ناگفته‌هایی خواندنی از خانواده حسن روحانی، رئیس‌جمهور منتخب

تاریخ ایرانی: روحانی خوش‌پوشی که در انگلستان درس خوانده و چند زبان زندۀ دنیا را از بر است، روزگاری مسئول مذاکره با قدرت‌های جهانی درباره یکی از مهمترین پرونده‌های سیاسی- حقوقی ایران در مواجهه با جامعه بین‌المللی بوده است. او را «شیخ دیپلمات» می‌نامند. اطلاق این صفت پر بی‌راه هم نیست که آشناترین تصویر از او برای بسیاری از مردم ایران، همان است که در گذشته‌ای نه چندان دور، در قاب چهار نفره‌ای با وزرای امور خارجه سه کشور مهم اروپایی به ثبت رسید. اما هدایت پرونده هسته‌ای ایران تنها سابقۀ مدیریتی روحانی نیست. او جز این سمت، نمایندگی مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری، عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام از سال ۱۳۷۰، عضویت در شورای عالی امنیت ملی از سال ۱۳۶۸، ریاست مرکز تحقیقات استراتژیک از سال ۱۳۷۱، نایب رئیسی مجلس شورای اسلامی در دوره‌های چهارم و پنجم و دبیری شورای عالی امنیت ملی از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۸۴ را نیز در کارنامه دارد. او همچنین در دوران جنگ تحمیلی سمت‌هایی چون معاونت فرماندهی جنگ و ریاست قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیا را نیز عهده‌دار بوده است.


حجت‌الاسلام شیخ حسن روحانی حالا هفتمین کسی است که ردای ریاست‌جمهوری اسلامی ایران را بر تن می‌کند. او جمعه‌ای که گذشت اعتماد بیش از نیمی از رای‌دهندگان در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم را جلب کرد و حالا با کسب ۱۸ میلیون و ۶۱۳ هزار و ۳۲۹ رای، می‌رود تا کلید ساختمان پاستور را از محمود احمدی‌نژاد تحویل بگیرد و «دولت تدبیر و امید» را تشکیل دهد. اما شاید بسیاری از ایرانیان و حتی جمع گسترده‌ای از مردمانی که طی روزهای آخر تبلیغات تصمیم گرفتند رای خود را به نام شیخ حسن روحانی به صندوق‌های رای بیاندازند، جز اینکه او نیز همچون رییس‌جمهوری پیشین، از اهالی استان سمنان است، اطلاع دقیقی از خاستگاه خانوادگی او نداشته باشند. اینکه رییس دولت یازدهم در چه خانواده‌ای به دنیا آمده، پدر و مادرش از کدام خاندان بودند و داستان نام خانوادگی روحانی که پیش‌تر «فریدون» بوده چیست. دکتر حسن روحانی خود در کتاب خاطراتش که تیرماه سال ۱۳۸۸ توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی به بازار آمد به این مسائل پرداخته است. «تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از این کتاب را که به موقعیت خانوادگی‌اش اختصاص دارد، انتخاب کرده که در پی می‌آید.

***

اسم کوچک من «حسن» است و نام خانوادگی‌ام تا جوانی، همانند نام خانوادگی پدرم «فریدون» بود. «فریدون» از نام‌های قدیم ایرانی است که در شاهنامه هم ذکر شده، اما نمی‌دانم به چه دلیل این نام به عنوان نام خانوادگی جدّ ما انتخاب شده بود. پدربزرگ ما، مرحوم شیخ زین‌العابدین، عالم و روحانی و اهل بیان و دارای مکتب‌خانه بود که در دوران کودکی پدرم وفات یافت، بنابراین من هرگز او را ندیدم و مطالبی که دربارۀ ایشان می‌دانم، مطالب منقول از پدر و مادربزرگم است. پدرم در دوران کودکی، پدر خود را از دست داد و از دورۀ نوجوانی، یتیم شد و با مرحوم عمویم، هر دو با یتیمی بزرگ شدند؛ البته مادرشان، تکفل آن‌ها را بر عهده گرفت. مادربزرگ من، یعنی جدۀ پدری من، عالمه‌ای بود معروف به «ملا لقمان». به رغم اینکه لقمان معمولا اسم مرد است، نمی‌دانم چرا نام ایشان لقمان بود. او مکتب‌خانه‌ای داشت که دختر‌ها و خانم‌ها به آنجا می‌رفتند و نزد وی قرائت قرآن و احکام دین را یاد می‌گرفتند.

