یکی از خامنهای ها؛ نگاهی به خاطرات محمد خامنهای برادر بزرگتر رهبر ایران
خاطرات محمد خامنه ای، برادر بزرگتر رهبر ایران اخیرا توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده
محمد خامنهای برادر بزرگ آیت الله علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی، به تازگی خاطرات خود چاپ کرده است.
او که در دهه نخست جمهوری اسلامی از جمله نماینده مجلس شورای اسلامی بود، در دوران رهبری برادرش مسئولیتی سیاسی نداشته، تنها رییس بنیاد حکمت اسلامی صدرا، نهادی حکومتی زیر نظر رهبر جمهوری اسلامی است.
در دو دهه اخیر، بسیاری از روحانیان و صاحبمنصبان به گفتن خاطرات برای مرکز اسناد انقلاب اسلامی روی آوردهاند.
این مرکز وابسته به حکومت ایران است و اسناد ساواک را در اختیار دارد و به صورت انحصاری از آن بهره میگیرد. پیش از این، علی و هادی خامنهای خاطرات خود را برای این مرکز گفتهاند اما تا کنون هیچ یک منتشر نشدهاند.
"محمد خامنهای روایت می کند وقتی در نوفل لوشاتو به دیدار آیت الله خمینی میرود حس میکند «در مجموعه اطرافیان و طلبههایی که آنجا بودند موضعگیریهایی علیه من شده است» و «آدمهای مرموز … نمیخواستند «امورات» به دست دیگران بیفتد»."
هدایت الله بهبودی از خاطرات آن دو، در نوشتن کتاب شرح اسم، زندگی نامه آیت الله علی خامنهای، بهره گرفته است. محمد حسن خامنهای، آخرین برادر هم تاکنون خاطرات خود را منتشر نکرده است. بنابراین، محمد نخستین کسی است که خاطرات اش منتشر میشود.
پیش از انقلاب محمد خامنهای به کار وکالت دادگستری در تهران اشتغال داشت و با ترجمهی چند اثر از جمله از سید قطب، نظریهپرداز سازمان اخوان المسلمین مصر، شناخته میشد.
تا زمان رهبری برادرش او با عنوان حجت الاسلام خوانده میشد. پس از آنکه برادرش، علی، با عنوان آیت الله در رسانههای رسمی خطاب شد، رسانهها از محمد خامنهای نیز با لقب آیت الله یاد کردند.
آنگونه که محمد خامنهای در خاطراتاش اشاراتی دارد، به سابقه انقلابی او همواره با چشم تردید نگریسته شده است.
سه تن از برادران خامنهای، علی، هادی و محمد حسن، پیش از انقلاب، مدتی به دلیل فعالیتهای سیاسی در زندان بودند، اما محمد که از آن سه بزرگتر است نه فعالیت سیاسی آشکاری داشته نه به زندان افتاده است.
تحصیلات و سربازی
بخش عمدهای از کتاب به شرح تحصیلات عالیه حوزوی محمد خامنهای اختصاص دارد.
او چند جا خود را فقیه میخواند (از جمله ص. ۲۲۵). چنانکه او آورده است تحصیلات سطوح خارج فقه و اصول او در قم صورت گرفته است. سال ۱۳۳۴ به قم میرود و تاکمی پس از درگذشت آیت الله بروجردی در آن شهر میماند. اما سالهای قم در کتاب او آنقدر پرمشغله تصویر شده که به دشواری میتوان چهره طلبهای متمرکز بر درس را در آن بازشناخت.
محمد خامنهای و انتشارات صراط
محمد خامنهای، زمانی که در تهران به کار معلمی مشغول بوده «مؤسسه انتشاراتی به نام صراط» را به همراه چند معلم دیگر بنیاد گذاشت «ولی متأسفانه به سبب گرفتاریها و سرگرمیهای پس از انقلاب، جمع ما رها شد و بعد گروهی از اطرافیان عبدالکریم حاج فرج دباغ معروف به «سروش» آن را مصادره کرده و کتب او را در آنجا چاپ کردند. اساسنامه آن را من نوشتم و به ثبت رساندم. پول سرمایهگذاری آن را جمع دوستان ما دادند، ولی به کام برخی دشمنان ایران و اسلام ختم شد.»
