تن دادن به استیصال یا تأمل برای گشودن راه - یادداشتی از اکبر گنجی
اکبر گنجی - روزنامهنگار و پژوهشگر ایرانی
خودکامگی، سرکوب، بنبست، ناتوانی، استیصال، نفرت، کینه، انتقام، و غیره، پیامدهای زیادی دارند.
اولین پیامد این متغیرها این است که آدمی را از واقعبینی دور میسازند. آدمی بدون اینکه بخواهد یا بداند، تصویری ایدئولوژیک از واقعیت برای خود بر میسازد و آن تصویر را به عنوان تصویر واقعی جا میاندازد. البته گذشت زمان و قرار گرفتن در موقعیت غیر احساسی نسبت به واقعیت، به آدمی میفهماند که تصویری که میساخته یا خلق کرده، کاذب بوده است. یک شاهد خوب این مدعا، اعتراف و اذعان بسیاری از انقلابیون دههٔ چهل و پنجاه به سیاه- سفید سازیهای زمان شاه است. اینک که شاه و رژیم پهلوی وجود ندارد، اینک که ما تحت سرکوب و خودکامگی شاه قرار نداریم، واقعیتهای آن دوران را بهتر درک میکنیم. اگر چه در واکنش به سرکوبهای «رژیم سلطانی فقیه سالار»، باز با نوع دیگری از تصویرسازیهای ایدئولوژیک از دوران شاه- این بار در جهت عکس- روبهرو هستیم.
دومین پیامد، «همه یا هیچ» کردن سیاستورزی است. ما به دنبال تحقق آرمانهای والای اخلاقی و انسانی- عدالت و آزادی که بهترین نمادهایش در شرایط کنونی حقوق بشر و دموکراسی در شکل جمهوری سکولار است- هستیم. به کمتر از این رضایت نمیدهیم. اگر چه این موضع از نظر اخلاقی و آرمانی موجه است، اما از نظر سیاسی «همه یا هیچ» فاقد معناست. جهان واقع تراژیک است، نه رویایی. آرمانها «اصل تنظیم کننده»اند که مقصد را نشان میدهند. زمانی که مصدق در حال جدال با انگلستان با سر ملی کردن نفت ایران بود، خلیل ملکی خطاب به او نوشت:
«رهبری زمانی واقع بین است که اولاً تابع احساسات نباشد، نیروهای فعال و ذخیرهٔ خود را بتواند خوب حساب و برآورد کند و نیروهای رقیب یا دشمن را نیز بتواند آن طوری که هست، حساب کند و هیچ اقدام بیموردی که نتیجهاش حتماً شکست است، به عمل نیاورد. ثانیاً: رهبری واقع بین باید تقاضاها و خواستههای خود را نیز نه مطابق آخرین و بالاترین آمال و آرزوهای خود، بلکه متناسب با نیروی خویش و نیروی دشمن در دستور روز قرار دهد... رهبری واقع بین در هدف و ایدئولوژی نباید سازشکار باشد، اما در سیاست روز، «سازشکاری» برای رسیدن به قسمتی از هدفهای اعلام شده نه تنها مجاز، بلکه ضروری است... به دور انداختن شعار «یا همه چیز یا هیچ چیز» ضروری است. (زیرا) دنیای ما، دنیای نسبی است، باید در مراحل چند به هدف نزدیک شویم... به امید ایده آل مطلق «همه چیز یا هیچ چیز»، همه چیز را از دست دادن اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد، ارزش سیاسی و اجتماعی ندارد» (خلیل ملکی، نهضت ملی کردن ایران و عدالت اجتماعی، به کوشش عبدالله برهان، نشر مرکز، ۱۳۷۷، صص ۱۵۸- ۱۵۹، ۱۷۵، ۲۰۳).
سومین پیامد تن دادن به تقدیر و نشستن به انتظار آن است که «دستی از غیب برون آید و کاری بکند». خداوند در هر صورت شر ستمگران را از سر ما کوتاه خواهد کرد. اما تاریخ بشریت، از یک منظر، تاریخ ستمگری و عدم دخالت خداوند به سود مظلومان است. به آن همه انسانی که در جنگ جهانی اول و دوم، فاجعهٔ هولوکاست، جنگ ایران و عراق و... کشته شدند، بنگرید. خداوند دخالت نکرد و نمیکند. خداوند موجودات مختار آفریده است تا با عقل و درایت مسائل خود را حل کنند.