 

مادربزرگم در خانۀ ما و در جمع خانواده زندگی می‌کرد. صبح‌ها که آفتاب، به خصوص در فصل پاییز ملایم و مطلوب بود، فرشی در حیاط پهن می‌کرد و با قرائت قرآن و مفاتیح و ذکر، صبح را به ظهر می‌رساند. او علاقۀ زیادی به من داشت، چرا که اولین نوۀ او بودم که در کنار او زندگی می‌کردم. او نکات دینی و اسلامی و خواندن نماز را به من یاد داد. پدرم هم در آموزش تعلیمات اسلامی به من نقش اساسی داشت و در سن قبل از دبستان، یعنی پنج، شش سالگی، معمولا من را برای نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشا، همراه خود به مسجد می‌برد.

 

پدرم چون از کودکی یتیم بود، به ناچار از نوجوانی همراه عمویم کار می‌کرد. این دو برای اینکه بتوانند زندگی خودشان را اداره کنند، هم به کشاورزی اشتغال داشتند و هم مغازه‌ای را اداره می‌کردند. به این ترتیب همۀ ساعات روز را به کار و تلاش می‌گذراندند تا با عزت، زندگی خود را بگذرانند. سرپرستی آن‌ها را نیز مادرشان برعهده داشت. مادر ایشان‌‌ همان طور که اشاره کردم، مکتب‌خانه داشت و دختر‌ها را تعلیم می‌داد و از این طریق به زندگیشان کمک می‌شد. پدرم برادری به نام ابراهیم داشت و چون پدربزرگ ما همسر دیگری در مازندران داشته و از او صاحب دختری به نام کلثوم شده بود؛ بنابراین پدر و عمویم، خواهری ناتنی داشتند که در مازندران زندگی می‌کرد که چند سال قبل از پیروزی انقلاب فوت کرد.

 

اسم کوچک پدرم اسدالله است و در منطقۀ ما به «حاج اسدالله» معروف است. تحصیلات پدرم در حد مکتب‌خانه یعنی خواندن و نوشتن و قرائت قرآن بود و تحصیلات کلاسیک نداشت، منتهی فرد با استعدادی بود و علی‌رغم اینکه سواد وی در حد خواندن و نوشتن بود، همواره اهل مطالعه و مأنوس با کتاب بود. از دوران کودکی در خانۀ خودمان، شاهد بودم که در اوقات فراغت، کتاب‌هایی مانند: «عین‌الحیات»، «حلیة‌المتقین»، «رساله توضیح‌المسائل» و «منتهی‌الامال»* را مطالعه می‌کرد.

 

ایشان معمولا کتاب‌های دینی، مذهبی یا تفسیر قرآن را می‌خواند. پدرم کتاب دیگری داشت به نام «نجات از مرگ مصنوعی» که آن را یک پزشک ساکن تهران تالیف کرده بود. پدرم خیلی به او علاقه‌مند بود. این پزشک به «دکتر آبغوره‌ای» معروف بود، چون داروی اکثر درد‌ها را آبغوره می‌دانست. وی با مصرف قند و شکر بسیار مخالف بود و مواد شیمیایی موجود در قند و شکر را برای سلامتی بسیار مضر می‌خواند. او طرفدار داروهای گیاهی بود و کتاب‌هایی در این زمینه داشت که پدرم همیشه آن کتاب‌ها را مطالعه می‌کرد.

 

روستای سُرخه، یعنی محل تولد من، در ۱۸ کیلومتری غرب شهر سمنان قرار دارد که امروز به صورت بخش در آمده است. سرخه در زمان تولد من، روستایی متوسط در منطقه غرب شهرستان سمنان بود. روستای ما با اینکه از لحاظ جغرافیایی و جمعیت محدود بود، اما عالمان بزرگی از آنجا برخاستند. این روستا در قدیم چند مدرسه علمیه داشت. در میان پیرمرد‌ها معروف بود که در یک مقطعی، روستای ما، حدود هفتاد نفر عالم و طلبه داشته است. این روستا، علمای بزرگی چون آیت‌الله عباسعلی ارسطو (متوفای ۱۳۲۰ هـ ق) که معروف است از شاگردان شیخ مرتضی انصاری(ره) بوده و همچنین مرحوم آیت‌الله شیخ محمدرضا فیض را در خود پرورانده است. آیت‌الله فیض در دورۀ نوجوانی‌ام، یعنی زمانی که دانش‌آموز دبستان بودم، فوت کرد. او از علمای بزرگ بود و دو جلد کتاب فقهی به نام «کتاب الطهارة» از وی به یادگار مانده که بعد از وفات ایشان چاپ شده است. عمده تحصیلات ایشان در حوزۀ علمیۀ نجف بوده و هنگام بازگشت از نجف، مدتی در سرخه زندگی کرد و بقیۀ عمر خود را در شهرستان سمنان گذراند. ایشان در واقع مرجع دینی مردم و مورد احترام همه بود. آیت‌الله فیض در سال ۱۳۳۹ به رحمت ایزدی پیوست. مرحوم آیت‌الله شیخ زین‌العابدین سرخه‌ای نیز از علما و سخنرانان معروف تهران (عمدتا در منطقۀ امامزاده یحیی) بود که گرچه پدر ایشان سرخه‌ای و خود متولد تهران بود، ولی همواره جزو افتخارات این دیار محسوب می‌شده است.

