پناهندگی در یونان: رویای آوارهای با کتاب سارتر
هدف محمد که به سارتر علاقه دارد، این است که روزی در یک دانشگاه فرانسوی جامعهشناسی درس بدهد
پل میسن
سردبیر بخش اقتصادی نیوز نایت، بی بی سی
برای آنهایی که بهدنبال پناهندگی هستند، یونان دروازه اروپاست. اما سیستم اعطای پناهندگی یونان بسیار به هم ریخته است. در یونان پای صحبت مردی نشستم که از یک سال پیش آواره شده است. او که در این مدت زندگی سختی داشته، و مدتی را هم در حبس بوده، از تجربه تلاش برای کسب پناهندگی در اروپا صحبت کرده است.
فراموش کردن محمد المهود آسان نبود. او را در خرابههای یک کارخانه در شهر پاتراس یونان دیدم. او در آنجا در کنار صدها مرد جوان مهاجر دیگر زندگی میکرد. لباسهایشان کثیف بود، و خیلیهایشان زخمیهایی بر تن داشتند که معلوم بود در اثر کتک خوردن یا در نتیجه فرار از آن ایجاد شده است.
آنها برای شستشو و آب خوردن از مخزنی که در آنجا موجود بود، استفاده میکردند. محمد فقط از یک نظر با بقیه فرق داشت: او در جیبش کتابی از ژان- پل سارتر داشت. وقتی سعی کردم او را به صحبت درباره شرایط زندگی در خرابههای کارخانه وادارم، او تلاش کرد راجع به نیچه با من حرف بزند.
این ماجرا به فوریه ۲۰۱۲ (بهمن ۱۳۹۰) برمیگردد. در آن زمان ماهها بود که این مراکشی ۲۶ ساله در آن محل زندگی میکرد. وقتی کارخانه را ترک کردم، هیچ فکر نمیکردم که روزی دوباره یکی از ساکنان آن را ببینم.
اخیرا فردی روی فیسبوک درخواست دوستی برایم فرستاد و بلافاصله برایم این پیام را داد: "منم، محمد، همانی که به جامعهشناسی علاقمند بود."
او که در فیسبوک با ترکیب دو زبان فرانسوی و انگلیسی حرف میزد، از داخل یک مرکز نگهداری مهاجران در کورینت (کورینتوس) با من تماس گرفته بود، و خبر مهمی برایم داشت: قرار بود بهزودی آزاد شود. وقتی بار دیگر محمد را در ورودی کارخانه در پاتراس دیدم، حالش بهتر از قبل بنظر میرسید.
در دوران حبس حدود شش کیلو وزن کم کرده بود، اما وزن از دست رفتهاش حالا داشت سر جایش برمیگشت. لباسهای نو تری بر تن داشت، و کتاب دیگری از سارتر بنام "واژهها" همراهش بود.
از یک سال پیش که برای آخرین بار دیده بودمش، اتفاقات زیادی افتاده بود. او میگوید: "وقتی آمدی و از ما فیلم گرفتی، شاید ۵۰۰-۴۰۰ نفر در آن کارخانه متروکه زندگی میکردند. ما در راهآب فاضلاب میخوابیدیم، چون پلیس هر روز دنبالمان میآمد. در راهآب فاضلاب پر از موش و مواد سمی بود." اما زندگی ساکنان این کارخانه رهاشده خیلی زود تغییر کرد.
دو ماه بعد از اینکه از آنها فیلم گرفتم، طرفداران حزب دست راستی طلوع طلایی به کارخانه حمله کردند. نقطه آغاز ماجرا قتل یکی از اهالی محل بدست سه مرد افغان بود.
عده زیادی از معترضان راستگرای افراطی سکونتگاه مهاجران را محاصره کردند و سعی کردند به آن حمله کنند. در پی این اقدام، پلیس و معترضان بشدت با هم درگیر شدند.
