سالگشت هولوکاست: سرنوشت بازماندگان مینسک
در فاصله سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ بیش از ۱۱ میلیون انسان در اردوگاههای نازی به قتل رسیدند. قربانیان نه فقط یهودی، بلکه مردم سرزمینهای اشغال شده توسط نازیها، کولیها، توانخواهان، سوسیالیستها و همجنسگرایان نیز بودند.
واژه "هولوکاست" از ریشه یونانی "هولوکائوتوما"، به معنای "همهسوزی" است. هولوکاست به روند نسلکشی و کشتار دستهجمعی انسانها بر پایه نژاد، دین و ملیت آنها توسط رژیم ناسیونال سوسیالیست آلمان، در فاصله سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ در اردوگاههای نازی اطلاق میشود.
این نسلکشی دهشتناک را که طی آن ۱۱ میلیون نفر جان خود را از دست دادند نازیها "راهحل نهایی" نامیدند. حدود ۶ میلیون تن از این قربانیان یهودی بودند؛ بسیاری از یهودیان واژه عبری "شوا" را برای این نسلکشی به کار میبرند.
ناسیونال سوسیالیستهای آلمان نه فقط برای زندگی یهودیان اروپایی (اشکنازی) ارزشی قائل نبودند، بلکه گروههای قومی و اجتماعی دیگری از جمله اسلاوها، کولیها، توانخواهان ("معلولین")، کمونیستها، سوسیالیستها و همجنسگرایان را نیز لایق زندگی نمیدانستند.
هولوکاست فقط در اردوگاههای آلمان و لهستان رخ نداد. در پی حمله به اتحاد جماهیر شوروی، اشغالگران آلمانی دو میلیون نفر را، ازجمله در مینسک، به قتل رساندند. و امروز نادر شاهدانی از اردوگاههای بلاروس در قید حیات هستند. در این گزارش، دو تن از این شاهدان تاریخ از رنجهایی سخن میگویند که بر آنها رفته است:
در میان محلهای مسکونی در شهر مینسک، رهگذران گودالی دایرهشکل به قطر ۸۰ متر را دور میزنند. برف بر سر تندیسهایی از جنس برنز نشسته است. تندیسها به سایههایی بدون چهره میمانند که در سراشیبی یک پرتگاه قرار گرفتهاند. در میان این گودال ستون یادبودی از سنگ سیاه ایستاده است. این ستون به ۵ هزار یهودیای تقدیم شده که در دوره جنگ جهانی دوم در این محل به دست اشغالگران نازیبه قتل رسیدند.
شاید این پوچی روزگار باشد، زیرا آنها که این ستون یادبود را در سال ۱۹۴۶ برافراشتند نیز به رنجی جانکاه دچار شدند. آنها را در دوران دیکتاتوری استالین به اردوگاههای کار فرستادند. و چنین فجایعی فقط در مینسک رخ نداد.
"مایا کراپینا" اغلب به این محل میآید تا یاد مادرش را زنده نگه دارد. او را در میدان یوبیلیانا در مینسک به دار آویخته، به گودالی افکنده و مدفون ساخته بودند. کراپینا آن زمان ۶ ساله بود. امروز این زن یهودی ۷۷ ساله یکی از ۴۰ نفری است که آنروزها ساکن گتوی مینسک بودند و حال در قید حیاتاند.
کودک گتوی مینسک
مدتی کوتاه پس از اشغال مینسک توسط ارتش آلمان، نازیها در ژوئیه ۱۹۴۱ محلهی بستهی یهودیان (گتو) را ساختند. آنها تمام ۷۰ هزار یهودی شهر را به این محل منتقل کردند که مساحتی بیش از یکونیم در دو کیلومتر مربع نداشت. در مجموع ۱۶۰ گتو در بلاروس ایجاد شد که گتوی مینسک بزرگترین آنها بود.
مایا کراپینا
مایا کراپینا آن روزها را بهخاطر میآورد: «وقتی خانهمان را ترک کردیم، مادرمان هر لباس تابستانی و زمستانیای که داشتیم، تن ما بچهها کرد.» تمام اعضای خانواده را که هشت نفر بودند، در یک اتاق جای دادند. هر روز پدربزرگ، مادر و برادر ۱۴ ساله را روانه کار اجباری میکردند. مایا و سه خواهر او به همراه مادربزرگ در خانه میماندند.
