تهران در قلبم؛ چگونه سرزمین پدری‌ام مرا یافت

ماتیاس کوپتسکی در خانواده‌ای آلمانی بزرگ شده، و تنها چیزی که نمی‌تواند تصور کند این است که پدر واقعی‌اش یک مسلمان دو آتشه ایرانی است. کشوری که هرگز نمی‌خواسته سروکارش به آن بیفتد.
 

«تلفن که زنگ زد در خانه تنها بودم. داشتم تخم مرغ نیمرو می‌کردم. گوشی را با عجله برداشتم. صدایی گفت: من ... هستم. پدرت از ایران سلام می‌رساند... تمام عمر دنبالت گشته و حالا با کمک من پیدایت کرده... همه مکالمه شاید ۲۰ ثانیه طول نکشید. ولی گوشی مدتی طولانی در دستم ماند. نفسم بند آمده بود. افکارم به هم ریخته بود و هیچ چیز برایم روشن نبود، جز این که: تخم‌مرغ‌ها سوخته‌‌اند...»
 
این تلفن آغاز یک کشمکش بزرگ در درون ماتیاس کوپتسکی است. کشمکشی که زندگی او را زیر و رو می‌کند. ماتیاس می‌داند پدر و مادر واقعی‌اش او را به فرزندخواندگی داده‌اند، ولی هرگز نخواسته به آن‌ها فکر کند. زندگی در خانواده آلمانی‌اش روی روال است. سربازی را تمام کرده، امتحان ورودی رشته بازیگری در دانشگاه سالزبورگ را قبول شده و حالا می‌خواهد آینده‌اش را بسازد، بدون مزاحمت‌های فکری و روحی. 
 
اولین تلاش‌های پدر برای تماس با او ناکام می‌ماند و نامه‌های او بی‌جواب. پافشاری پدر برای تماس با ماتیاس یا شنیدن صدایش، سوهان روح او می‌شوند. برای ماتیاس ظاهرا همه‌چیز بر وفق مراد است. اصلا قرار نیست چیزی یا کسی به زندگی او ناخنک بزند. «پس این مرد از جان من چه می‌خواهد؟»
 
نامه‌های پدر
 
پدر که به کمک دوستانش در آلمان و با دادن رشوه به یک مامور اداره رسیدگی به امور جوانان موفق شده بعد از بیست سال پسرش را پیدا کند، دست بردار نیست. او بسته بسته، پسته و قاب عکس و نامه می‌فرستد. نامه‌هایی که در حقیقت فصل‌نامه‌اند و زندگی پدر را در دوران جوانی و زندگی در آلمان بازگو می‌کنند.  «بسته»‌ها کم، کم یخ رابطه را ذوب می‌کنند. دست کم کنجکاوی ماتیاس را قلقلک می‌دهند که ببیند انسانی که او را بوجود آورده، چه موجودی است. 

 

ماتیاس کوپتسکی، هنرپیشه و نویسنده ایرانی، آلمانی


 
ماتیاس کوپتسکی بالاخره راهی ایران می‌شود: «نمی‌دانستم چه چیز مرا به آن‌جا می‌کشاند. به پایتخت ملایان. ۱۲ سال سعی کره بودم دورخیزهای پدر برای نزدیک شدن به خودم را انکار کنم. پدری که تنها روی کاغذ وجود داشت و متعلق به دنیایی بود که آن را با تصاویر هولناک برنامه‌های خبری می‌شناختم.»
 
«تهران در قلبم» کتابی است که او پس از بازگشت از ایران می‌نویسد. کتاب در سه زمان و فضای موازی، خواننده را با سرنوشت پسر، پدر و چگونگی رسیدن این دو به هم آشنا می‌کند. سفری است به اعماق روح پسرکی که برای خیلی سوال‌ها پاسخی ندارد جز پاک کردن خود سوال. اما زمانی که با برادر ناتنی‌اش در تهران روبرو می‌شود، حفره سرباز می‌کند:
 
«نمی‌دانم این احساس از کجا آمده. انگارجنینی شده‌ام که آسوده جا خوش کرده در زهدان وهمه چیز در اطرافم کوچک شده است. تا این لحظه باور کرده بودم که هرگز دلم برای خانواده واقعی‌ام تنگ نخواهد شد. ولی حالا احساس می‌کنم، خیلی چیزها که زندگیم را تشکیل می‌دهند، از آن‌ها سرچشمه گرفته. آن انرژی دردناکی که سال‌ها به من توان فرار کردن داد، فرار از خود.»
 