محمد گفت: "آنها ما را کتک میزدند و اموالمان را دزدیدند. ما فکر میکردیم که اگر یکی از مهاجران به چنگشان بیفتد، او را خواهند کشت، چون آنها فاشیست هستند. عده آنها خیلی زیاد بود، و پلیس مجبور بود مانع ورودشان به کارخانه شود. گویی که مهاجر بودن ما به این معناست که هیچ ارزشی نداریم. اگر ۲۰ نفر سر یک نفر بریزند، چکار میشود کرد؟" از او پرسیدم آیا مهاجران میفهمند که چرا عده زیادی از یونانیها از حضور آنها در کشورشان خشمگین هستند؟ او جواب داد: "دوستانم میترسند. آنها نژاد پرستی را نمیپذیرند. مهاجران متوجه نمیشوند چه اتفاقی در حال افتادن است. یک مهاجر فقط به فکر رفتن است. کاری به طلوع طلایی و بقیه ندارد. فقط دنبال ترک این کشور است. به هیچ چیز دیگری اهمیت نمیدهد."
دولت یونان که با رشد سریع گروههای راست افراطی روبروست، در اوت ۲۰۱۲ (مرداد ۱۳۹۱) به دستگیری مهاجرانی پرداخت که در خیابانهای شهرهای مختلف یونان پرسه میزدند.
اکثریت دستگیرشدگان را مردان جوان تشکیل میدادند. در این عملیات که "زنیوس زئوس" (خدای مهماننواز) نام داشت، پلیس بطور هماهنگ و گستردهای مهاجران فاقد اوراق هویت معتبر را از سطح خیابانها جمع کرد. من پیش از این شخصا شاهد چنین صحنههایی بوده ام. اکتبر گذشته (مهر ماه ۱۳۹۱) مشغول فیلمبرداری از عملیات پلیسهای لباس شخصی در محله آگیاس پاندلمونوس در آتن بودم. اما مأموران پلیس بعد از دیدن دوربین، از ما خواستند فیلمبرداری را متوقف کنیم. ولی این بار تصمیم گرفتم دنبال رد پای محمد بروم، و مجوز رسمی لازم برای همراه شدن با پلیس را در جریان عملیات زنیوس زئوس گرفتم. این عملیات در منطقه اومونیای آتن انجام میشد.
تیمی متشکل از سه مأمور پلیس یونیفورمپوش بهراه افتادند. یکی از آنها یک سگ پرجنب و جوش و وحشی همراه داشت. در حالی که سگ با وجود داشتن قلاده فولادی، سعی میکرد به رهگذران بیخبر از همهجا حمله کند، دو مأمور پلیس دیگر شروع کردند به متوقف کردن رهگذرها و بررسی اوراق هویت آنها.
من هیچگاه نتوانستم از آنها بپرسم که بر مبنای چه معیاری رهگذران را متوقف میکنند. اما بنظر میآمد که مهمترین معیار، ظاهر خارجی آنها بود. سومین نفری که توسط اعضای تیم متوقف شد، مردی بود که "کارت صورتی" داشت. کارت صورتی یک گواهیست که به افرادی که جویای پناهندگی هستند داده میشود. اما این فرد تنها فتوکپی کارتش را همراه داشت. او را بازداشت، و بعد از حدود ۱۰ دقیقه سوار یک خودروی پلیس کردند. اگر او نتواند ثابت کند که درخواست پناهندگی داده است، ممکن است به یکی از مراکز نگهداری مهاجران فرستاده شود.
در ماههای گذشته این اتفاق برای ۷۷ هزار نفر افتاده، که ۴ هزار نفرشان به مراکز نگهداری مهاجران فرستاده شده اند. محمد هم یکی از آنها بود.
