مستند انفرادی؛ بخش پانزدهم: وابستگی برخی از زندانیان درون انفرادی به بازجو

انفرادی داستان زندانیان سیاسی است. داستان انسان‌هایی که بعد از انقلاب اسلامی تا به امروز، روز‌ها و شب‌های بسیاری را در سلول‌های کوچک انفرادی گذراندند.
 زندانیان سیاسی که روح و جسمشان با دیوارهای بهم فشرده سلول‌ها مبارزه می‌کرد تا بتوانند فضای کوچک انفرادی‌ها یا مکان‌هایی شبیه به قبر را تحمل کنند. درون این چهاردیواری‌ها رمز و رازهای بسیاری نهفته است.
 در بخش «پانزدهم» مستند  «انفرادی» شما را به درون این چهار دیواری و یا شبه قبر‌ها می‌بریم تا این بار زندانیان سیاسی از دلایل «وابستگی برخی از زندانیان درون انفرادی به بازجو» بگویند.
 
***************************************************
 در پشت سر زندانی قفل می‌شود. زندانی چشم بندش را که بر می‌دارد خود را درون سلول انفرادی می‌بیند. فضای سلول برایش غریب است. این اولین تجربه سلول انفرادی زندانی است.
 سلولی با ابعاد یک و نیم در دو متر با موکتی کثیف و دیوارهای سیمانی و تیره.
 
روز‌ها و شب‌ها می‌گذرد اما زندانی را از درون سلول انفرادی بیرون نمی‌برند نه برای هوا خواری و نه برای بازجویی.
 زندانی حتی حق تماس با خانواده خود را ندارد. زندانی از بلاتکلیفی درون سلول تنگ و دل مرده، دچار استرس و اضطراب شده و از نظر روحی و روانی به هم ریخته، زندانی به در می‌کوبد.
 

 

محمد صادقی


 ​​محمد صادقی یک فعال دانشجویی است که در سالهای قبل و بعد انتخابات سال ۸۸، در مجموع دو ماه در بازداشتگاه حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی اصفهان و زندان اوین به سر برده است. آقای صادقی یک ماه از این مدت را درون سلول انفرادی به سر برده است.
 
محمد صادقی درباره تمایل برخی از زندانیان به بازجو هنگامی که درون سلول است، می‌گوید: «این ابراز تمایل و درخواست ملاقات با بازجو از سر ناچاری است. حداقل در مورد خود بنده پس از اینکه حدود ۱۲ روز در سلول انفرادی بدون بازجویی بودم، در یک شرایط خیلی سختی به سر می‌بردم. در یک سلول یک متر و نیم در دو متر واقعه شوکه شده بودم و هر لحظه فکر می‌کردم الان ممکن است مرا برای بازجویی ببرند، اما این روز‌ها می‌گذشت و این اتفاق نمی‌افتاد.»
 

 

حسن یوسفی اشکوری


 ​​حسن یوسفی اشکوری که نماینده دوره اول مجلس پس از انقلاب سال ۵۷ است، در اوایل سال ۷۹ بازداشت شد و چهار سال و نیم در زندان بود. اقای یوسفی اشکوری ۱۰۰ روز از این مدت زندان را در انفرادی ۵۹ عشرت آباد سپاه به سر برد.
 
حسن یوسفی اشکوری می‌گوید: «هر زندانی به خوبی می‌داند که دشمن شماره یک او‌‌ همان بازجو است و می‌داند که همین بازجویی هاست که تبدیل به کیفرخواست و بعد از آن تبدیل به حکم دادگاه می‌شود.
 اما در‌‌ همان حال هم احساس می‌کند تنها راه نجات او‌‌ همان بازجوست.
 برای اینکه آدم در آن شرایط روانی که قرار می‌گیرد، راهی که باقی مانده این است که به بازجو و وعده‌هایی که می‌دهد و حرف‌هایی که می‌زند یک نوع حس خوشبینی داشته باشد.
 در‌‌ همان حال که می‌داند این‌ها یا قطعا و یا احتمالا یک نقشه برای به دام کشیدن اوست، اما در عین حال چاره‌ای ندارد که به لحاظ روانی این خوش بینی را حس کند که اگر مثلا من این همکاری جزیی را انجام بدهم او هم برای من این امتیاز را قائل شود و یا اگر قرار است شکنجه بشوم از میزان آن بکاهد و کم کند.»
 زندانبان پنجره بالای سلول را باز می‌کند و با لحنی خشک و جدی به زندانی می‌گوید: «چشم بندت را بزن بیا بیرون!»
 لحظه‌ای بعد در سلول باز می‌شود و زندانی را برای بازجویی می‌برند.
 روزهای متوالی است که زندانی را از صبح تا شب برای بازجویی به بیرون می‌برند. شبانگاه زندانی خسته و آشفته دوباره به سلول برمی گردد.
 