از تشکیل گروه یازدهنفره برای مبارزه سیاسی گرفته تا همکاری در تأسیس مؤسسه در راه حق و نیز ازدواج «که بابی از ابواب حیات بشری و برای من فصل بعد از وصل بود» و «مسائل مالی که غمافزا و موجب ملال» بود، به دشواری فراغت لازم برای تحصیل او میتوانسته فراهم کند. «آن زمان وضعیت همه چیز حتی در حوزهها و درس طلبهها به هم ریخته بود و کسی حال درس خواندن نداشت.»
زمانی که برای عذر آوردن و نرفتن به خدمت سربازی نیاز به اخذ گواهی اجتهاد داشته به سراغ استادان درس خارج خود نمیرود. «خیلی تلاش کردم از مراجع آن زمان قم یا نجف اجازه اجتهاد بگیرم. مدرک اجتهاد از مراجع موجب معافیت از سربازی بود.»
به بیت آیت الله محسن حکیم در نجف نامه مینویسد. «اما یکی از اطرافیان ایشان که مردی بیخیر و بیفایده بود … مانع کار من شد و کار من سرانجام نگرفت و من مجبور شدم به سربازی بروم.»
او دو سال سربازی نظام وظیفه را لطف خدا میداند. از «سیره ائمه اطهار» میگوید که «هم فقیه و حکیم بودند و هم رزمآور». «تجربه نظامیگری» او در دو سال سربازی موجب شد «در حد یک کارشناس امور نظامی در کسوت روحانی» باشد و «جا داشت پس از انقلاب از تجربه و آموختههای من در استراتژی و تاکتیک استفاده شود و کار جنگ دست صفر کیلومترها نیفتد» اما چنین نمیشود.
«حواری طباطبایی»
در زمینه فلسفه استاد اصلی خود را محمد حسین طباطبایی معروف به علامه طباطبایی میداند.
تلاش او برای گرفتن بورسیه برای ادامه تحصیل در فرانسه با حوادث مه ۱۹۶۷ فرانسه همزمان میشود و ناکام میماند. «مقدر نبود. فایده دیگر حضور من، همکاری مستمر با هانری کربن بود. در واقع مثل این بود که علامه طباطبایی که مراد و مرشد کربن بود، نماینده دائمی به نزد او فرستاده باشد. از همین جهت بود که او هم از حضور من استقبال میکرد. او به من عنوان «حواری طباطبایی» داده بود.»
محمد خامنه ای، رئیس بنیاد حکمت صدرا است که در سال ۱۳۷۳ خورشیدی با نظر آیت الله علی خامنه ای و با هدف "نشر حکمت و فلسفه اسلامی" تاسیس شد
با این همه، رغبتی به آموختن فلسفه غرب نیافت. «فلسفه غرب فلسفه خامی بود. برخی فلاسفه ما حتی در دوران قاجار تلاش کردند تفکر فلاسفه غربی را کندوکاو کنند تا شاید فکر فلسفی اسلامی را با آن تکمیل نمایند. کسانی مانند آقامیرزا علی مدرس زنوزی در این فکر بودند، ولی وقتی آن افکار را مطالعه کردند دیدند حرفهای نپختهای است و آن را دنبال نکردند.»
محمد خامنهای در این کتاب از چندین کار تحقیقاتی بر روی نهج البلاغه یا طرح های فقهی و فلسفی سخن میگوید که یا در حد طرح باقی ماندند که شاید یادداشتهای زیادی که در این باره به گفته او وجود دارد، روزی باید منتشر شود.
او همچنین از نقش خود در تهیه پیشنویس قانون اساسی میگوید که دیگران به جفا نام او را در این تلاشها نادیده میگیرند.