پلیس در اکتبر ۲۰۱۲ (مهر ماه ۱۳۹۱) به خانهای که او بههمراه چند نفر دیگر در آن زندگی میکرد، حمله کرد. او میگوید: "آنها ساعت ۵ صبح مرا با خود بردند. وقتی خواب هستید در گروههای ۳۰-۲۰ نفره وارد میشوند. وقتی این همه مأمور پلیس وارد خانه میشوند، آدم میترسد. من هیچوقت ۳۰ مأمور پلیس یکجا ندیده بودم. برای ۳ یا ۵ مهاجر، ۳۰ مأمور آمده بودند. آنها شما را برای اجرای عدالت با خود نمیبرند. بعد از اینکه به پاسگاه پلیس برده میشوید، در ساختمان دادگاه فقط پرونده شما را حاضر میکنند، و بعد مستقیما به اردوگاه فرستاده میشوید. هیچ عدالتی در کار نیست. یکسره به اردوگاه میروید."
از او پرسیدم: "یعنی هیچ جلسه دادرسی برگزار نمیشود؟" او جواب داد: "عدالتی در کار نیست. من که هیچ چیز نفهمیدم. از پاسگاه پلیس به اردوگاه برده شدم. چرا؟" او را به مرکز نگهداری مهاجران در شهر کورینت بردند. این مرکز یک اردوگاه قدیمی ارتش، و یکی از شش مرکزیست که برای اجرای برنامه نگهداری از مهاجران افتتاح شده است.
روایت محمد از اوضاع با گزارشهای ناظران بینالمللی همخوانی دارد: "متأسفانه در آنجا شرایط خیلی بد بود. کیفیت غذا اصلا خوب نبود، پتو به اندازه کافی وجود نداشت، و آب موجود برای دوش گرفتن بسیار سرد بود. ما برای دسترسی به آب گرم اعتصاب غذا کردیم. فقط میخواستیم بتوانیم دوش بگیریم. من مجبور شدم دو ماه دوش نگیرم. آنها ذهن ما را بازی میدادند تا مجبور به ترک کشور شویم. نمیدانم. بنظرم میآید آنها با ذهن ما بازی میکردند."
اعتصاب غذای آنها در روز ۱۸ نوامبر ۲۰۱۲ (۲۸ آبان ۱۳۹۱) به خشونت کشیده شد. بعد از اینکه پلیس به سلولهای مهاجران گاز اشکآور شلیک کرد، و برخی از آنان ملحفهشان را آتش زدند، پلیس ۲۴ مهاجر را بازداشت کرد.
دستکم سه مهاجر هم مجروح شدند: "ما اعتصاب غذا کرده بودیم. وقتی مراکشی، الجزایری، افغان یا پاکستانی هستید، و در میانتان چند نفر خبرچین پلیس هستند، بهسختی میشود اعتصابی سازمان داد. اما ما این کار را کردیم. نهایتا بعد از اینکه ما را کتک زدند، اعتصاب تمام شد. آنها نگذاشتند اعتصابمان را ادامه دهیم."
بی بی سی خواستار فیلمبرداری از داخل اردوگاه کورینت شد. دولت یونان گفت که تابحال به هیچ خبرنگاری اجازه فیلمبرداری از داخل اردوگاه داده نشده است. ما در عوض از اطراف اردوگاه فیلم گرفتیم، و اول از همه از علامت "فیلمبرداری ممنوع" تصویر برداشتیم. وقتی مأموران موتورسوار پلیس در منطقه دنبالمان آمدند، مجبور شدیم فیلمبرداری را متوقف کنیم. در داخل اردوگاهها مهاجران به امکانات لازم برای تهیه درخواست پناهندگی دسترسی ندارند.
اما محمد در این میان جان بدر برده است. او با شبکه کارکنان سازمانهای غیردولتی تماس گرفت و بهعنوان مترجم در کارخانه متروکه کار کرد. به این ترتیب بود که یک وکیل پذیرفت بطور داوطلبانه وارد اردوگاه شود و درخواست پناهندگی او را ارائه کند. بعد از سه ماه به او اجازه داده شد تا اردوگاه را ترک کند. او حالا از نظر حقوقی جویای پناهندگیست، هر چند که ممکن است تا سالها بعد به درخواستش رسیدگی نشود.
