بهروز وثوقی و گلشیفته فراهانی؛ دو تبعیدی در 'یک رؤیای خصوصی'
بهروز وثوقی، بازیگر نامآشنای سینمای پیش از انقلاب و گلشیفته فراهانی، بازیگر سینمای پس از انقلاب ایران، برای نخستین بار بر روی صحنه تئاتر در نمایشی به نام «یک رویای خصوصی» همبازی شده اند.
نخستین اجرای این نمایش در جنوب کالیفرنیا، در روز ۶ مارس در سالن تئاتر شهر گلندل در حومه لس آنجلس، با مراسم فرش قرمز با حضور چهره های هنری و نمایندگان رسانه ها برگزار شد.
این نمایش که نوشته ایرج جنتی عطائی، ترانه سرا و نمایشنامه نویس ساکن بریتانیاست، در هفته های گذشته از بحث انگیزترین رویدادهای هنری لس آنجلس بود. به ویژه آنکه تا روز اولین اجرا، بنا بر خواست دست اندرکاران این نمایش، محتوا و داستان آن محرمانه مانده بود.
از همان دقایق نخست آغاز نمایش، تماشاگر کنجکاوی که پیش از اینها بهروز وثوقی را در چند نقش اصلی و مکمل در نمایش های دیگری چون «رستمی دیگر، اسفندیاری دیگر» و «پروانه ای درمشت» - دو روایت تازه از داستان های شاهنامه نوشته ایرج جنتی عطائی - و «از ماهواره با عشق»، اثر کمدی هوشنگ توزیع، روی صحنه تئاتر تماشا کرده است، خود را در انتظار ورود گلشیفته فراهانی می یابد.
یکنواختی زندگی کسالت آور جاوید، هنرمند نقاش (با بازی بهروز وثوقی) و تینا، همسر و پرستار او (سوسن فرخ نیا) در تبعیدی ناخواسته، همراه با حس ناامیدی از بازگشت به وطن در این زوج فرسوده، با از راه رسیدن تبعیدی جوان و زیبایی به نام سارا (گلشیفته فراهانی)، خواننده و نوازنده موسیقی زیرزمینی که برای نجات جانش از ایران فرار کرده، تا به نتیجه رسیدن نمایش که «کشیدن آخرین تابلو» و «بهترین نقاشی» توسط جاوید است، طراوتی پیدا می کند که نه تنها به زندگی این زوج سالخورده بلکه به فضای نمایش نیز رنگ و بویی تازه می بخشد.
هرچند تجربه بازیگری بهروز وثوقی با رفتار و سلوک دراماتیک او روی صحنه یادآور نقش های سینمایی خاطره انگیزی است که تماشاگر را به دنیای بیش از سه دهه پیش این بازیگر خوب سینما بازمی گرداند اما بازی صیقل خورده، طبیعی، پرانرژی و حساب شده خانم فراهانی که هر از چندی با ترانه خوانی او همراه می شود، تماشاگر را در لحظه های حضور او روی صحنه مجذوب می کند.
در بروشور نمایش از قول بهروز وثوقی نوشته شده: «تبعیدی هایی از دو نسل جدا از هم با پس و پیش کردن پازل های ناآشنایی که از این همه فاصله آنها را به هم وصل می کند یک رویا را با شما درمیان می گذارند که اگر نم اشکی در چشممان حلقه نزند بی تردید لبخندی برلب خواهیم آورد از این سوگ شادی نامه ناپایدار تبعید.»
آقای وثوقی که از دوران بازیگری در ایران با بهزاد فراهانی پدر گلشیفته دوستی و همکاری داشته است می گوید، صحبت همکاری با گلشیفته در یک نمایش، دو سال پیش از این در ملاقاتی که این دو در شهر پاریس داشتهاند پیش آمد: «من این مسئله را با دوست خوبم جری خاچاطوریان و رابرت، دو تهیه کننده نمایش درمیان گذاشتم و آنها فورا از این فکر استقبال کردند.»