محمد خامنهای در زمینهی رمان نیز خود را صاحبنظر میداند، زیرا آن اندازه رمان خوانده بود که «حتی مثل یک کارشناس به کسانی که با من مشورت مینمودند و از من در این باره سؤال میکردند راهنمایی میدادم.»
فعالیت سیاسی، حاشیه یا متن
محمد خامنهای تصویری که از خود به دست میدهد یکسره سیاسی است، از نوجوانی با مشارکت در میتینگهای مربوط به جبهه ملی و فدائیان اسلام تا روزهای انقلاب. ولی بر خلاف سه برادرش، آنقدر این فعالیتها هوشمندانه صورت میگرفته که هیچ وقت ساواک موفق به مدرکسازی علیه او یا بازداشتاش نشد.
شاید به همین سبب، بسیاری از انقلابیها، سابقه انقلابی او را قبول ندارند.
محمد خامنهای روایت می کند وقتی در نوفل لوشاتو به دیدار آیت الله خمینی میرود حس میکند «در مجموعه اطرافیان و طلبههایی که آنجا بودند موضعگیریهایی علیه من شده است» و «آدمهای مرموز … نمیخواستند «امورات» به دست دیگران بیفتد».
"یک بار در جمعی میکروفن را «دستام گرفتم و شروع کردم به سخنرانی. اما تا بسم الله را گفتم یکی … با عجله آمد و میکروفن را از دستام گرفت و گفت قرار نیست هر کسی آمد اینجا صحبت کند"
از خاطرات محمد خامنه ای
وقتی از شهاب الدین اشراقی، داماد آیت الله خمینی، برای دیدار وقت میگیرد می گوید «خیلی هیجان داشتم و دست و صورت و شانهشان را میبوسیدم. اما رفتار امام رسمی و مثل همیشه بود».
واکنش سرد آیت الله خمینی به او، خاطره تلخی از روزهای اقامت در نوفل لوشاتو در ذهن محمد خامنه ای برجاگذاشته است.
«یک بار در جمعی میکروفن را «دستام گرفتم و شروع کردم به سخنرانی. اما تا بسم الله را گفتم یکی … با عجله آمد و میکروفن را از دستام گرفت و گفت قرار نیست هر کسی آمد اینجا صحبت کند».
این نوع برخوردها برای او بسیار آزاردهنده بود. وقتی میبیند حمید روحانی در کتاب نهضت امام خمینی نام او را در شمار شاگردان آیت الله خمینی نیاورده، خشمگین میشود. با آنکه کتاب بارها پیش و پس از انقلاب چاپ شده، تا چاپهای دهه هشتاد خورشیدی نام او در فهرست شاگردان خمینی آورده نمیشود.
در جریان تحصن در دانشگاه تهران، در بهمن ۱۳۵۷ نیز او بیاطلاع میماند.
«تعجب کردم که در این کار مهم چرا من بیخبر ماندهام». وقتی از محمد بهشتی دلیل آن را میپرسد، بهشتی پاسخی میدهد که آقای خامنه ای می گوید «کمی بوی کملطفی از آن میآمد».
در آن روزها «سخنرانها دستچین شده بودند و هیأت مدیره سخنرانیها از من دعوت نکردند».
ستاد برگزاری مراسم استقبال از آیت الله خمینی هم اعتنای چندانی به او نمیکند. «کار به جای تهوعآوری رسیده بود که من به شدت ناراحت شدم و خودم را کنار کشیدم».
در روزهای انقلاب نیز «متأسفانه من وقایع انقلابی چند روز از بهمنماه را ندیدم، چون خانهنشین بودم و قدرت حرکت نداشتم.»
هاشمی رفسنجانی، میرحسین موسوی و عبدالکریم سروش
اگر این کتاب در دهه نخست جمهوری اسلامی نوشته میشد چه بسا پارهای داوریها یا تعبیرهای آن درباره اشخاص رنگ دیگری میداشت.