نماز و روزه و پارتی‌های شبانه
 
در این کتاب خواننده آلمانی با نگاه آن بخش از جامعه آشنا می‌شود که انقلاب را به نیت شعارهای خمینی اسلامی کرد.  پدر به او می‌گوید که «حزب‌اللهی است» و «طرفدار خمینی، خامنه‌ای و احمدی‌نژاد».
 


جلسه کتاب‌خوانی ماتیاس کوپتسکی در انجمن فرهنگی دیوان در شهر کلن

 

کتاب عاری از کلیشه‌های همیشگی درباره ایران نیست: «زنان چادری» «چای قندپهلو»، «کفش درآوردن جلوی در اتاق»، «نماز صبح»، «بازار»، «تعارف» و «تعارف» و بازهم «تعارف». با این حال دوگانگی و تضاد جامعه‌ای دستخوش بحران در ماجراهایی که ماتیاس کوپتسکی در ایران تجربه می‌کند، جا به جا بیرون می‌زند.
 
ماتیاس عاشق دختری از خانواده مذهبی پدر می‌شود. با دختر سر از میهمانی درمی‌آورد که روایت معمول پارتی‌های شبانه تهران است: الکل، مواد مخدر و عطش روابط جنسی: «از زیر پیراهن‌اش بسته‌ای در‌آورد... حسابی گیج شده بودم...به عالمه مواد زده بودم و حالا بازهم، آن هم با یکی از زیباترین دخترهایی که در عمرم دیده بودم، با ظاهری بی‌اندازه معصوم؟»
 
تضادی که «تهران در قلبم» به تصویر می‌کشد، در رفتار پدر هم جلوه می‌کند. از سال‌ها پیش از انقلاب و اسلام و ولایت فقیه. تضاد یک جامعه درحال گذار که دارد پوست می‌اندازد. پدر ماتیاس که در دهه آخر دوره شاه به امید زندگی بهتر به آلمان رفته علی‌رغم تعلقات مذهبی‌اش، از دیسکو، دوست دختر و عشق‌بازی فروگذار نکرده است.
 
ماتیاس محصول رابطه‌او با یک دختر ۱۷ ساله آلمانی است.
 
جلسه‌کتاب‌خوانی ماتیاس کوپتسکی به تازگی در شهر کلن در مرکز فرهنگی «دیوان» برگزار شد. کوپتسکی در این جلسه بیشتر بخش‌های طنزآلود کتاب‌اش را خواند و شبی پر خنده برای شنوندگانش برجای گذاشت.
 
مصاحبه با ماتیاس کوپتسکی، نویسنده کتاب «تهران در قلبم، چگونه سرزمین پدری‌ام مرا یافت»
 
ماتیاس کوپتسکی سال ۱۹۷۳ در شهر اوسنابروک متولد شد. در شهر «هوده» نزدیکی‌های اولدنبورگ نزد خانواده‌ای آلمانی بزرگ شد. در آن‌جا دیپلم دبیرستان را گرفت. او پس از گذراندن دوره سربازی، رشته بازیگری در دانشکده سالزبورگ را به پایان رساند. کوپتسکی در نمایشنامه‌ها و فیلم‌های بسیاری بازی کرده و با فیلم‌سازانی چون پتر سادک همکاری داشته است. سال ۲۰۰۲ به او جایزه تئاتر «نستروی»،  در اتریش اهدا شد.
 
روزی که از ایران برگشتی، چه احساسی داشتی؟
 
اولین بار که از ایران برگشتم، حسابی به‌ هم ریخته بودم. با صدها نفر از افراد خانواده آشنا شده بودم. خاطره انبوهی از اتفاق‌های زیبا و ناخوشایند در مغزم می‌جوشید. عاشق شده بودم. عشقی ناکام و دست ‌آخر با پدرم تازه‌‌آشنایم هم دعوایم شده بود. قبل هرکاری به سمت خانواده‌ام در نزدیکی هامبورگ حرکت کردم تا آن‌جا پناه بگیرم. وقتی با آن‌ها روبرو شدم، متوجه شدم که سفرم به ایران، رابطه من با آن‌ها را بهتر کرده است.
 
ایران برایت چه مفهومی دارد؟ آلمان چه؟
 
ایران سرزمین پدری من است. آلمان وطنم. هردو بخش مهمی از وجودم هستند. وطنم همیشه، و چندسالی که ایران هم همین‌طور.
 