اخیرا به پاتراس برگشتم و با راهنمایی محمد به کارخانه رهاشده سری زدم. خیلی زود متوجه شدم که هنوز هم عدهای در آنجا زندگی میکنند. البته ترکیب ساکنان آن عوض شده بود، و این بار بیشتر نپالی، سوری، سودانیهای دارفور و شمار کمی الجزایری بودند.
با مردی آشنا شدم که میگفت از برزیل آمده است. او با حرکات دست ادای شلیک با مسلسل را در آورد و به من فهماند که برای فرار از درگیریهای گانگستری به آنجا آمده است. او پرتغالی را به خوبی حرف میزد، ولی عربی هم بلد بود. مترجم من گفت که او اصلیت الجزایری دارد. از او پرسیدم که مقصدش کجاست؟ او جواب داد: "گلاسگو." پرسیدم: "چرا؟" گفت: "دنبال یک زندگی بهتر." پرسیدم: "طرفداری سلتیک هستی یا گلاسگو رنجرز؟" جواب داد: "چلسی."
از یک پلکان بتونی بدون نرده بالا رفتیم و به اسکلت بتونی خالی یک ساختمان رسیدیم. شبیه صحنه یکی از جنگهای مدرن بود: دیوارهای فروریخته، کیسه خوابهای خونی، و زباله و بقایای زندگی بر روی زمین. در داخل ساختمان کسانی زندگی میکنند که جنگ واقعی را به چشم دیده اند. یکی از آنها میگوید اهل شهر حلب در سوریه است. آنچه از لباس او و دوستانش بر تنشان باقی مانده، با وجود هشت ماه آوارگی، از لباس بقیه بهتر است. آنها برای رسیدن به اینجا سه هزار یورو پرداخته اند. ۲۰۰ متر آنطرفتر، از میان سوراخی که در یک دیوار خرابه ایجاد شده، بندرگاه پاتراس دیده میشود. مردانی که آنجا هستند با بهت و حیرت ساعت دقیق حرکت کشتیها، ایستگاههای بین راه، زمان توقف در هر ایستگاه، و نام کشتیها را زمزمه میکنند. همه را از حفظ میدانند.
پلیس یونان مرتب به آنها حمله میکند و آنها مجبور میشوند به داخل راهآب فاضلاب و کانالهای زیرزمینی بخزند، و به همین علت هم میخواهند از یونان بروند. اما مقصدشان کجاست؟
یک نفرشان میگوید: "هر کشوری که حقوق بشر را رعایت کند. اینجا هیچ حقی نداریم." ماجرای محمد یک مورد خاص است. میگوید نمیتواند در مراکش زندگی کند، چون مسلمان نیست. میخواهد سکولار زندگی کند، کتاب بخواند و با هر کس دلش میخواهد معاشرت کند. او میگوید: "وضعیت خیلی پیچیده است." هرچه بیشتر با او وقت میگذرانم، بیشتر متوجه میشوم که چرا از دادن توضیحات بیشتر ابا دارد. برخی از کسانی که سال گذشته با او در کارخانه متروکه زندگی میکردند، اسلامگرا بودند. البته مردان سوری که حالا در آنجا ساکن هستند، با آنچه از مدل موی باب مد روز و ریش تراشیدهشان دیدیم، قطعا اسلامگرا نیستند.
بررسی صحت جزئیات پرونده او برعهده دولت یونان است، نه من. او برایم تعریف کرد که چطور به اینجا رسیده است. داستانش ساده و مرگبار بود. با پروازی چهار ساعت و نیمه از کازابلانکا به استانبول رسیده است. بعد حدود ۲۰ کیلومتر پیادهروی کرده تا به یک مهمانسرا رسیده است. از آنجا چهار بار سعی کرده با کمک قاچاقچیان با قایق از رودخانه اوروس رد شود و به شمال یونان برسد.
