ینگه دنیا؛ مسافرت در کمال آسایش در جاده های آمریکا
بی بی سی : سوژه ای که این هفته سام فرزانه بر آن دست گذاشته، درباره کسانی است که دوست دارند با ماشینهای آر وی یا کاروان سفر کنند.
بچه اگر یکی – دوتا نباشد، آن وقت سفر کردن پول زیادی میخواهد. مخصوصا در آمریکا.
شما باید پول هواپیما بدهید. بعد باید هتل رزرو کنید. پول غذا هم باید بدهید.
مطالب مرتبطراه حلی برای آن وقت که نمی دانی 'یاران را چه شد؟'سمساری مدرن در ینگه دنیاموضوعات مرتبطایالات متحده آمریکا، گزارش و تحلیل
کاروان هم خانه است و هم اتومبیل و هم آشپزخانهای در سفر. خیلی هم آرام نمی رود و اتفاقا می تواند خیلی هم سریع حرکت کند.
آن قدر هم جا دارد که میتوان دوچرخه بچهها را داخل آن گذاشت که اگر یک جایی دلشان هوای رکاب زدن کرد، اسباب کار را داشته باشند.
البته به غیر از آنها که عیالوار هستند، گروه دیگری هم هستند که از مسافرتهای این چنینی لذت میبرند؛ کسانی که سفر برایشان از جاده شروع میشود و فقط به فکر رسیدن به مقصد نیستند.
در این دسته میتوان از همسرانی نام برد که پا به سن گذاشته اند و در دوره بازنشستگی سفر میکنند.
دو نفر از آنها را در یک پارک کاروانها در ایالت مریلند دیدم. پارکی که در نزدیکی شهر واشنگتن دی سی قرار دارد.
۵۰-۲زن و شوهری که ملاقات کردم را ابتدا در محل لباسشویی پارک کاروانها دیدم. یک اتاق بزرگ بود، پر از ماشینهای لباس شویی و ماشینهای مخصوص برای خشک کردن لباس.
سگشان در اتومبیل محبوس بود و از دوری آنها پارس میکرد.
به غیر از سگشان، همراه دیگری هم داشتند. خانمی از کلیسای محل.
همراه آنها به کاروانشان رفتم. کاروان بزرگی بود که با اتومبیل کشیده میشد.
یک اتاق خواب داشت با تمام وسایل مورد نیاز. از کمد گرفته تا کشو.
یک دستشویی داشت با یک حمام و یک روشویی.
آشپزخانه هم مجهز بود. خوردنیهایی هم بود که در یخچال داشتند.
نشیمن هم داشتند با کاناپه تخت خواب شو و تلویزیون و مبل.
برایم گفتند که از پنجاه ایالت آمریکا چهل و هشت تای آنها را گشته اند.
دوتایی را هم که ندیده بودند، یکی آلاسکا بود که از خاک اصلی آمریکا به دور است و دیگری هاوایی است که یک جایی وسط اقیانوس گیر کرده و راهی به خشکی ندارد.
برایم گفتند که چطور در روزهای جوانی همراه با فرزندانشان به سفر میرفتند. حالا که بچهها هر کدام خانه و زندگی دارند، گاهی با بچهها و نوهها از این سفرهای دور و دراز میروند.
***
کاروان را تعریف کنید با ترسیم شکل
کاروان، عبارت است از یک چهارچرخه بزرگ، اندازه یک اتوبوس یا مینی بوس. درونش یک خانه کوچک است. اتاق خواب دارد. آشپزخانه دارد، با یخچال، با اجاق، با کابینت. توالت دارد با دستشویی. حمام هم دارد با دوش آبگرم.
کاروان، خانه کوچکی است که اهلش، با آن به کوه و دشت و بیابان میروند.
کاروان یا خودش موتور دارد یا آنکه یدک کشیده میشود.
در پارکهای مخصوص کاروان ها، به هر کاروان برق شهری داده میشود. با آب لوله کشی و اتصال به فاضلاب. بعضی از پارک ها، تلویزیون کابلی و اینترنت بیسیم هم دارند.
کاروان را در آمریکا "آر وی" صدا میکنند. آر وی، مخفف دو کلمهای است که معنی آن میشود وسیله نقلیه تفریحی.
کاروانهای آمریکایی بین ۲۵ هزار دلار تا یک میلیون دلار قیمت دارند. (بیشتر هم بخواهید میتوانید بپردازید و چهار تا امکان دیگر هم در آن داشته باشید.)
مسافرت با کاروان در آمریکا طرفداران بسیاری دارد.
***
سفر به دیگر سومقصد مورد علاقه بچهها در این گونه سفرها، شهر اورلاندو در ایالت فلوریدا و آناهایم در کالیفرنیاست.
شرکت دیزنی، دو شهر بازی معروف دارد که در این دو شهر هستند؛ دیزنی ورلد و دیزنی لند.