 

بنابراین از این روستا، عالمان زیادی از نسل قبلی ما برخاستند، ولی در دوران ما علمای زیادی در این روستا نبودند. البته چند نفر از شاگردان‌‌ همان علمای قدیم هنوز در روستای ما به فعالیت تبلیغی مشغول هستند. با اینکه روستای ما خیلی بزرگ نبود و در هنگام تولد من کمتر از سه هزار نفر جمعیت داشت، اما پنج، شش مسجد معمور داشت که مراسم نماز جماعت در آن‌ها پر رونق بود و در سه وقت، اقامه می‌شد. این روستا حدود دوازده محله با نام‌های مختلف (از قبیل پشت خندق، بیرون دژ، کالان، رباط و ...) داشت که معمولا محله‌های بزرگ هم مسجد و هم حسینیه (تکیه) داشتند.



پدر من همزمان با جنگ جهانی دوم دورۀ سربازی را می‌گذرانده و بر مبنای خاطراتی که برای ما تعریف می‌کرد، هنگام حملۀ متفقین به ایران، به عنوان سرباز در تهران خدمت می‌کرده است. اما به محض ورود متفقین به کشور، وقتی فرمانده‌اش به سربازان می‌گوید که پادگان را تخلیه کنند، او هم سواره و پیاده خودش را از تهران به «سرخه» می‌رساند. تولد ایشان سه سال قبل از سال ۱۳۰۰ بوده و در حال حاضر حدود نود سال دارد. پدرم بعد از سربازی، با دختری به نام سکینه پیوندی که از خانوادۀ نسبتا معروفی در روستا بود، ازدواج می‌کند. پدرم از خانواده‌ای مستضعف و مادرم از خانوادۀ نسبتا مرفهی بوده است که لقب «بیگ»** داشته‌اند. جدّ مادری من، نورالله پیوندی، صاحب باغ و املاک و رعیت بود و به همین جهت به ایشان نورالله بیگ، یعنی نورالله بزرگ می‌گفتند. خاندان آن‌ها باغ و املاک و کشاورز و خدمه داشتند. پدرم از خانوادۀ فقیر و مستضعفی بود، اما علت وصلتش با این خانواده این بوده که با عموی مادرم دوست صمیمی بوده و مغازه‌ای هم با مشارکت یکدیگر اداره می‌کردند. البته ابتدا پدرم پیش او کار می‌کرده و بعد‌ها با او شریک می‌شود. پدرم جوانی امین و اخلاق و رفتارش مورد اعتماد همه بوده و لذا عموی مادرم همۀ امور مالی خود را در اختیار او می‌گذارد. رابطۀ صمیمانه بین آن دو باعث می‌شود وقتی پدرم به سن ازدواج می‌رسد، عموی مادرم پیشنهاد می‌کند که با دختر برادرش ازدواج کند. گرچه به دلیل اختلاف طبقاتی، پدرم خیلی موافق نبوده و مادرش هم تمایل چندانی به این ازدواج نداشته، اما در ‌‌نهایت با پیگیری عموی مادرم، این ازدواج انجام می‌شود. ازدواج آنان طبق معمول آن زمان در سنین نسبتا جوانی هر دو صورت می‌گیرد.

پیش از این اشاره کردم که پدرم در سال ۱۳۲۰، دورۀ سربازی‌اش را می‌گذراند و پس از ورود متفقین به ایران، واحد نظامی که در آن خدمت می‌کرده، به هم می‌ریزد و او به سرخه بر می‌گردد. اصل خواستگاری، قبل از دورۀ سربازی بوده است. هنگام ازدواج سن پدرم حدود ۲۳ سال و سن مادرم حدود چهارده سال بوده است. البته در آن زمان مرسوم بود که دختران در سنین سیزده، چهارده سالگی ازدواج می‌کردند. ازدواج و زندگی مشترک پدر و مادرم، بعد از دورۀ سربازی پدرم شروع می‌شود؛ بنابراین در زمان ازدواج، مادرم در آغاز جوانی بوده و تحصیلاتش در حد تحصیلات مکتب‌خانۀ آن زمان بوده است.

