باید انتخاب می کردم بین مادرم و ایران یا آمریکا و دکترا
چمدان هر پنجشنبه از برنامه چشم انداز بامدادی رادیوی فارسی بی بی سی پخش می شود و مجالی است برای گفتگو پیرامون تجربه مهاجرت به دور از سیاست. در این برنامه امیر پیام، هر بار به دیدار یک ایرانی مهاجر می رود و از او می پرسد: "اگر یک چمدان خیالی داشتید و همین امروز عازم ایران بودید، چه ویژگی هایی از جامعه میزبان خودتان را در این چمدان میگذاشتید؟"
با گلاره آزادی در یکی از شعبههای معروف استارباکس (Starbucks) در واشنگتن قرار گذاشتم. برای دیدن جشنواره شکوفههای گیلاس از شهر پراویدنس در شمالغربی به پایتخت آمریکا آمده بود و با همان "حال خوش" بعد از گشت و گذار در شهر بر سر قرار آمد.
می دانستم که باید در قسمتی از گفتگو او را از این "حال خوب به حال بد" بکشانم. همزمان باید مراقب واکنشهای کلامی و غیرکلامی خود می بودم تا هیچگونه قضاوتی در رفتارم مشاهده نکند. شاید به همین خاطر ناخواسته در قالب یک "پرسشگر بی روح" یا "بازجویی بی رحم" قرار گرفته بودم.
چمدان گلاره آزادی فقط یک چیز داشت: دیلِما. واژه یونانی دیلِما (Dilemma) در فارسی به "مسئله غامض" ترجمه شده اما برای کسانی چون گلاره که در چنین شرایطی قرار گرفتهاند "مسئله غامض"تر از بار معنایی این کلمه در هر زبانی است.
در روانشناسی و مشاوره 'دیلِما' به وضعیت دشواری اطلاق میشود که در آن انتخاب برای فرد "غیرممکن" به نظر می رسد و اصطلاحا قوه تصمیم گیری "فلج" میشود. این همان چیزی است که یک روز صبح برای گلاره آزادی روی داد.
تلفن زود هنگام آن روز صبح حتی قبل از توضیح برادرش، اضطراب را بر گلاره مستولی کرده بود اما هیچگاه تصور نمی کرد که وضعیت تا به این حد برایش 'غامض' شود.
"برادرم گفت مادر به سرطانی لاعلاج دچار شده و دکترها از او 'قطع امید' کرده اند؛ او گفت که باید به ایران بازگردم، اما بعد که با خواهرم صحبت کردم گفت مادرم تاکید کرده که اصلا راضی نیست من به خاطر او بازگردم و موقعیت تحصیلی و اقامتم در آمریکا را به خطر بیندازم".
گلاره سال ۲۰۰۲ به آمریکا آمده؛ ابتدا نه به عنوان دانشجو، بلکه به عنوان همسر یک دانشجو. اما بعد تحصیل را شروع کرده و همین یک ماه پیش موفق شد مدرک دکترای خودش را در رشته مهندسی پزشکی دریافت کند.
تصویر یازده سال زندگی دانشجویی ممکن است ابتدا پر از کتاب، تنهایی خوابگاه و زندگی گروهی به ذهن برسد، اما حقیقت این است که نمودار زندگی گلاره آزادی در یک دهه گذشته، مثل هر جوان دیگری با نقطههای پر رنگی مثل ازدواج، طلاق، مهاجرت، تحصیل، اشتغال، بی پولی و امثال این برجسته می شود.
این روزها که گلاره دیگر فارغ التحصیل شده و مثل یک خانم دکتر جوان به دنبال شغلی خوب با 'حقوق مکفی' در یکی از شهرهای بزرگ آمریکا می گردد، خاطرات آن روزها گاه و بیگاه به سراغش میآید؛ هرچند به قول خودش: "تصورم از زندگی در آمریکا تا حدود زیادی عوض شده اما هنوز به جایی نرسیده که تصمیم بازگشت به ایران را بگیرم."
گفتگو با گلاره آزدی، در فضایی رخ داد که بیشتر از اینکه غمگین باشد "ژرف" بود. ژرف به این معنا که یک کانون انسانی داشت. نقطه ای مشترک که میتواند برای هر مهاجری معنای زندگی را بازتعریف کند.
هر دو قطعه موسیقی این گزارش ساخته آلبرتو ایگلاسیاس، آهنگساز برجسته اسپانیایی است. این دو قطعه در فیلم سینمایی "با او سخن بگو" ( Talk to Her) ساخته پدرو آلمادوار، کارگردان اسپانیایی مقیم آمریکا به کار رفته اند.
در آمریکا قهوه فروشیهای استارباکس برای خیلی از دانشجوها خانه دوم و شاید هم منزل اول محسوب میشود. اینترنت رایگان؛ نوشیدنیهای سرد و گرم متنوع و مهمتر از همه شاید اینکه، در استارباکس هیچکس اطراف میزت نمیپلکد؛ کسی که با حضورش گوشزد کند باید بساطت را جمع کنی و بروی؛ بروی به گوشه خلوت و بیروح خوابگاه؛ یا به کنجی در پارک محله؛ و یا شاید به کلوب و باری که ممکن است بودجه هر هفته رفتنش را نداشته باشی و یا اصلا از تکرار مزمن "اَلَکی خوش بودن" دیگر خسته شده باشی. با این حال، گلاره ترجیح می داد که به استارباکس نرویم: "شخصا سعی می کنم که به کافههای محلی و غیر زنجیرهای بروم؛ البته کمی گرانترند اما دوست دارم که از کاسبیهای کوچک و محلی حمایت کنم. ضمن اینکه قهوه آنها هم اغلب کیفیت بهتری دارد."