گلشیفته فراهانی می گوید وجوه مشترکی که بین او و بهروز وثوقی وجود دارد دلیل اصلی این همکاری بوده است. در بروشور نمایش در موردش نوشته شده: «یک رویای خصوصی رویای نیمه کاره یک تبعیدی است. این حقیقت که گلشیفته هم امروز تجربه گیجی از تبعید را بی آنکه بداند چرا به تبعید فرستاده شده زمزمه می کند، او را با سارا نزدیک و گاهی یکی می کند.»
خانم فراهانی با اشاره به بهروز وثوقی می گوید:«[ما] جفتمون بازیگر هستیم. [البته] ایشون بازیگر خیلی بزرگ تری هستند و جفتمون هم درتبعید هستیم و به طور ناخواسته. گاهی اوقات وقتی با هم صحبت می کنیم می بینیم خودمون هم دلیلش را خیلی نمیدونیم. این که چرا در تبعید هستیم؟ ما فقط می خواهیم که هنرمند باشیم و نه هیچ چیز دیگر. در واقع این کار کردن من با آقای وثوقی مثل وصال دو نسل مختلف می مونه که درواقع یک پیغام خیلی بزرگیه.»
با این همه نوشتن نمایشنامه ای که بتواند همه این موارد را در خود بگنجاند و در عین حال از متنی درخور این دو چهره پرآوازه برخوردار باشد و جنبه های موزیکال و «شو» مانند نمایش را هم رعایت کند، برای دست اندرکاران نمایش خالی از چالش نبوده است.
نمایش یک رویای خصوصی پس از لس آنجلس و اورنج کاونتی به ساکرامنتو در شمال کالیفرنیا می رود و از آنجا هم در شهرها و ایالت های دیگر آمریکا از جمله تکزاس، آتلانتا، نیویورک و تورنتو بر روی صحنه خواهد رفت.
همان داستان گوشآشنا
یک رویای خصوصی که با ترانه خوانی گلشیفته فراهانی و موسیقی فرزین فرهادی همراه است، نگاهی اجمالی، رویه ای و گاه حتی عجولانه به رابطه یک زوج تبعیدی سالخورده اهل لس آنجلس دارد که با مشکلات عدیده شرایط موجود، از جمله بیماری های جسمانی، حواس پرتی و مسائل گوناگون مالی روبرو هستند.
تماشاگر در طول مدت نمایش متوجه می شود که «جاوید» به خاطر نقاشی های دوران پیش از انقلابش مورد خشم و غضب حکومت بوده و به ناچار به قیمت قربانی کردن هنر و خلاقیتش، راه غربت را پیش گرفته است. این همان داستان گوش آشنایی است که روی صحنه این نمایش نیز چون زندگی واقعی، کسی از جزئیات آن آگاهی پیدا نمی کند.
از سوی دیگر سارا هم تجربه «به بیرون زدن اجباری» خود به دلیل خوانندگی و نوازندگی موسیقی زیرزمینی و نهایتا کتک خوردن از مادر و برادر را ابتدا با دیالوگ هایی شتاب زده در توصیفی از رنگ و بوی خیابان های غربت و بعد با لمس سطحی و زودگذر مسائلی چون آزادی سکسی در داخل و خارج از ایران توجیه می کند.
سارا می خواهد «اتفاقی توی زندگی» جاوید باشد که مدت هاست نقشی روی بوم سفیدش نکشیده، و به او می گوید: «مرا نقاشی کن». از این پس تا پایان نمایش دغدغه دراماتیک تماشاگر در حول و حوش این مسئله که آیا بالاخره جاوید نقاشی خواهد کرد یا نه خلاصه می شود. درحالی که تماشاگر هنوز فرصتی به دست نیاورده تا سمپاتی خاصی نسبت به شخصیت های پرورانده نشده نمایش و سرنوشت آنها پیدا کند.