در آن زمان در سرخه، دبستان دولتی نه تنها برای دختران که حتی برای پسران هم وجود نداشت. از این رو معمولا کودکان و نوجوانان در مکتب‌خانه درس می‌خواندند. مادرم نیز در مکتب‌خانۀ مادربزرگم، خانم لقمان آزاد (معروف به ملا لقمان)، درس خوانده بود. در واقع مادر شوهر آیندۀ او معلمش بوده است. محل مکتب‌خانه، بخشی از منزل پدربزرگ ما بود که دختر‌ها به آنجا می‌رفتند و قرائت قرآن و بخشی از مسائل شرعی را می‌آموختند. بنابراین سواد آن‌ها معمولا سواد قرآنی و در حد خواندن قرآن و مفاتیح بوده است. البته در بعضی از مکتب‌خانه‌ها، کتاب‌هایی نظیر گلستان سعدی هم آموزش داده می‌شد.

پدرم خیلی به عبادت و تهجد مقید بود، مادرم نیز مقید به مستحبات، خواندن قرآن و نماز اول وقت، دعا و توسل بود. مادرم بار‌ها به من می‌گفت که در دوران شیرخوارگی من، هیچ وقت بدون وضو به من شیر نداده و همواره در موقع شیر خوردن من، سوره «انا انزلناه» (قدر) را می‌خوانده است. همین موضوع نشان می‌دهد که مادرم از جوانی به انجام مستحبات توجه ویژه‌ای داشته است، بنابراین در خانوادۀ ما، یک زندگی مذهبی و در عین حال ساده و در حد متوسط جریان داشت.

مادرم بعد از ازدواج، صاحب یک پسر و سپس یک دختر می‌شود که هر دو در کودکی فوت می‌کنند، بنابراین من در حال حاضر، فرزند اول خانواده به حساب می‌آیم، ولی در واقع، فرزند سوم هستم. طبق شناسنامه‌ای که در اختیار من است، متولد ۲۱ آبان ۱۳۲۷ هجری شمسی هستم که این تاریخ با دهم محرم‌الحرام ۱۳۶۸ هجری قمری منطبق است. دربارۀ تاریخ دقیق تولدم از مادرم سوال کردم که آیا تولد من در روز عاشورا بوده است؟ ایشان گفتند: نه، در شب بیست و هشتم ماه صفر بوده، لذا متوجه شدم که تاریخ تولد شناسنامه‌ای من با تاریخ تولد واقعی من منطبق نیست. در واقع تاریخ تولد را در شناسنامه چهل و هشت روز زود‌تر از تولد واقعی ثبت کرده‌اند. شاید به این دلیل که می‌خواستند زود‌تر بتوانم به مدرسه بروم. طبق نظر مادرم که قاعدتا نظر او دقیق است، من صبح روز ۲۸ صفر ۱۳۶۸ قمری، مطابق با پنجشنبه ۹ دی ۱۳۲۷ و برابر با ۳۰ دسامبر ۱۹۴۸ متولد شدم. مادرم می‌گوید موقع اذان صبح و حدود ساعت ۴:۳۰ متولد شده‌ام.

ما دو برادر و سه خواهر هستیم. برادر من آقای حسین فریدون (روحانی) است که در اوایل پیروزی انقلاب فرماندار نیشابور و بعد مدتی فرماندار کرج بود، سپس سفیر جمهوری اسلامی ایران در مالزی شد و چند سال هم از سفرای ج.ا.ا در سازمان ملل متحد در نیویورک بود و هم اکنون به عنوان مشاور وزیر امور خارجه فعالیت می‌کند. هر سه خواهرم، یعنی خانم‌ها: طوبی، فاطمه و طاهره ازدواج کرده‌اند. داماد اول ما آقای حسن نجار است که فرهنگی است و بعد از انقلاب هم مدتی مدیرکل آموزش و پرورش استان سمنان بود و در حال حاضر بازنشسته شده است. داماد دوم ما آقای عبدالله سماوی است که مهندس کشاورزی است و کارمند وزارت کشاورزی بود، ایشان هم فعلا بازنشسته است. داماد سوم ما آقای اسدالله وطنی است که ایشان هم فوق‌ لیسانس و دبیر آموزش و پرورش بود که بازنشسته شده است.
 

پی‌نوشت‌ها:

 
* عین‌الحیات و حلیة‌المتقین هر دو از تألیفات علامه ملا محمدباقر مجلسی (۱۰۳۷-۱۱۱۱ ق) به زبان فارسی است و منتهی‌الامال نیز کتابی است در زندگی چهارده معصوم(ع) که آن را شیخ عباس قمی مؤلف مفاتیح‌الجنان به زبان فارسی نوشته است.


** بیگ یا بیک کلمه‌ای است ترکی به معنی بزرگ و مهتر. دربارۀ این کلمه بنگرید به لغت‌نامۀ دهخدا. چاپ انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم از دورۀ جدید، جلد ۴، مدخل بیک و بیگ.