او از اکبر هاشمی رفسنجانی چند جا با زبانی تحقیر آمیز یاد میکند. می گوید با «شیخ اکبر هاشمی» در مدرسهحجتیه ساکن بودند و رفاقت داشتند. «در یک سال ازدواج کرده بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم».
«اگر علما و فضلای حوزه قم که در آن زمان تبعید شده بودند در خاطر داشته باشند، پرونده آنها را من وکالت کردهام و عجیب آنکه برادر یکی از به اصطلاح «ارکان انقلاب» که آن زمان سمت معاون فرماندار قم را داشت، همه آن احکام تبعید را امضا کرده بود».
اشارهی او به محمود هاشمی بهرمانی، برادر بزرگ اکبر هاشمی رفسنجانی است که پیش از انقلاب معاون فرمانداری قم بوده است.
خاطره محمد خامنه ای از محمود هاشمی بهرمانی
«اگر علما و فضلای حوزه قم که در آن زمان تبعید شده بودند در خاطر داشته باشند، پرونده آنها را من وکالت کردهام و عجیب آنکه برادر یکی از به اصطلاح «ارکان انقلاب» که آن زمان سمت معاون فرماندار قم را داشت، همه آن احکام تبعید را امضا کرده بود».
اشارهی او به محمود هاشمی بهرمانی، برادر بزرگ اکبر هاشمی رفسنجانی است که پیش از انقلاب معاون فرمانداری قم بوده است.
محمد خامنهای، زمانی که در تهران به کار معلمی مشغول بوده «مؤسسه انتشاراتی به نام صراط» را به همراه چند معلم دیگر بنیاد گذاشت «ولی متأسفانه به سبب گرفتاریها و سرگرمیهای پس از انقلاب، جمع ما رها شد و بعد گروهی از اطرافیان عبدالکریم حاج فرج دباغ معروف به «سروش» آن را مصادره کرده و کتب او را در آنجا چاپ کردند. اساسنامه آن را من نوشتم و به ثبت رساندم. پول سرمایهگذاری آن را جمع دوستان ما دادند، ولی به کام برخی دشمنان ایران و اسلام ختم شد.»
مؤسسه صراط در سال ۱۳۶۷ با پیگیریهای محمد تقی بانکی و محسن سازگارا و چند تن دیگر تأسیس شد و ارتباطی با آنچه محمد خامنهای در کتاب خود از آن یاد کرده ندارد. صراط ناشر آثار عبدالکریم سروش است.
می گوید زمانی که در مدرسه کمال تدریس میکرد مدیران و شاگردان «بیش از اندازه از من راضی و به کارم علاقهمند بودند ولی اواسط سال دوم وضع جدیدی پیش آمد». ورود میرحسین موسوی «که آن روزها یک بچه مهندس مذهبی» بود «مایه تعجب من شد» چون او به جای دروس فنی درس «انشاء» را تدریس میکرد که «برای تزریق افکار سیاسی و اجتماعی و تحریک استعدادهای فکری و سیاسی بچهها» استفاده میشد.
او طی دو صفحه به تفصیل از «نقش میرحسین موسوی و همفکراناش در دور کردن جوانان از روحانیت» سخن میگوید. ظاهراْ حضور میرحسین موسوی در مدرسه با پراکنده شدن شاگردان از اطراف خامنهای همزمان بوده است.
او از مهدی بازرگان و نهضت آزادی نیز به دلیل آنچه که بیاعتقادیشان به مشروعیت حکومت روحانیت می خواند، شکوه میکند.
کتاب ۵۴۰ صفحهای خاطرات محمد خامنهای برای کسانی که به تاریخ خاندان خامنهای، فضای روحانیان مشهد و قم و نیز بخشی از تاریخ جمهوری اسلامی علاقهمندند، خواندنی و پرنکته است.
مشخصات کتاب
خاطرات، آیت الله سید محمد خامنهای
تدوین جواد کامور بخشایش، جواد عریانی، تهران
مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۲