از آخرین بازجویی چند هفته می‌گذرد و زندانی را از سلول بیرون نمی‌آورند حتی برای هواخوری. او خود را درون قبری احساس می‌کند که دیوارهای سلول انفرادی هر روز بیشتر به استخوان‌هایش فشار می‌آورد. زندانی به در سلول می‌زند اما جوابی نمی‌شنود. لحظه‌ای بعد محکم به در سلول می‌کوبد و فریاد می‌زند که می‌خواهد بازجویش را ببیند.
 
محمد صادقی، فعال دانشجویی با تجربه یک ماه انفرادیدر این زمینه می‌گوید: «بار‌ها به آن نگهبانی که غذا را می‌آورد درخواست می‌کردم بازجویم را ببینم. ولی هیچ پاسخی داده نمی‌شد. کم کم این میل و علاقه که مرا به اتاق بازجویی ببرند در من بیشتر می‌شد.»
 
آقای صادقی همچنین می‌افزاید: «در آن ۱۲ روزی که درب سلول من باز نشد، روند زندگی من شکل بسیار بدی داشت. یعنی میل به غذایم کاهش پیدا کرده بود. کلافه بودم، سلولم را مرتب نمی‌کردم و دائما در این انتظار به سر می‌بردم که مرا چرا از این سلول بیرون نمی‌برند؟»
 

 

نورایمان قهاری


 ​​​نورایمان قهاری، دکتر روان‌شناس و متخصص درمان آسیب‌دیدگی‌های روانی و اجتماعی نیز با اشاره به اینکه «کنترل محرک‌های حسی زندانی توسط بازجو درون انفرادی توسط بازجو به قصد متلاشی کردن ذهن زندانی صورت می‌گیرد.» تاکید می‌کند: «در زندان انفرادی در نبود محرک‌های خارجی و یا تحت تاثیر شدت محرک‌هایی مثل دعا یا نوحه‌هایی که بیست و چهارساعته پخش می‌شوند و در حقیقت تمرکز زندانی را به هم می‌زنند، یا نوار صدای زندانیان دیگر که گریه و ضجه می‌کنند، یا به اصطلاح به اشتباه بودن راه‌شان اعتراف می‌کنند، به زعم زندانبان می‌تواند زندانی را هر چه زود‌تر متلاشی کند و تمرکز او را بهم بزند و او را به جایی بکشاند که خودش در بزند و درخواست کند که بیایید من حاضرم حرف بزنم.»
 
مرتضی کاظمیان نیز روزنامه نگار و فعال سیاسی است که در سال ۷۹ و ۸۸ مجموعا بیش از ۲۷۰ روز بازداشت شد. او بیش از ۱۹۰ روز از این مدت را در انفرادی بود..
 
آقای کاظمیان می‌گوید: «نسبتی که زندانی درون انفرادی با بازجو برقرار می‌کند رفتاری متناقض است رفتاری بین نیاز به بازجو و گریز از بازجو.»
 

 

مرتضی کاظمیان


 ​​مرتضی کاظمیان همچنین می‌افزادید: «من خودم‌گاه دچار بازجویی‌های پیوسته برای ساعت‌های طولانی بودم که واقعا دچار کلافگی شدید می‌شدم و از صمیم قلب دوست داشتم که بازجو مرا برای روز‌ها‌‌ رها کند اما بازگشت بازجو بعد از چند روز گویی خودش موهبتی بود برای اینکه شما در جریان بازجویی‌ها امکان این را پیدا می‌کردید که اصلا با کسی صحبت کنید.
 این رابطه رفت و برگشتی میان متهم و بازجو به عقیده من همیشه وجود دارد یعنی از یک طرف نیاز به بازجو از سوی دیگر گریز از بازجو.»
 
نسرین از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ بود. او از مجموع پنج سال زندان خود، حدود ۷ ماه درون تابوت‌ها بوده. و همچنین تجربه چند هفته سلول انفرادی را دارد.
 
این زندانی سیاسی دهه ۶۰ تاکید می‌کند: «همین قدر که یک فرد را برای یک مدت طولانی و نامشخصی، یک جایی بگذاری و انتظار نداشته باشد که کسی به سراغش بیاید و اصلا به تو نگویند که کی قرار است حتی بازجویی بشوی یک شکنجه است.
 به همین دلیل بود که بسیاری از زندانی‌ها خودشان تقاضای صحبت با بازجو را می‌کردند و حتی در مواردی بی‌دلیل می‌گفتند که ما اطلاعاتی داریم که می‌خواهیم به بازجو بدهیم.
 فقط به خاطر اینکه در سلول باز شود و این‌ها رفت و آمدی داشته باشند و در واقع فراموش نشوند.»
 
زندانی را از درون سلول انفرادی بیرون نمی‌آورند. او احساس می‌کند به مرز جنون رسیده، درون سلول راه می‌رود اما دو – سه قدم بر نداشته به دیوار می‌رسد. تنها می‌تواند دور سلول بچرخد. بغضی گلویش را فرا گرفته، با مشت به دیوار سیمانی سلول می‌کوبد. می‌داند که بازجو به قصد بریدن زندانی است که او را از سلول بیرون نمی‌آورد.
 