+137
رأی دهید
-91

naderan - یوتوبوری - سوید
مردم باز هم گول ملاه را خورد . ایندفه ملاه بوشگه ای
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 15:46
Bozgar - کولالمپور - مالزی
سابقه شو میخوام چه کار، یزید بأشه ،اب دست تشنه بده ، میشه ، امام حسین ، این عوام فریبی ها مال خیلی گذشتست، همین اقا خواسته مردم رو انجام نده ، بیچارش میکنیم ، روحانی کیه ،
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 15:49
Tumba - استکهلم - سوئد
توی اون مملکت هر کی‌ رئیس میشه خواهر و بردار‌هایش هم فرماندار و مدیر کّل میشن. توی سوئد برادر رهبر دومین حزب بزرگ توی شهر ما تعمیرگاه داره. گویا ۹۹% سران جمهوری اسلامی با هم فامیل هستند.
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 15:50
bita-gh - لیدز - انگلستان
چه سرگذشتی داشتی حسنی......................
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 16:32
farokhzad - کنت - انگلستان
وای بحال شما مردم که باباش شاهد بودم که در اوقات فراغت، کتاب‌هایی مانند: «عین‌الحیات»، «حلیة‌المتقین»، «رساله توضیح‌المسائل» و «منتهی‌الامال»* را مطالعه می‌کرد.) از اون پدر با این مطالعه‌ها لابد می‌خواهید پروفسور در بیاد البته در میاد ولی‌ پروفسور خرافات .خواهید دید
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 16:02
rezgar - لینشوپینگ - سوئد
انطور که اقای حسن فریدون یا همان روحانی تعریف میکنند دهکده اشان دهکده ای اسلام زده بوده و به خاطر همین مردم دهکده اشان مسلمان بوده اند. ایا حسن روحانی خودش تا به حال ازدواج نکرده و بچه ای ندارد که در مورد ازدواج خودش و بچه هایش هیچگونه اطلاعاتی اراء نمیدهد؟
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 16:25
datis - سن دیگو - امریکا
امّل فامیلیشو از اسم ایرانی‌ کرده عربی‌، حق بنفش پوشا همینه یه خودفروش دیگه.
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 17:46
a.ahooraei - کلن - آلمان
خوب دیگه خیال همه راحت شد که حسن آقا جد اندر جد جزو حافظان منافع تازیان بوده و ایرانیها از ایشون انتظارهای غیر عقلانی و شرعی دارند. چقدرم اصرار داره که جد و پدر جدش همه با کله و پاچه توی قرآن بودند.
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 17:59
arezo632 - تهران - ایران
من نمیدونم بعضیا همش ایه نحس میخونن .بخدا اگه خود اوباما هم بیا رییس جمهور ما بشه این ایرانی های رونده شده از وطن باز یه چیزی بارش میکنن
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 18:58
parviz1 - کترینگ - انگلستان
گیرم پدر تؤ بود قاطر.... از عّر عّر او تؤ را چه حاصل .بگو ببینیم الان بچه‌هات کجان و چه کاره هستند و فردا صاحب کمپانی رویز رویز و مولتی میلیاردر یا صاحب هالیوود از آب در نیان.واله باید از ملا و ملا زاده‌ها ترسید.
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 19:35
ordak - بن - المان
عجیبه ما ایرانیها ادمهای پر ادعا هستیم،هر جا اسم تمدنه فوراً سبیل تاب میدیم که ما بیش از 4000سال سابقه تمدن داریم و و و ، با این توجه بیش از 33سال اخوند با ریش عمامه،اخوند کت شلواری بی ریش(بنی صدر و رجوی)اخوند با عمامه و عبا و بی ریش(اکبر کوسه)اخوند بی عبا و عمامه(احمقی نژاد)بازیمون میدن،ولی هنوز درس نگرفتیم،هنوز حالیمون نیست اخوند اخونده در هر جل و لنگ و عمامه یعنی واقعاً ایرانی حقش بیشتر از اخوند نیست
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 20:10
parviz1 - کترینگ - انگلستان