در گتو نه فروشگاهی وجود داشت و نه چیزی برای خرید. کراپینا میگوید: «نان مَتسا (نان نازک یهودیان) و نمک میخوردیم که از خانهمان آورده بودیم. در تابستان مادرم از علفها سوپ میپخت.»
بر پشت و روی لباس تمام ساکنان گتو تکه پارچه زردرنگ گردی دوخته بودند تا بهعنوان یهودی به سرعت شناسایی شوند. بزرگسالان علاوه بر آن پیراهنی سفید به تن میکردند که بر یقهی آن آدرس و پلاک خانه محل سکونتشان ثبت شده بود.
نخستین قتلعام در ۷ نوامبر ۱۹۴۱ رخ داد. در این روز انسانهای بیشماری به قتل رسیدند. خانواده مایا کراپینا خود را در خانهای مخفی کرد. روز بعد، ساکنان گتو دریافتند که نازیها با این کار خود چه هدفی داشتهاند: یهودیان بومی باید جای باز میکردند برای یهودیانی که روز ۸ نوامبر از هامبورگ وارد شهر میشدند. این اولین گروه از یهودیان انتقالی بود. در مجموع ۲۶ هزار یهودی از آلمان، اتریش و چک به گتوی مینسک منتقل شدند.
کشتاری منظم
کوزما کوزاک، کارشناس تاریخ، میگوید: «پیش از جنگ دوم جهانی حدود ۹۴۰ هزار یهودی در بلاروس زندگیمیکردند و در دوره جنگ ۸۰۰ هزار نفر از آنان به قتل رسیدند.» نازیها برای نابودی آنها بسیار سیستماتیک عمل میکردند. آنها با هر قتلعام به طور منظم شمار ساکنان گتو را کاهش دادند، بهطوری که در اکتبر ۱۹۴۳ این گتو خالی از سکنه شد. سپس بلاروس را منطقه "عاری از یهودی" اعلام کردند.
کوزما کوزاک
برخی ساکنان گتو موفق شدند از چنگ مرگ بگریزند، از جمله مایا کراپینا. برادر او که در گتو ۱۶ ساله شده بود، یک گروه حدود ۴۰ نفره از کودکان را نجات داد: «سحرگاه بود که گتو را ترک کردیم. سه یا چهار روز پای پیاده رفتیم، به طوری که من دیگر قادر نبودم سرپا بایستم. برادرم به پسرها فرمان داد مرا روی دست حمل کنند.» بالاخره گروه کودکان به روستای "پورچیه" میرسد که محل استقرار یک واحد از پارتیزانها بود. آنها مایا و دیگر بچهها را میان خانوادههای روستایی تقسیم میکنند.
چگونه هولوکاست به فراموشی پیوست
هولوکاست در بلاروس مدتها یک واژهی بیگانه بود. تاریخنگاران شوروی به جای این واژه، حماسههای قهرمانی در ستایش پیروزی بر فاشیسم هیتلری را، زیر عنوان جنگ بزرگ میهنی انتشار میدادند. از قربانیان سخنی در میان نبود و اگر سخنی میرفت، دربارهی قتلعام مردم شوروی بهدست اشغالگران نازی بود. یهودیستیزی بالقوهای که در اتحاد شوروی عمل میکرد، جایی برای یادبود قتلعام یهودیان باقی نمیگذاشت.
حتا پژوهشگران بینالمللی نیز به ندرت نگاهی به بلاروس افکندهاند. برای تاریخشناسان آلمانی، بلاروس بخشی از اتحاد شوروی و صحنهی دیگری از جنگ محسوب میشد و به آن کمتر بهعنوان یکی از مکانهای قتلعام یهودیان در اروپا مینگریستند.
نکته دیگری که در کتابهای تاریخ راه نیافته این است که در اطراف مینسک بزرگترین اردوگاه آدمکشی در کل اتحاد شوروی قرار داشت. در "تروستنتس" (Trostenez) بنا بر دادههای مختلف، بین ۶۰ تا ۲۰۰ هزار نفر از یهودیان، اسرای جنگی، پارتیزانها، و حتا ساکنان عادی که آنها را متهم به همکاری با جنبش مقاومت میکردند، تیرباران شدند یا آنان را به اتاقهای گاز سپردند. کارشناس تاریخ، کوزاک میگوید: «امروز در آنجا چند ستون یادبود دیده میشود و تلنباری از زبالهها.»