مترجم من از زبان یونانی به عربی و فرانسوی میپرد تا منظور را درست منتقل کند. اما قبل از آن محمد با حرکات دستش نشان میدهد که چه اتفاقاتی برایش افتاده است: قایق در رودخانه واژگون شده، و سه افغان همراه او غرق شده اند. او با لحنی ناراحت میگوید: "آن افغانها شنا بلد نبودند." من هیچ راهی برای کسب اطمینان از درستی داستان او و هزاران نفر دیگری که به این سوی مرز آمده اند، ندارم.
او میگوید که قاچاقچیان بطور میانگین از هر مهاجر ۳ هزار یورو میگیرند تا او را از یونان رد کنند، و اضاافه میکند: "البته که آنها تبهکار هستند." بعد از رسیدن به یونان، او با مشکلی اساسی روبرو شد که همه کسانی که کارشان به پسکوچههای آتن میکشد، با آن مواجهند؛ گرفتن پناهندگی در این شهر تقریبا غیرممکن است.
در آتن تنها یک اداره پلیس وظیفه دریافت تقاضاهای پناهندگی را برعهده دارد، و این اداره هم در یک خرابه صنعتی کثیف و رنگ و رورفته بنام پترو رالی واقع شده است. این پاسگاه هر هفته تنها ۲۰ درخواست پناهندگی را برای بررسی قبول میکند. این ۲۰ نفر هر جمعه شب از میان حدود ۲۰۰ نفری که در صف ایستاده اند انتخاب میشوند. وضعیت این اداره مورد انتقاد شدید سازمانهای غیردولتی قرار گرفته است. وقتی سعی کردیم از این مکان فیلم بگیریم، تیم فیلمبرداریمان توسط ۲۰ مأمور پلیس محاصره شد و آنها جلوی کارمان را گرفتند. تماس ما با روابط عمومی پلیس موثر واقع شد، اما تا موقعی که ما در محل بودیم، مأموران حاضر به قبول درخواستهای متقاضیان نمیشدند.
وضعیت در بندرگاه پاتراس، یعنی همان جایی که محمد از آن سر درآورد، بدتر است. کاتیا زاگوریتو، عضو جنبش دفاع از حقوق پناهجویان و مهاجران، کسی بود که سال پیش اولین بار مرا به او معرفی کرد.
خانم زاگوریتو میگوید: "سازمان صلیب سرخ درخواستهای پناهندگی را جمعآوری میکند. اما صلیب سرخ هر هفته تنها یک وقت ملاقات از پلیس میگیرد. در نتیجه، گرفتن پناهندگی در پاتراس عملا غیرممکن است."
بعد از اولین ملاقات با محمد قرار شد دوباره یکدیگر را ببینیم. او دیر سر قرار آمد و در توضیح آن گفت: "مرا دستگیر کردند. بهمن گفتند که لباسهایم بیش از حد نو هستند و تا دیروقت در خیابان مانده ام."
او گفت که نمیخواسته توجه پلیس را به جایی که با دیگر مهاجران مشترکا در آن زندگی میکند، جلب کند، و به همین خاطر زیر یک پل خوابیده است. سیستم اعطای پناهندگی یونان آنقدر مورد انتقاد قرار گرفته که قرار است بالاخره امسال اصلاح شود. دولت یونان در سال ۲۰۱۱ بهخاطر یک پرونده در دیوان اروپا محکوم شد، و بهخاطر شرایطی نگهداری مهاجران دستگیرشده، به نقض کنوانسیون حقوق بشر متهم گردید. حالا بناست که سیستم اعطای پناهندگی جدیدی ایجاد شود که مستقل از پلیس عمل کند. قرار است ماریا استاوروپولو، حقوقدان سابق کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، مدیریت این سیستم جدید را در دست داشته باشد.