هر کسی که بچه و کاروان دارد، حتما به سفری این چنینی رفته است. این را از زبان جودی و دیوید هم شنیدم.
زن و شوهری که با سه فرزندشان به همان پارک در ایالت مریلند آمده بودند.
دختر بزرگشان پانزده سال دارد. از زمانی که بچهها کم سن و سال تر بودند، آنها به سفرهای اینچنینی میرفتند.
حالا بچهها بلد هستند که چطور در سفرهای این چنینی به خودشان خوش بگذرانند.
آن طور که جودی و دیوید گفتند، بچهها در طول سفر هر کدام یک دستگاه پخش دی وی دی دارند که با آن فیلم نگاه میکنند.
بخشی از زمانشان را به خوردن و خوابیدن میگذرانند و آن طور که پدر و مادر میگویند، در بخشی از سفر هم مشغول کشتی گرفتن میشوند.
سفرهای آنها همیشه بی دردسر نبودند. یک بار در سفر صاعقه بر سر کاروانشان فرود میآید و آنها مجبور به توقف میشوند.
جایی بودند وسط بیابان. جودی میگوید که تعداد گاوهای دور و برشان از تعداد اتومبیلها بیشتر بود.
دیوید مجبور میشود تا شهر بعدی برود و از آنجا کمک بیاورد. آنها مجبور میشوند که برای چند روز در همان شهر بمانند تا کاروانشان را تعمیر کنند.
خوشبختانه بیمه داشتند و بیمه هزینه هتل آنها را داد. بدبختانه از سفرشان باز ماندند و مجبور شدند که به خانه بازگردند.
این تنها ماجرای ناخوشایند در جریان سفرهاشان نبود. به شوخی میگفتند که احتمالا من وقت کافی برای نشستن و شنیدن ماجراهای سفری آنها ندارم.
یک داستان دیگر هم تعریف کردند از درختی که در جاده جلوی آنها روی زمین افتاد.
دزد چون پرگار میگردد به گرد کاروانبنا به همین مصرع بالا از محتشم کاشانی است که کاروان سواران آمریکایی یک تفنگ با خودشان حمل میکنند.
گویا بیشترشان این طور هستند. اما آن طور که خودشان میگویند اگر از کسی بپرسی تفنگ دارد یا نه. جواب درستی به تو نمیدهد.
آنها که من باهاشان همصحبت شدم، گفتند که تا به حال از تفنگهایشان استفاده نکرده اند. اما برای احتیاط تفنگ دارند.
آنها میگویند که معمولا اگر به پارکهای معروف و خوشنام مخصوص کاروانها بروید، مشکلی نخواهید داشت.
یک نکته دیگری هم که گفتند این است که معمولا همه از ترس اینکه کاروان سواران مسلح هستند، خیلی سر به سر آنها نمیگذارند.
***
یک قافله دل

در جریان تهیه گزارش در پارک کاروانها با دو خانم آشنا شدم که از ایالت دیگری آمده بودند. آنها از کارولینای شمالی آمده بودند. پنجاه را رد کرده بودند و در پانزده سال گذشته با هم زندگی میکردند.
باربارا و پم، عشاقی بودند که میخواستند در شهر واشنگتن ازدواج کنند. ازدواج همجنسها در ایالت آنها ممنوع است اما پایتخت آمریکا یکی از نقاطی است که ازدواج همجنسها در آن آزاد است.
آنها چهارده سال پیش مراسمی گرفته بودند و پیش دوستانشان قسم خورده بودند که یار و یاور هم باشند. حالا آمده بودند که این کار را رسمی هم بکنند.
با این که آنها در پایتخت آمریکا عقد میشوند، اما در ایالتی که زندگی میکنند از مواهب مزدوج بودن بهره نمیبرند. مثلا اینکه همچنان باید به عنوان دو نفر مجرد مالیات بدهند و اگر یکی از آنها در بیمارستان بستری باشد، دیگری نمیتواند برای سلامتی او و احتمالا یک عمل جراحی تصمیم بگیرد.
آنها چشمشان به تصمیمی است که قرار است دیوان عالی آمریکا بگیرد و در آن تعیین کند که آیا همجنسها میتوانند با هم ازدواج کنند یا نه. اگر این تصمیم که در ماه ژوئن اعلام میشود و درباره پروندهای مربوط به ایالت کالیفرنیاست، به نتیجه مورد نظر طرفداران حقوق همجنسگراها برسد، آن وقت است که در ایالتهای دیگر هم میتوان برای قانونی شدن ازدواج آنها تلاش کرد.
پم که پیش از این پلیس بوده، احتمال میدهد که آنها با توجه به تصمیم دیوان عالی، در ایالت خودشان طرح شکایت کنند و بخواهند که ازدواج آنها به رسمیت شناخته شود.
پم و باربارا بعد از مراسم ازدواجشان، سوار کاروانشان شدند و به شهرشان بازگشتند. سفری که در پایان آن یکی یک حلقه در انگشتهایشان به یادگار ماند.