گتوی یهودیان در مینسک
بازماندگان آشویتس
شاهد زنده دیگر "الکساندرا بوریسووا" از روستایی نزدیک شهر ویتبسک است، که آنزمان ۶ ساله بود. میگویند والدین او به پارتیزانها کمک میکردهاند. و این موجب شد که این خانواده بلاروس به دست نازیها به سختی سرکوب شود. اشغالگران نازی نخست اعضای خانواده را به اردوگاه اصلی بلاروس در ویتبسک، سپس به مایدانک در لهستان و از آنجا به آشویتس منتقل کردند.
الکساندرا بوریسووا در اردوگاهها سخت بیمار شد ولی زنده ماند؛ زندهماندنی که امروز بیشتر به معجزه شبیه است. مادرش او را در میان دو لایه از طبقه فوقانی تختهای چندطبقه پنهان کرد تا او را به درمانگاه اردوگاه نبرند، زیرا این به معنای مرگ حتمی بود. در آنجا انسانهای ناتوان و بیمار را از دیگران تفکیک میکردند و به اتاقهای گاز میسپردند.
الکساندرا بوریسووا
روز ۲۷ ژانویه ۱۹۴۵ که اردوگاه آشویتس بهدست ارتش سرخ آزاد شد، برای الکساندرا بوریسووا به معنای روز تولدی دوباره بود. ولی سایهی شوم آن روزها روح او را تا امروز رها نمیکند. در حافظهی این زن ۷۶ ساله هنوز "صدای سگهای هار، جیغ انسانها، شلاق، نورافکنها و صدای آژیر" حک شده است.
الکساندرا بوریسووا از سیاستمداران آلمان گلهمند است و میگوید با او ناعادلانه برخورد کردهاند: «باعث تأسف است که آلمان با تمام قربانیان نازی به یکسان برخورد نمیکند. ما نیز مایلیم ماهانه کمکی هر چند جزئی دریافت کنیم.»
یهودیان بازمانده از اردوگاههای نازی میتوانند تقاضای حقوق بازنشستگیای ۳۰۰ یورویی از آلمان بکنند. الکساندرا بوریسووا یهودی نیست و این کمک به او تعلق نمیگیرد و باید با تنگدستی با همان حق بازنشستگی جزئی بلاروس زندگی را سپری کند.
آسیبی تاریخی
ده سالی میشود که در بلاروس میکوشند به جوانب مختلف هولوکاست بپردازند. ده سال پیش با حمایت مالی "سازمان بینالمللی آموزش و روابط انسانی" از آلمان، نهادی به نام "کارگاه تاریخ" در مینسک آغاز به کار کرد. این نهاد امروز در همان محله مسکونی گتوی سابق قرار دارد و مسئول این کارگاه "کوزما کوزاک" است. دیوارها و روی میز دفتر کار او را کتاب پوشانده است.
این تاریخشناس وظیفه خود را در این میبیند که اسناد تاریخ بازماندگان هولوکاست را جمعآوری کند. وی میگوید: «ما تحقیق در باره هولوکاست را زمانی آغاز کردیم که تقریبا دیگر هیچ بازماندهای در این محل حضور نداشت. شاهدان تاریخی در سراسر دنیا پراکندهاند.»
مایا کراپینا انتشار کتاب زندگینامهی خود را مدیون همین "کارگاه تاریخ" در مینسک است. این کتاب در سال ۲۰۱۲ با عنوان "تولد سهباره" به زبان آلمانی انتشار یافت. کراپینا میگوید: «پس از جنگ از آلمانیها تنفر داشتم.» وی نمیتوانست در آن زمان تصور کند که او روزی در آلمان قدرت بینایی خود را با عمل جراحی چشم بازخواهد یافت.
چند سال پیش، هنگامی که کراپینا در مدرسهای در آلمان سرگذشت کودکی خود را شرح میداد، میدید که همراه با او دانشآموزان متاثر هستند و اشک میریزند. این زن ۷۷ ساله میگوید: «رابطه من با آلمانیها بهکلی دگرگون شده است. با این همه آنچه در گتو اتفاق افتاد، همیشه جلوی چشمان من است.»