وقتی خواستم با رئیس پلیس یا وزیر حفاظت از حقوق شهروندان مصاحبه کنم، با درخواستم مخالفت شد، و بجای آن دولت مصاحبه با خانم استاوروپولو را بهمن پیشنهاد کرد. من موضوع ناکارآمدی سیستم اعطای پناهندگی یونان را با او مطرح کردم. او با صراحت جواب داد: "سیستم اعطای پناهندگی یونان به دلایل مختلف سالهاست که کار نمیکند." دولت یونان در سال ۲۰۱۱ بهخاطر رفتارش با مهاجران دستگیرشده به نقض کنوانسیون حقوق بشر اروپا متهم شد. به خانم استاوروپولو گفتم که با گذشت دو سال از این حکم، هنوز ۲۰۰ نفر در سرما و یخبندان روی زمین میخوابند تا بلکه یکی از ۲۰ نفری باشند که موفق به گرفتن وقت ملاقات از اداره پلیس میشوند.
از خانم استاوروپولو پرسیدم که آیا این با حقوق بشر سازگار است؟ او در جواب گفت: "دسترسی دشوار به سیستم اعطای پناهندگی در یونان یکی از مشکلاتی است که سیستم جدید قرار است به آن رسیدگی کند. ما داریم سرعت کار را بیشتر میکنیم و قرار است ۲۵۰ کارمند جدید استخدام کنیم." او گفت که کسانی در موقعیت محمد المهود ریسک بزرگی را قبول کرده اند، و "کارت صورتی" – که به دارندهاش اجازه میدهد تا رسیدگی به درخواستش در کشور بماند – اطمینان خاطر درازمدتی برای دارنده آن ایجاد نمیکند.
وقتی به او گفتم که ایجاد شرایط سخت برای پناهجویان، باعث کاهش تعداد متقاضیان نشده، او در جواب گفت: "برای همین است که داریم خیلی چیزها را تغییر میدهیم."
زندگی آقای المهود در ۱۲ ماه اخیر پرماجرا بوده است. او یک بار هدف یک حمله نژاد پرستانه شدید قرار گرفته، یک بار پلیس دستگیرش کرده و زندانی شده، در یک اعتصاب غذا شرکت کرده، از خیابان جمعآوری شده، و در کمال ناباوری توانسته درخواست پناهندگیاش را تسلیم پلیس کند. او با وجود همه این اتفاقات، او هنوز به آرمان کتاب جیبیاش پایبند است و میگوید: "اروپا برای آنها امید و هدف است. بعضیها به اروپا به چشم بهشت موعود نگاه میکنند که باید به آن رسید." نه دولت یونان، و نه اتحادیه اروپا نمیتوانند جلوی موج مهاجران را بگیرند.
هدف او این است که روزی در یک دانشگاه فرانسوی جامعهشناسی در س بدهد. از خوابیدن زیر پل تا آن نقطه راه زیادی هست، و من احساس میکنم او با همراه داشتن کتاب ژان- پل سارتر در واقع با خودش عهد کرده که به این هدف برسد.
او میداند که دو نفر از کسانی که یک سال پیش در کارخانه مخروبه با آنها مصاحبه کردیم، حالا راهی شمال اروپا شده اند، و دانستن این موضوع به او امید و انگیزه میدهد. اما جهان اطراف کسانی مثل محمد در حال تغییر است: حالا دیگر در طول رودخانه اوروس نرده کشیده شده است.
سیستم اعطای پناهندگی یونان بهزودی کار بررسی درخواستها را شروع خواهد کرد. طبیعی است که با برخی درخواستها موافقت خواهد شد، و برخی متقاضیان هم از کشور اخراج خواهند شد. از طرف دیگر، با قدرت گرفتن راستگرایان افراطی، برخورد جامعه مدنی یونان هم خصمانهتر شده است. او حالا در مزرعهای متروکه زندگی میکند و همراه چهار نفر دیگر روی زمین میخوابد. وقتی این سختیها را با او در میان میگذارم، در جواب میگوید: "مثل گذراندن یک امتحان است. باید درست را دوره کنی، تا بالاخره روز امتحان از راه برسد. آن وقت دیگر موقع جا زدن نیست."