نورایمان قهاری، دکتر روان‌شناس و متخصص درمان آسیب ‌دیدگی‌های روانی و اجتماعی می‌گوید: «وقتی که تنها کسی که کنترل زندگی شما را به دست دارد زندانبان است و به طور مکرر به شما یادآور می‌شود که همه شما را فراموش کرده‌اند، هدف او این است که این تفکر را به شما القاء کرده و آن را در شما درونی کند.
 اینجا هست که نقش باور‌ها و ارزش‌ها و پیوند‌ها عمده می‌شود. به عنوان عواملی حفاظتی برای پایداری و سالم ماندن زندانی در زندان و با رجوع به باورهایی که برای آن‌ها به زندان افتاده و زندانبان سعی می‌کند بگوید که آن باور‌ها ارزشی ندارد.»
 
این دکتر روان‌شناس تاکید می‌کند که «زندانی باید در انزوا دائما بجنگد و اگر نه می‌تواند قربانی زندانبان خودش بشود.»
 

 

ناصح فریدی


 ​​ فریدی، عضو کمیته دانشجویان زندانیان سیاسی بود. او در مجموع چهار ماه در سالهای قبل و بعد از انتخابات سال ۸۸ در زندان بود. او چند هفته از این مدت را در انفرادی به سر برد.
 
ناصح فریدی می‌گوید: «از زندانبانی که در آنجا بود درخواست کردم که نامه دیدار با بازجو را به من بدهد ولی اصلا سراغ من نیامدند.
 حتی در طول دوران بازجویی اذیتم می‌کردند. به شدت شکنجه می‌شدم ولی در‌‌ همان حالت هم برای اینکه از آن شرایط سخت و غیر قابل تحمل از زندان خلاص بشوم حاضر بودم این‌ها بیایند در زندان و بازجویی بشوم ولی در آن حالت روحی غیر قابل تحمل قرار نگیرم.»
 
محمد صادقی هم که فعال دانشجویی است و یک ماه از دو ماه دوران زندان خود را درون انفرادی به سر برده، می‌گوید حاضر بود او را کتک بزنند به شرط آنکه او را از انفرادی بیرون بیاورند.
 
آقای صادقی تاکید می‌کند که «من هرگز ندیدم این فریاد زدن برای دیدن بازجو و تقاضا برای دیدن بازجو مثمر ثمر باشد و فقط یک فریادی بود که با یک فحش و توهین این صدا خاموش می‌شد.
 ولی کاملا مشخص بود که این شرایط سکوت و فضایی که حکمفرما بود دارد زندانی‌ها را اذیت می‌کند.»
 
محمد صادقی همچنین می‌گوید: «من خودم به شرایطی رسیده بودم که می‌خواستم یکی در را باز کند حتی مرا کتک بزند. برای همین از خودم واکنش‌هایی نشان می‌دادم. فریاد‌هایی می‌زدم. الله اکبر می‌گفتم. ببینم آیا این در سلول را باز می‌کنند تا مرا به بیرون ببرند؟»
 
زندانی در گوشه سلول نشسته و از بیرون صدای باز و بسته شدن درهای سلول را می‌شنود اما در سلول‌اش باز نمی‌شود. در بازجویی‌های قبلی بازجوی خشن او تغییر پیدا کرده و بازجویی دیگر جای او را گرفته است. بازجوی جدید رفتار مناسب تری با متهم دارد. زندانی از اینکه به بازجوی جدید احساس وابستگی بیشتری پیدا کرده، دچار ترس شده و تمام وجودش می‌لرزد.

لینکهای مرتبط :

مستند انفرادی؛ بخش یک: سلول‌های بندهای ۲۰۹ و ۲۴۰ اوین

مستند انفرادی؛ بخش دوم: تاریکخانه اشباح در بندهای سپاه

مستند انفرادی؛ بخش سوم: سلول های انفرادی در بازداشتگاه مخفی؛ اینجا غذا هم سفید است

مستند انفرادی، بخش چهارم: سلول های انفرادی با بیش از ۲۰ زندانی

مستند انفرادی؛ بخش پنجم: تابوت‌ها تجربه‌ای فراتر از سلول انفرادی

مستند انفرادی؛ بخش ششم: تابوت‌ها، خط باریک بین مرگ و زندگی

مستند انفرادی؛ بخش هفتم: واحد مسکونی، تجربه‌ای فرا‌تر از تابوت‌ها

مستند انفرادی؛ بخش هشتم: بازگشت سیاه جامگان از واحد مسکونی

مستند انفرادی؛ بخش نهم: مقاومت در سلول انفرادی

مستند انفرادی؛ بخش دهم: مقاومت در سلول انفرادی

مستند انفرادی؛ بخش یازدهم: تغذیه و اعتصاب غذا در سلول انفرادی

مستند انفرادی؛ بخش دوازدهم: زنان و کابوس تجاوز در سلول انفرادی

مستند انفرادی؛ بخش سیزدهم: زنان حامله، زایمان درون سلول و نوزادان درون انفرادی

مستند انفرادی؛ بخش چهاردهم: چرا بازجو زندانی را درون سلول انفرادی می‌اندازد؟

+40
رأی دهید
-8

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.