شیش دفعه گفت بابا و بابا بزرگ و مادر و مادر بزرگش همه قران خون و ملا زاده بودند ولی‌ یک بار بگفت با اون اوضاع که از قاجار‌ها رضا شاه کشور را گرفت و ملت را نجات داد کار به جایی‌ رسید که یک بچه روستایی با یک بچه شهری و پایتخت نشین هیچ فرقی‌ در زمان شاه نداشت و زمان شاه ایشان رایگان از طرف دولت شاهنشاهی تشریف بردند انگلستان و تا پایان دوره دکترا مفت و مجانی تحصیل کردند اونم نه‌‌ قران خوانی بلکه علومی که بعد از انقلاب ننگین ۵۷ تونستنند باهاش رژیم ملا‌ها را تأسیس کنند .بیچاره شاه که مارها در آستین پروراند.
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 20:19
tintin - بروکسل - بلژیک
ناراحت نباشید به محض اینکه بیاد سر کار همه فک‌و فامیلش از باز نشستگی در میانو ریسو فرماندار میشن. صاحب نداره که این مملکت.....بر پدر هر چی‌ آخوندو اخوندزادست ....... توف به‌‌‌ این زمونه.
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 21:43
فامیله دور - تهران - ایران
ببینید کجاست دارم میگم: این حسن کلید برگه آس خامنه ای بود که برای مردم رو کرد
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 22:25
Nikta - تبریز - ایران
اسم کوچک من «حسن» است و نام خانوادگی‌ام تا جوانی، همانند نام خانوادگی پدرم «فریدون» بود. «فریدون» از نام‌های قدیم ایرانی است که در شاهنامه هم ذکر شده، اما نمی‌دانم به چه دلیل این نام به عنوان نام خانوادگی جدّ ما انتخاب شده بود. جوابش بسیار ساده وروشن است برای اینکه شما آخوند ها و امسال شما ها نان را به نرخ روز میخورید و جز منافع خودتون به هیچ چیز فکر نمیکنید و حزب بادید. جد شما در زمان شاهان می زیسته و در آن موقع نرخ نان فریدون بود و پدر شما هم فریدون بود چون زمان رضا شاه و محمد رضاشاه زندگی میکرده، تا قبل از انقلاب شما هم فریدون بودی و اگر انقلاب نمی شد مطمئن باش که فریدون باقی میماندی، و البته این دغل بازی ها کاملن مختص آخوند هاست. و اگر در ایران ورق برگردد شما مجددا فریدون خواهی شد بدون ریش و عمامه.
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 22:14
fred1540 - هرنه - بلژيك
مردم کشور ایران دیگه گرسنه نمیمنند آخه از عین ببعد روزی چند بار قول میخورن
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 22:29
MACFIT - اسن - آلمان
هماشون با هم دستشون توی یک کاسست
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 23:04
miumiu - لندن - انگلستان
خب بهر حال این هموطن رهبر شد امیدواریم که درست عمل کند و مردم ازشون راضی باشند چون مهم ملت ما هستند اما انقدر این مموتی کثافت کاری گذاشته که حالا حالا ها نمیشه درستش کند ایران ما را امیدواریم که این علی گدای دزد هم بمیرد و گورش را بکند................
دوشنبه 27 خرداد 1392 - 23:47
ofogh919 - تهران - ایران
arezo632 - تهران - ایران. نمرت 19 است یک غلط املائی داری : مجید دلبندم (آیه یاس ) نه (نه آیه نحس)
‌سه شنبه 28 خرداد 1392 - 05:54
Ali Mardan khan - تورنتو - کانادا
Nikta-تبریز--- به این میگن حزب باد.. حالا ببینیم تو رژیم بعدى اگه زنده بمونه چه اسم فامیلى برا خودش انتخاب میکنه!!!!
‌سه شنبه 28 خرداد 1392 - 06:04
Ali Mardan khan - تورنتو - کانادا
قیافش تو این عکس شبیه تروریستاى عربه
‌سه شنبه 28 خرداد 1392 - 06:06
ذک گرجی - فررارا - ایتالیا
از سابقه این اخوند شیاد گفته است ولی نگفت زمانی به زندانها می رفت برای شکنجه واعدام نوجوانان در دوران طلائی اما مشغول بوده است و این اخوند بود که اقای منتظری را خان نشین کرد با امضا خودش وبعد از سالها با فشار هوداران مردمی منتظری این او بود مجبور شد دوباره با امضای خود عصر خانگی اقای منتظری را بر دارند جدا از سابقه که ایرانیان اوکی نوشته است اینها راهم اضافه بکنیم وحتی شاهدانی هستند حاضر ند شهادت بدهند که او در سر اعدامها حاضر می شد وتیر خلاص می زد و این او بود برای اولین بار کلمه خمینی ای امام را بر سر زبانها انداخت خلاصه مطلب انهائیکه به او رای دادهاند اگر ساندیسی نبودند سرشون یک کلاه بنفش انداختند وحالا ممودی میمون رفت گوریل روحانی جایش را گرفت می گوئید نه اندکی صبر ایوب داشته باشید وخواهید دید
