خطای محاسباتی خامنهای و نابودی ایران
اکبر گنجی - روزنامه نگار پژوهشگر
حسین مرعشی، متولد هفتم مرداد ۱۳۳۷، از ابتدای انقلاب تاکنون مسئولیتهای زیادی در جمهوری اسلامی داشته است: جهاد سازندگی کرمان، هشت سال استاندار کرمان در دولت موسوی و هاشمی، نماینده مجلس پنجم و ششم، رئیس دفتر هاشمی رفسنجانی، معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری در دولت خاتمی و عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی.
او پسر عموی همسر هاشمی رفسنجانی است. در ۲۷ اسفند ۸۸ بازداشت و به اتهام توهین به نظام یکسال زندانی شد. آدمی شوخطبع است و به دلیل نزدیکی به هاشمی رفسنجانی و مشاغلی که داشته، با سازوکار نظام به خوبی آشنا است. او اخیراً طی مصاحبهای به اصول سهگانه جمهوری اسلامی اشاره کرده و گفته است:
«این نظام سه اصل دارد که به این سه اصل همه ما باید توجه کنیم. اولین اصل نظام این است که حفظ نظام از اوجب واجبات است. این را امام فرموده. دومین اصل نظام این است که میزان، حال فعلی افراد است. حال فعلی افراد را هم تو تشخیص نمیدهی، طرف مقابلت تشخیص میدهد. سومینش این است که نظام با هیچ کس عقد اخوت ندارد.»
در واقع هر سه اصل، توسط آیتالله خمینی برساخته شده است. او بود که گفت:
«حفظ نظام اوجب واجبات است» (اکبر گنجی، «وجوب دروغگویی و جاسوسی برای حفظ نظام»، در کتاب بود و نمود خمینی، وعده بهشت، برپایی دوزخ، صص ۱۷۵-۱۹۰).
«میزان، حال فعلى اشخاص است» (صحیفه امام، ج ۱۷، ص ۱۳۹). «میزان در گزینش، حال فعلى افراد است، مگر آن که از گروهکها و مفسدین باشند» (صحیفه امام، ج ۱۷، ص ۲۲۰). «میزان در هرکس حال فعلى او است» (صحیفه امام، ج ۱۷، ص ۴۵۲).
او بود که خطاب به آیتالله منتظری در دوم فروردین ۱۳۶۸ نوشت: «من بارها اعلام کردهام که با هیچکس در هر مرتبهای که باشد عقد اخوت نبستهام. چهارچوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته است... اگر ایادی بیگانه و ناآگاهان گول خورده که بدون توجه بلندگوی دیگران شدهاند، از این حرکات دست برندارند، مردم ما آنها را بدون هیچگونه گذشتی طرد خواهند کرد». دو روز بعد، در نامه ۴ فروردین ۶۸، آیتالله منتظری را از جانشینی ولیفقیه عزل کرد. در نامه توضیحی ۱۶ فروردین ۶۸ خطاب به نمایندگان مجلس شورای اسلامی نوشت: «وظیفه شرعی اقتضا میکرد تا تصمیم لازم را برای حفظ نظام و اسلام بگیرد. لذا با دلی پر خون حاصل عمرم را برای مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم» (صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۳۵۰). هر سه اصل را درباره آیتالله منتظری به کار بست. «عقد اخوت» را شکست، چون ملاک «حال فعلی» آیتالله منتظری بود و نمیتوانست نظام را به فردی بسپارد که به گمانش نابودش میساخت.
مرعشی میگوید که آیتالله خامنهای و نظام تحت امر او هم مطابق همین سه اصل عمل میکند. برای موجه کردن صدق مدعای خود شاهدی ارائه میکند:
«اصلاً در صلابت روحانیت و شورای نگهبان تردید و تشکیک نکنید. شورای نگهبان صلاحیت یک روحانی عضو مجلس خبرگان رهبری را که یک سال قبلتر تأیید صلاحیتش را از شورای نگهبان گرفته و به عنوان مجتهد در انتخابات خبرگان شرکت کرده و رأی آورده و وارد مجلس خبرگان شده و همین الان عضو مجلس خبرگان است به اسم آیتالله [ع]، ایشان را تحت عنوان عدم التزام عملی به اسلام برای کاندیداتوری در انتخابات مجلس نهم رد کرد».
تجربه زندانی کردن مهندس میرحسین موسوی، مهدی کروبی، عبدالله نوری، و سلب مرجعیت آیتالله صانعی نیز شواهد صدق همین مدعا هستند.
مرعشی این مدعا را مطرح کرده تا بگوید امکانی برای کاندیداتوری هاشمی رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی، عبدالله نوری، موسوی خوئینیها و ... وجود ندارد. آیتالله خامنهای عقد اخوت با اینها را گسسته است، برای اینکه میزان حال فعلی آنان است که با منویات رهبری سازگار نیست. اگر حفظ نظام اوجب واجبات است، به تصور آیتالله خامنهای، اینها جمهوری اسلامی را نابود خواهند ساخت. درست همانگونه که آیتالله خمینی خیال میکرد، یا این گونه قلمداد میکرد، که آیتالله منتظری نظام جمهوری اسلامی را به آمریکا و لیبرالها و سازمان مجاهدین خلق واگذار خواهد کرد.
