حسین محیالدین، نقاش برجسته کشورمان، این کیف را پیدا کرد. ابتدا تصمیم گرفت دقایقی منتظر شود اما نظرش عوض شد: «ابتدا خیال کردم خواب میبینم، رفتم سمت خودروی گران قیمت و دیدم خواب نیست و واقعیت دارد، یک کیف بزرگ زنانه روی صندوق عقب یک خودروی گران قیمت قرار دارد. نزدیک یک دقیقه منتظر ماندم شاید صاحبش بیاید ولی ساعت 5:30 صبح، یک مرد با یک کیف زنانه... قبول کنید شک برانگیز بود. بههمین دلیل راهی خانه شدم، کیف را آنجا گذاشتم و با یک ماژیک روی کاغذ نوشتم: صاحب پول نگران نباشد، من آن را پیدا کردهام. آدرس و شماره تلفن خانه و موبایلم را نیز نوشتم تا وقتی صاحب پول آمد نگران نباشد و بداند که پولش سرجایش است و رفتم.»
هنرمند برجسته، نگران صاحب پول بود. 5 دقیقه بعد دوباره به محل برگشت و متوجه شد کاغذی که نوشته سرجایش نیست. دوباره به خانه برگشت و این بار یک ماژیک روغنی از صندوقچه وسایل نقاشیاش برداشت: «با ماژیک به محل برگشتم، روی بدنه همان خودرو همان متن را نوشتم و دوباره به خانه برگشتم. تازه وارد خانه شده بودم که صدای زنگ موبایل را شنیدم، متوجه شدم صدا از داخل کیف میآید، کیف را باز کردم و متوجه شدم موبایل صاحب پول نیز داخل کیف قرار دارد، جواب دادم و گفتم که خیالش راحت باشد جای پول امن است و دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.» چند دقیقه بعد خانم یاراحمدی به در خانه استاد حسین محیالدین رسید. نقاش و هنرمند برجسته که حالا هنری فراتر از نقاشیهایش را روی بوم زندگی تصویر کرده بود در را باز کرد، صاحب پول داخل رفت و از حواس پرتیاش گفت: «قرار بود ساعت 30/4 صبح به اتفاق دوستم راهی شمال شویم و این پول را برای ساخت یک بیمارستان کمک کنیم ولی مرگ گربه مرا خیلی ناراحت کرد و باعث شد همهچیز را فراموش کنم.»
زن نیکوکار پس از اینکه ماجرا را تعریف میکند از استاد میخواهد 5 میلیون از پول را بردارد ولی اصرارهای او فایدهای ندارد و حسین محیالدین نمیپذیرد. خانم یاراحمدی میگوید: «هرچه اصرار کردم نپذیرفت و گفت که وظیفه من غیر از این نبود و وجدان من از ثروت بالاتر است.»
استاد محیالدین نیز میگوید: «بعضی مردم وقتی این ماجرا را میشنوند به جای اینکه بگویند کار خوبی کردی، میگویند مرد حسابی خدا رسانده بود! من از این جمله متنفرم، مردم باید خودشان را جای طرف مقابل بگذارند. من فکر میکنم این اتفاق یک امتحان الهی بود برای من، قرار نیست برای قبولی حتماً دانشگاه را تمام کرده باشم، همین که توانستم نمره 10 را بگیرم برای من کافی است».
زن نیکوکار، پول را به همان بیمارستان در شمال رساند. خانم یاراحمدی در کارهای خیر پیشتاز است و حالا هم یک هنرمند بزرگ پیدا کرده که هم هنر ظاهریاش بینظیر است و هم هنر درونیاش. زن نیکوکار خوشحالیاش با همین بحث هنرمندی مضاعف میشود. وی میگوید: «من هم هنر تدریس میکنم، به مردم یاد میدهم تا هم هنرمند باشند و هم خرج زندگیشان را درآورند. حالا نیز از اینکه یک هنرمند برجسته چنین انسانیتی کرده و ذات هنر را در عمل نشان داده خوشحالم و خدایم را شکر میگویم». استاد محیالدین چندان راضی به انتشار این گزارش نبود اما حالا که بحث پیدا کردن پول توسط رفتگر و راننده تاکسی رواج دارد، این ماجرا را نوشتیم تا بدانید ایران همیشه به داشتن چنین ایرانیانی مینازد، چه راننده تاکسی و رفتگر باشد و چه هنرمندی پرآوازه و توانمند.