در دو دههٔ اخیر، آرزوی «دستی از غیب برون آید و کاری بکند» به «دستی از غرب برون آید و کاری بکند» تبدیل شده است. اولی اگر باور نکردنی است، دومی صدها شاهد و نمونه دارد: افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و مالی نمونههای قرن ۲۱ هستند. این حالت شدنی است و میتوان آگاهانه برای آن برنامه ریزی کرد. حداقلاش شکستن تابوی تهاجم نظامی خارجی به ایران و موجه کردن اخلاقی آن است. اما در گامهای بعد میتوان با دولتهای قدرتمند تماس گرفت و برای آنان سندسازی کرد، نه تنها خود قول همکاری داد، که استقبال با شکوه از سربازانشان را به آنها وعده داد (کاری که امثال چلبی با عراق کردند). درخواست کرد تا استانهایی از ایران را «منطقهٔ پرواز ممنوع» اعلام کنند. این هم یک نوع پیامد سرکوب و استیصال و نفرت و کینه و انتقام است. مطابق این تجربه، نتایج امر مهم نیست، سرنگونی رژیم مهم است. به همین تجربهها بنگرید که هر روز شاهد کشته و زخمی شدن صدها انسان بیگناه هستیم.
چهارمین پیامد، از دست دادن فرصتها است. هر رژیمی هر اندازه هم که سرکوبگر باشد، سرشار از فرصتهای عمل است. اما گروهی ادعا میکنند که استفادهٔ از فرصتهای رژیم سرکوبگر به معنای مشروعیت بخشی بدان است.
مگر در سینما سانسور و دهها مشکل دیگر جمهوری اسلامی برقرار نکرده است؟ آیا هنرمندان میبایست فیلم سازی را رها کرده یا از این فرصت استفاده کنند؟ آنان فیلمهایی ساختهاند که جوایز بینالمللی کسب کرده و مطلوب رژیم نبوده است. مگر انتشار کتاب نیازمند مجوز و سانسور شدید نیست؟ آیا مولفان و مترجمان تولید و انتقال فرهنگی را تعطیل کرده یا از همین فرصت استفاده کرده و آثار مهمی به جامعهٔ ایران ارائه کردهاند؟ مگر ورود به دانشگاهها نیازمند عبور از سد گزینش و رعایت شئون اسلامی و مقررات سرکوبگرایانهٔ رژیم در دانشگاهها نیست؟ اما جوانان- خصوصاً زنان- به دانشگاهها رفته و شمار دانشجویان را از ۱۲۷ هزار تن در سال ۵۷ به بالای چهار میلیون تن در سال ۹۱ رساندند. مگر دانشجویان همین دانشگاهها در بهترین دانشگاههای جهان بورسیه نشده و نمیشوند؟ آیا جوانها به دلیل وجود رژیم سرکوب باید فرصت تحصیل را از دست میدادند؟
استفاده از فرصتهای رژیم سرکوبگر از گذشتههای دور مطرح بوده و اکثر مخالفان با آن مخالفت کردهاند. خلیل ملکی به دلیل طرح همین سیاست به شدت مطرود شد. او در سال ۱۳۳۹ دعوت شاه را پذیرفت و به دیدار وی رفت. مواضع خود را صریح با او در میان نهاد و متقابلاً درخواستهای شاه را به اطلاع رهبران جبههٔ ملی دوم رساند. اما آنها نپذیرفتند و ملکی نوشت:
«متأسفانه سران جبههٔ ملی، در عمل نشان دادند که مردانی نیستند که در جریان سیاسی آگاهانه دخالت کنند و با تدبیر و موقعشناسی از فرصتها استفاده کنند. آنها نشان دادند که هدفشان محبوب القلوب بودن صرف است نه اقدام و خدمت اجتماعی که محبوبیت تاریخی بیاورد. آنان در سنگر راحت منفی بافی موضع گرفتند. در آن زمان که هیأت حاکمه سخت متزلزل بود و همه گونه امتیاز را به نفع نهضت ملی میشد گرفت، اعلام کردن دو کلمه دربارهٔ قانون اساسی و حزب توده میتوانست وضع نهضت را از جنبهٔ داخلی و خارجی مشخص و روشن سازد. ولی رهبران این دو موضوع را مسکوت گذاردند تا آنکه سرانجام خود تبدیل به مدافع قانون اساسی و سلطنت مشروطه گشتند و به مناسبت تهمتهایی که از طرف سازمان امنیت به آنان زده میشد مجبور شدند بارها بر علیه حزب توده و رادیوهای وابسته به شوروی اعلامیه بدهند. حال آنکه اگر از اول وضع را روشن کرده بودند مجبور به چنین دنباله رویهایی نمیشدند. به هر صورت اگر درست عمل شده بود، ممکن بود جبههٔ ملی به جای دکتر امینی روی کار بیاید ولی چنین نشد. در دورهٔ حکومت امینی نیز فرصت نوع دیگری وجود داشت و میان هیأت حاکمه شکاف افتاده بود و به آسانی میشد پس از امینی حکومت ملی تشکیل داد، اما رهبران جبهه با اشتباه کاریهای حیرت انگیز این فرصت را نیز از دست دادند» (خلیل ملکی، نامهها، با مقدمهٔ امیر پیشداد و محمد علی همایون کاتوزیان، نشر مرکز، ۱۳۸۱، صص ۷۸-۷۹).