‌سه شنبه 28 خرداد 1392 - 06:56
persianshadow1 - برایتون - انگلستان
با توجه به سر گذشت این مللای فرنگ دیده این بابا توی یک خانواده اسلام زده و متحجّر به دنیا اومده مادر گرامیشون معلم تازی نامه و شدیدا مقید به مستحبات که همون خرافات و جادو و جمبل بوده اند، پدر گرامی‌ ایشون هم با ورود متفقین به صورت فرار را بر قرار ترجیح داده و به ‌د‌ه‌‌ سرخه گریخته است، و مادر ایشان را در سنّ ۱۴ سالگی به عقد خود درآورده که همان پدفیل اسلامیست! برادران و خواهران و داماد ایشان هم صدقه سر این نظام همه به پست و مقام رسیدند، مثلا یکی‌ از داماد‌ها که دبیر بوده شده رییس آموزش پرورش سمنان! خلاصه فضیلتهای این آقا چه بود ما هنوز نفهمیدیم!
‌سه شنبه 28 خرداد 1392 - 06:26
yashainiran - ایران - ایران
دوستان خارج نشین پیشتر چندین بار در کامنتهایم نوشته ام آیا شما گزینه بهتری از آقای روحانی سراغ داشتید یا دارید؟ بفرمائید معرفی کنید تا ملت ایران به او رای بدهد؟ چرا به شعور ملت بزرگ منش ایران که سزاوار بهترین هاست توهین می کنید؟ در این 8 سال بر مردم شریف ایران چه گذشت؟ سواره چه غم دارد از پیاده !! شما که در خارج تشریف دارید اگر هنر دارید بیائید در ایران زندگی کنید اگر توانستید باید گفت آفرین بر شما! ملت ایران از هر مفسر سیاسی درس سیاست خوانده می توانند سیاست را تفسیر کنند و از همه چیز خبر دارند این اقدام مردم ایران در انتخابات یک نه گفتن به کل نظام بود نه تایید نظام! درسی بود که بدون خونریزی به رهبر و امثال او فهماندند که با اراده و شعور مردم نمی توان مقابله کرد. بیخودی به شعور ملت فهیم و گرامی ایران توهین نکنید. از وضعیت زندگی و اقتصادی و امنیتی مردم خبر ندارید پس بیخودی اظهار فضل نکنید!
‌سه شنبه 28 خرداد 1392 - 08:52
fodeh - تهران - ایران
دوستان همانگونه که خود ایشان گفتند باید به او زمان داد تا به شعارهای تبلیغاتی جامه عمل بپوشاند اگر نه بعد به باد انتقاد بگیریدش.درود بر همه ی ایرانیان
‌سه شنبه 28 خرداد 1392 - 10:39
باور عمیق - قم - ایران
ایرانیان خارج نشین یا شاید هم خارجیان ایرانی نما
‌سه شنبه 28 خرداد 1392 - 12:39
Ali Mardan khan - تورنتو - کانادا
Yashainiran/// دوست عزیز وگرامى انفدر به ما خارج نشینا اعتراض نکنید چرا نظر میدین// بابا ما خیلی ها از اجبار مجبور به جلاى وطن شدیم و هر وقت اوضاع مساعد بشه حتما بر مى گردیم/// شما داخل ایران فکر مى کنین که چون ما در خارج در اوج خوشى هستیم و دغد غه ایى نداریم درد شما داخل ایرانیا رو نمى دونیم و داریم از اینجا حرف مفت مى زنیم/ برادر من ما هم سألها تو این رژیم زندگى کردیم و همون فشارها و سختیها رو کشیدیم. الان تو اینجا هم وضع بهترى نسبت به ایران نداریم. شماها فکر میکنین هر روز صبح میان در خو نمون به ما دلار مفت و عرق و ویسکًى میدن !!!! خیلى از شماها تاب زندگى حتى ١ ماه تو اینجا رو ندارین و تا نیایید و از نز دیک نبینید قبول نخواهید کرد / همون هفته دوم میگین با ى باى قربون همون ایران خودمون (صداى دهل از دور شنیدن خوش است)در ضمن بهترین گزیده براى ریا ست جمهورى جلیلًى بود تا از روى بى لیاقتًًى و بى کفایتى بیشتر زودتر شر این رژیمو کم کنه/ در انتها خیلى چاکریم(:
‌سه شنبه 28 خرداد 1392 - 16:39
Ali Mardan khan - تورنتو - کانادا
Fodeh- تهران/ دوست عزیز اینطور که نوشتى معلومه خیلى ساده ایى و قلب پاکى دارى / حیف که با این صداقتت تو ایرانى !!!تو بدرد زندگى تو لوگزامبورگ مى خورى نه مملکت ملایان شیاد