بدین ترتیب، پیشنهاد مرعشی آن است که هاشمی و خاتمی به جای کاندیداتوری که ناممکن است، با آیتالله خامنهای به مذاکره بنشینند، تا:
الف- افراد معتقد به نظام (اسحاق جهانگیری، حسن روحانی، ناطق نوری) صلاحیتشان از سوی شورای نگهبان تأیید شود.
ب- رقابت میان افرادی که از سوی شورای نگهبان تأیید صلاحیت شدهاند جدی باشد «و دیگران حق نداشته باشند» در سازمان یافتن انتخابات نقش بازی کنند. به اصطلاح، «مهندسی انتخابات» یا «تقلب» در کار نباشد.
به گفته مرعشی، اگر هاشمی و خاتمی بتوانند این اطمینان را از آیتالله خامنهای بگیرند، «این انتخابات یک نقطه عطف میشود، یعنی برگشت به تأثیرگذاری». پس حداکثر نقشی که هاشمی و خاتمی در شرایط کنونی میتوانند بازی کنند در این چارچوب تعریف میشود:
«این کاری که آقای هاشمی و آقای خاتمی میتوانند بکنند، مهمتر از کاندیدا شدن و معرفی کاندیدا است. باید در تعامل با نظام، نظام را به نقطهای برسانند که در محدوده مورد تأیید شورای نگهبان واقعاً نهادهای مدنی و سیاسی تعیینکننده باشند. اگر ما نتوانیم با تعامل با نظام یک راهکاری پیدا کنیم گرفتار مشکل میشویم. من این را به آقای هاشمی و آقای خاتمی هم گفتم.»
عباس عبدی هم کاندیداتوری هاشمی و خاتمی را ناممکن به شمار آورده و مخالف نامزدی آن دو است. کمترین پرسش عبدی این است: خاتمی هشت سال رئیسجمهور بوده و در چهار سال گذشته حتی یک دیدار با آیتالله خامنه ای نداشته است، ریاست جمهوری چنین فردی چگونه امکانپذیر است؟
خاتمی شخصاً به مسأئل بسیاری در این زمینه میاندیشد (رجوع شود به مقاله «چرا خاتمی نمیآید»). از جمله اینکه:
الف- اگر کاندیدا شده و توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شوم، آیا اعتراض کرده و اجتماعات اعتراضی، همانند جنبش سبز، برپا خواهم کرد؟
ب- اگر تأیید صلاحیت شده و در انتخابات پیروز شوم و شورای نگهبان فرد دیگری را رئیسجمهور اعلام کند، اعتراض کرده و اجتماعات اعتراضی، همانند جنبش سبز، برگزار خواهم کرد؟
او بهتر از هر کس میداند که پاسخ هر دو پرسش منفی است. بدین ترتیب کاندیداتوری تحت این سیاق را فرسایش شخصیت سیاسی خود به شمار میآورد. از سوی دیگر، او مطلع است که وزارت اطلاعات بسیاری از امضاکنندگان اولین نامه دعوت خاتمی به کانیداتوری را احضار کرده و به آنها گفته: «منظور مقام معظم رهبری از حضور همه سلائق، خاتمی نبوده است». آنان به شدت تهدید، حتی تهدید به مرگ، شدهاند. این اقدام وزیر اطلاعاتی است که با حکم حکومتی آیتالله خامنهای همچنان وزیر است.
وضعیت هاشمی رفسنجانی نیز نه تنها خوشایند نیست، بلکه به گونه تحقیرآمیزی در آمده است. تنها به دو نمونه زیر بنگرید:
الف- هاشمی قصد داشت برای مراسم سالگرد درگذشت حجتالاسلام والمسلمین محمد هاشمیان در اوایل آذر ۹۱ به زادگاه خود برود، که با اعتراض لباس شخصیها او را وادار به عقبنشینی کردند. هاشمی طی پیامی گفت:
«دلم میخواست و برنامهریزی هم شده بود که بیایم، اما به خاطر فشردگی برنامهها در مرکز و ملاحظاتی که به آن آگاهید و ضرورت پرهیز از هرگونه تنش و اختلاف و گرفتن فرصت از سوءاستفادهکنندگان و بدخواهان افراطی، خود را از این سعادت محروم میکنم».
ب- نمازجمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸، آخرین نمازجمعه هاشمی بود. آیتالله محمد تقی مصباح یزدی با استناد به همین واقعیت به طور تحقیرآمیز میگوید کسی را که به نمازجمعه راه نمیدهند، میخواهد رئیسجمهور شود: «متأسفانه افرادی که از همه جا شکست میخورند و هیچ جایی آنها را راه نمیدهند حتی در نماز جمعه، دم از وحدت میزنند و میگویند وحدت آن چیزی است که ما میگوییم».