اینک نیز گروههای سیاسی ایرانی با همان مسئله دست به گریبانند. اختلافات شدید اصول گرایان و شکافی که میان باند احمدینژاد و مخالفان اصول گرایش پدید آمد، فرصتی بود که از آن استفاده نشد. انتخابات ریاست جمهوری نیز فرصت بسیار مهمی است. فرصتی که میبایست از ابتدای سال ۱۳۹۱ از آن استفاده میشد، اما تاکنون اصلاً از آن استفاده نشده است. این فرصت به سرعت طوفان در حال رد شدن است. متأسفانه عدهٔ زیادی از مخالفان انتخابات را فقط و فقط به رأی دادن یا رأی ندادن فرو میکاهند. اما این نوع تقلیل گرایی کاذب است.
اگر از فرصت انتخابات بتوان برای بازسازی نیروها و ایجاد شبکههای بالفعل اجتماعی استفاده کرد، آیا نباید کرد؟ این فرصت چگونه پدید میآید؟ کاندیدا شدن اصلاح طلبان و تشکیل ستاد در سراسر کشور.
اگر از فرصت انتخابات برای ایجاد شکاف در حاکمیت یکپارچه بتوان استفاده کرد، آیا این فرصت را باید از دست داد؟ اصلاح طلبان برانداز نبوده و به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی نیستند. اما ورود آنان به حاکمیت همانا و تشکیل «حاکمیت دوگانه» همان. روشن است که نزاع «بالاییها» فضای تنفس و فرصت عمل برای «پایینیها» فراهم میآورد. انتخابات فرصتی برای عمیقتر کردن شکافهای حکومت پدید میآورد.
اگر از فرصت انتخابات برای هزینه دادن نظام بتوان استفاده کرد، آیا نباید کرد؟ چگونه؟ با کاندیدا شدن شخصیتهای برجستهای که قطعاً رد صلاحیت خواهند شد.
اصلاح طلبان را فراموش کنید. کاندیداتوری هاشمی رفسنجانی مفید است یا مضر؟ رد صلاحیت هاشمی هزینهٔ بسیاری برای رژیم پدید میآورد. اما اگر تأیید صلاحیت شود و ستادهایش در سراسر کشور برپا شوند، چه کسانی در ستادهای او فعال خواهند شد؟ راه دور نروید، انتخابات ۱۳۸۴ را به یاد بیاورید. واقعیت این است که کاندیداتوری هاشمی رفسنجانی حمایت اصلاح طلبان را به دنبال خواهد داشت. اگر چنین شود، نیروهای زیادی بسیج خواهند شد.
هاشمی هر سابقهای که داشته باشد، به هر میزان که از انقلاب و جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و آیتالله خامنهای دفاع کند، کاندیداتوریاش در شرایط فعلی، مقابله با رهبری قلمداد خواهد شد. هاشمی اگر ذرهای سودای آزادی و دموکراسی نداشته باشد، اما انسان زخمی شدهای است. خامنهای او را فاقد قدرت کرده است، نه اصلاح طلبان رادیکال و مخالفان جمهوری اسلامی. اگر ضربهٔ متقابلی باید وارد آید، آن ضربه، ضربه به آیتالله خامنهای باید باشد. کاندیداتوری هاشمی فرصتساز است.
اما از هیچ یک از این مقدمات نمیتوان نتیجه گرفت که در روز رأی گیری، باید آرای خود را به صندوقها انداخت. تحریم انتخابات یک امر است و استفادهٔ از فرصت انتخابات امری دیگر. دربارهٔ رأی دادن یا تحریم انتخابات باید مستقلاً سخن گفت. کار مخالفان گشودن راه و باز کردن گرههای بسته است، نه تن دادن به استیصال و نشستن به امید اینکه «دستی از غرب برون آید و کاری بکند».