نیمه‌ ایرانی‌ات را واقعا احساس می‌کنی یا این که آن نیمه آلمانی‌ات هم‌چنان وجه غالب است؟
 
نمی‌توانم بگویم کدام نیمه فائق است. این‌دو درهم آمیخته‌اند. مثل هر انسان دیگری که مثلا از او بپرسند، خصوصیات ژنتیکی تو غالب است یا تربیت خانوادگی یا تجربیات‌ات؟ ولی در سال‌های اخیر هرکس از من می‌پرسد کجایی هستی، می‌گویم نیمه ایرانی. در حقیقت تازگی‌ها خودم را ایرانی احساس می‌کنم.
 
چه احساسی داشتی، وقتی پدر، برادر یا خانواده‌ات را به عنوان «حزب‌اللهی» شناختی؟
 
اوایل برایم سخت بود دانستن این‌که پدرم طرفدار انقلاب اسلامی است. بعدها فهمیدم که این بیشتر به آن قشر اجتماعی برمی‌گردد که او از آن برخاسته است. از این گذشته متوجه شدم که آن‌قدرها هم که فکر می‌کردم، افراطی نیست. وقتی به آلمان می‌آید، خیلی نگاه انتقادی‌تری نسبت به سیاست حکومت ایران دارد، تا زمانی‌که آن‌جاست.
 
چندبار تا به حال به ایران سفر کردی؟
 
در مجموع شش بار آن‌جا بودم. این تابستان هم می‌خواهم دوباره به ایران بروم تا پسرم را که تازه به دنیا آمده به خانواده ایرانی‌ام نشان دهم.
 
می‌توانی تصور کنی که روزی در ایران زندگی کنی؟
 
می‌توانم تصورش را بکنم که زمانی برای یک دوره طولانی در آن‌جا بمانم، ولی نه در شرایط سیاسی فعلی. برای انسانی مانند من که عاشق آزادی است، چاله‌های زیادی در آن‌جا هست که ممکن درآن‌ها بیفتم.
 
آیا هنوز هم چیزی هست که از آن «فرار» کنی؟
 
بله از درگیر شدن با مادرم (مادر واقعی‌ام). ولی حتی این را هم دیگر زیاد سخت نمی‌گیرم.
 

                                                                   ****
 
ماتیاس کوپتسکی در کتابش نوشته که هرگز مادرش را ندیده است. او اکنون ازدواج کرده و با خانواده‌‌اش در برلین زندگی می‌کند.

+79
رأی دهید
-7

behrooz sokhoon - لندن - انگلستان
این هم نمونه دیگری از خودکفایی حزب الله در ساخت فیلم هندی،،،،،،دختری را در سن ۱۷ سالگی در آلمان آبستن می‌کنه ، سپس به ایران برمی‌گرده برای حزب اللهی باز ی،،،،،،،بعد هم که دیگران بچه را بزرگ کردند ،آماده میخواهد با پسته و گریه تحویل بگیره،،،،
‌پنجشنبه 26 بهمن 1391 - 14:42
compatriot - تورنتو - کانادا
من اگه جای این پسر بودم هرگز دلم نمیخواست که پدرم را ببینم. پدری که فقط منبع ادعاس خالی‌ از انسانیت و شعور. حالا چی‌ شده که یاد این بچه افتادی؟ عذاب وجدان. بچه‌ها سرمایه زندگی‌ اند. این سر مایه را چگونه خرج این پسر کردی ؟ فقط ظاهر شدی که از محصول درختی که ذره‌ای خرجش نکردی برداشت کنی‌ ؟ کجا بود آن محبت پدرانه؟!.
‌پنجشنبه 26 بهمن 1391 - 14:51
shahab46 - هانوفر - المان
بابا بی‌خیال زندگیت را میکردی . خودت را بدبخت کردی رفت
‌پنجشنبه 26 بهمن 1391 - 14:58
vahid.sharifi - ونكوور - كانادا
جاااااان! از آسمان پاسپورت آلمان افتاد زمین!
‌پنجشنبه 26 بهمن 1391 - 18:35
فریدون شیرازی - شیراز - ایران
behrooz sokhoon - لندن - انگلستان/ بسیار زیبا نوشتی.این طرز تفکر تمامی حزب اللهی ها است.تنها ترمز مسلمانی ختنه و گوشت خوک است هر گونه برخورد و ضرر و نامردی و کثافتکاریدیگر با مسلمان و غیر مسلمان حلال است.
جمعه 27 بهمن 1391 - 08:18
emmy.arman - تهران - ایران
این طرز فکر اصلا درست نیست که این مرد بچشو دوست نداشته .منهم سالهاست که فرزندم را گم کرذه ام و مادر هستم.
جمعه 27 بهمن 1391 - 18:44
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.