تنها واکنش هاشمی به این سخنان، انتشار خاطرات سالهای مختلف خود در وبسایتاش تحت عنوان «نماز جمعه را فقط هاشمی و خامنهای بخوانند» است که در برگیرنده دستورات آیتالله خمینی درباره خواندن نمازجمعه تهران توسط این دو است. اما ولی فقیه جدید دیگر به هاشمی «اعتماد» ندارد، و عدم دعوت هاشمی به نماز جمعه قطعاً با هماهنگی خامنهای صورت گرفته است.
رئیسجمهور شدن فردی که نه میتواند به شهر خود رفته و نه به نمازجمعه، چقدر معقول است؟ حالا هاشمی مجبور است که در وبسایت خود بنویسد که به استانداران دوران سازندگی و اصلاحات گفته است: رابطهام با رهبری در دوران ریاست جمهوری در حد «هماهنگی کامل و بینظیر بوده» و «هماهنگترین دولت را با رهبری» داشتم. گواه آن هم این سخنان رهبری است که در پایان کار گفت: «هیچ کس برای من هاشمی نمیشود». اما هاشمی این نکته را یادآور نمیشود که آیتالله خامنهای در نمازجمعه ۲۹ خرداد ۸۸ ضمن توضیح اختلاف نظر هاشمی و احمدینژاد در زمینههای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی، به صراحت به همگان گفت: «نظرات رئیسجمهور محترم به نظرات من نزدیکتر است».
نتیجه
سه ملاک برساخته شده توسط آیتالله خمینی هم سطح نیستند. «حفظ نظام» به هر شکل ممکن، در رأس اهداف و ارزشها قرار دارد. این هدف/معیار، دو ملاک سیال دیگر را دچار قبض و بسط میسازد. درست است که «میزان حال فعلی افراد است»، اما تشخیص حال فعلی با آیتالله خامنهای است. در واقع باید دید که او در چه حالی قرار دارد. «حال» زمامداران باید تابع «حال» ولی فقیه باشد، اگر نباشد، «عقد اخوت» شکسته خواهد شد.
«حال رهبری» نیز امری صلب و ثابت نیست، او هم تغییر کرده و میکند. وظیفه اصلی او حفظ نظام سلطانی جمهوری اسلامی است. درست است که تصوری خاص از جمهوری اسلامی و «چگونگی» حفظ آن دارد. اما شرایط داخلی، منطقهای و بینالمللی نیز تصورات او را متحول خواهند ساخت.
در انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد ۱۳۷۶ گرفتار خطای محاسباتی شد. به طور مطلق فکر نمیکرد که خاتمی برنده انتخابات شود. اما خاتمی برنده شد و هشت سال رئیسجمهور ماند.
در انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ و ۸۸ هم دچار خطای محاسباتی شد. او تصور دیگری از احمدینژاد داشت. حتی یک در میلیون احتمال نمیداد که احمدینژاد به ارهای در ارکان نظام تبدیل شود.
دو پرسش مهم درباره این دو خطا میتوان مطرح کرد:
پرسش مهم اول: کدام خطا به سود او و جمهوری اسلامی تمام شد و کدام خطا به زیان او و جمهوری اسلامی تمام شد؟ اینک هر ناظر و تحلیلگر منصفی، دوران هشت ساله خاتمی را با دوران هشت ساله احمدینژاد مقایسه کند، دوران خاتمی را به سود جمهوری اسلامی و حفظ آن به شمار خواهد آورد و دوران احمدینژاد را به زیان جمهوری اسلامی و بقای آن محسوب خواهد کرد. تیم مشترک خامنهای/ احمدینژاد، موجودیت ایران و ایرانیان را به خطر انداختهاند. تحریمهای اقتصادی فلجکننده، جامعه را از درون نابود خواهد کرد. نابودی «اعتماد» و «اعتبار» یکی از پیامدهای این متغیر خواهد بود.
پرسش مهم دوم: آیتالله خامنهای چگونه به دو خطای محاسباتی خود مینگرد؟ او کدام دوران -دوران خاتمی، دوران احمدینژاد- را به سود «حفظ نظام» به شمار میآورد؟
مسئله این است که تصورات و تصدیقات زمامدار خودکامه با تحلیلهای ناقدان و مخالفان یکسان نیست. دیکتاتور از منظر متفاوتی به جهان واقع مینگرد. شواهد و قرائنی را که منقدان و مخالفان میبینند، او یا نمیبیند و یا به گونه دیگری تعبیر میکند. به همین دلیل دوباره در حال ارتکاب خطای محاسباتی است. اما این خطا، خطایی نیست که فقط جمهوری اسلامی را نابود سازد- که فینفسه فاقد اهمیت است- بلکه موجودیت ایران و ایرانیان را نشانه میرود.
دیکتاتور و نظام دیکتاتوری را میتوان و باید تغییر داد. اما بدون قدرتمند کردن مردم از طریق سازمانیابیهای متنوع و متشکل، ایجاد موازنه قوا میان دولت و جامعه مدنی، و بسیج اجتماعی نمیتوان از نظام دیکتاتوری به نظام دموکراتیک گذار کرد.