‌سه شنبه 28 خرداد 1392 - 17:28
زوربا - اصفهان - ایران
جایی خواندم که همسرش یک انگلیسی است که مسلمان شده,نمی دانم چقدر واقعیت دارد.
‌سه شنبه 28 خرداد 1392 - 19:09
phd.hamzeh - تهران - ایران
پسرش (محمد) در 17 سالگی با کلت بادیگاردش خودشو زد
‌چهارشنبه 29 خرداد 1392 - 00:34
yashainiran - ایران - ایران
Ali Mardan khan - تورنتو - کانادا. دوست عزیز منظورم شما دوست فهیم نبود اگر کامنتها را نگاه کرده باشید بیشتر دوستان خارج نشین فقط توهین کرده اند. من درد شما را می فهم چون مدتی در یکی از کشورهای اروپایی تحصیل کرده ام. ازطرفی من بهتر میدانم زندگی در کشوری غریب چقدر سخت است حتی در کشور خود هم باشی اما در شهری دیگر، زندگی به سختی می گذرد تا در فرنگ باشی! اگر جلیلی رئیس جمهور میشد مردم ایران از فرط باید ریشه های گیاهان و علفها را می خوردند. شما که در خارج هستید بهتر از هر کسی میدانید که نظر مردم آن کشورها در حال حاضر در مورد ایرانیان چیست؟ علت برمیگردد به طرز تفکر مسئولین کشور! در زمان خاتمی چقدر ایرانیان محبوب بودند و در زمان احمدی نژاد تا چه حدی رسید؟ وضعیت معیشتی مردم در آن زمان چگونه بود و در این 8 ساله چگونه شده است؟ ما خیلی چاکریم
‌چهارشنبه 29 خرداد 1392 - 08:29
mehdi0606 - وین - اتریش
اینم از اون اخوند ا یست که بعداز بسته شدن حوضه علمیه توسط رضاشاه رفته تو حوضه علمیه انگلیسی درس خونده!!!! پس کلاهمون پسه معرکه است،، دوباره برای مدت چهار سال انداختن بهمون،،مبارکه!!
‌چهارشنبه 29 خرداد 1392 - 23:37
همیشه مبارز - تهران - ایران
دوستان عزیز موضوع ایران نشین یا خارج نشین نیست، قبل از اینکه کسی بخواد تهمت بزنه باید بگم که من از زندانیان سال ۶۰ هستم در ۱۷ سالگی و با تمام سلولهای بدنم از این رژیم اسلامی متنفرم۰ در هیچ کدام از انتخابات رژیم هم تا حالا شرکت نکردم و در آینده هم نخواهم کرد۰ اینکه چرا دسته ای از مردمی که مخالف رژیم هستند و به پای صندوق رأی رفتند دلایل زیاد و مختلفی داره۰متعصفانه بعضی ازدوستان از گوسفند بودن سخن گفته اند۰ . من اینجا همه دستان فامیل و آشنایان رو ترغیب به رأی ندادن میکردم۰ رأی ندادن هم نه به خاطر لجبازی بچگانه بلکه رأی دادن به نظر من مشروعیت بخشیدن به این جانی ها هست۰ هر کسی که با این رژیم بزرگ شده باشه مخصوصأ اوایل انقلاب از اینکه آدمهای جنایت کاری مثل رفسنجانی یکهو قهرمان و نجات دهنده مردم میشوند صدها افسوس میخوره۰.
‌پنجشنبه 30 خرداد 1392 - 18:28
همیشه مبارز - تهران - ایران
واما یکی ازدلایلی که چرا بعضی مخصوصأ نسل جوان رأی دادن را باید در اپوزیسون آقایان خارج نشین جستجو کرد۰ مردم مخالف وجوانان امروز به کدوم جایگزین نگاه کنند و آمال وآرزوهاشونو ببینند۰ من خودم تا موقعی که خاتمی جانی سرکار نیامده بود ممنوع الخروج بودم و پاسی هم نداشتم ولی این کثافت یکی از کارهاش اجازه پاسپورت گرفتن کسانی مثل من بود۰ میخواهم بگم در جامعه آدمهای مختلف با آرزوها وآمالهای مختلف سطح فکرمختلف وجوددارن این وظیفه من وامثال دوستان چیزفهم خارج نشین ایران نشین هست که این آرزوهاروبه سمت درستی هدایت کنن۰ پس لطفأ اگه ایرادی میخواهیم بگیریم اول ازخودمون شروع کنیم بعدبقیه روگوسفند بنامیم۰
‌پنجشنبه 30 خرداد 1392 - 18:30
srdash - تبریز - ایران
یکى میادفش میده یکى میادغلط املایى میگیره تاماایرانیهادست ازاین خودشیفتگى وخودبرتربینى نکشیم همین آش وهمین کاسه هست درهمه مباحث علامه ى دهریم اماوقتى به زندگى خودمون میرسیم جامیزنیم هزارماشاالله همگى دم ازحقوق بشرمیزنیم اماکوچکترین احترامى به نظروراى همدیگه نمیذاریم .
شنبه 1 تير 1392 - 07:05
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.