آیا ایران می توانست کره جنوبی بشود؟
فریدون خاوند (تحلیلگر اقتصادی)
شمار زیادی از بررسی های آینده نگرانه درباره اقتصاد جهانی، که عمدتا از سوی نهاد های پژوهشی وابسته به غول های مالی و یا موسسات متخصص در زمینه مشاوره استراتژیک انجام گرفته، ایران را در زمره کشور هایی جای میدهند که از توانایی های بالقوه برای تبدیل شدن به یک قدرت نوظهور اقتصادی طی دو سه دهه آینده برخوردارند.
باشگاه قدرت های نوظهور
موسسه آمریکایی «گلدمن ساکس»، که گروه «بریک» مرکب از برزیل، روسیه، هند و چین را به عنوان قدرت های نوظهور اقتصادی در دهه اول قرن بیست و یکم بر سر زبان ها انداخت، یازده کشور دیگر را زیر نظر دارد که می توانند به قدرت های نوظهور بعدی بدل شوند (۱). موسسه «ای تی کرنی» آمریکایی تحولات ده کشور را، با همان هدف، پیگیری میکند (۲). بانک فرانسوی «کردی آگریکول»، از سیزده قدرت نوظهور آتی سخن میگوید (۳). نام ایران در همه این فهرست ها دیده میشود.
این پژوهش ها از ایران (در کنار اندونزی، مصر، ویتنام و غیره) به عنوان کشوری نام می برند که از استعداد های لازم برای اوجگیری در صحنه اقتصادی جهان، برخورداری از یک طبقه متوسط رو به گسترش و بازاری با قدرت خرید قابل ملاحظه برخوردار است. آنچه در این بررسی های آینده نگرانه مورد توجه قرار گرفته، امکانات بالقوه کشور ها است. تبدیل امکانات بالقوه امروزی به واقعیت های فردا، طبعا مساله دیگری است.
در توانایی های ایران برای ورود به باشگاه قدرت های نوظهور اقتصادی تردیدی نیست. علاوه بر منابع عظیم انرژی، ایران از یک موقعیت استراتژیک ممتاز بهره مند است و با پانزده مرز آبی و خاکی، در چهار راه اروپا، خاورنزدیک، آسیای میانه و قفقاز قرار دارد. بنیان های فرهنگی و هویتی این کشور طی قرن ها قوام یافته و به استحکام رسیده اند.
تحولات جمعیتی آن در جهان اسلام در زمره پیشرفته ترین است. کیفیت نیروی کار آن، با ملاک های دنیای در حال توسعه، در سطح نسبتا مطلوبی است. به علاوه ایرانیان سنت های بسیار ریشه داری در عرصه بازرگانی دارند و به رغم رویداد های سهمگینی که از سر گذرانده اند، داد و ستد آنها با قطب های پویای اقتصاد جهانی متوقف نشده است.
با وجود همه این برگ های برنده، ایران از چرخش بزرگ سی سال گذشته، که جغرافیای صنعتی کره خاک را دگرگون کرده و صد ها میلیون نفر از مردمان دنیای در حال توسعه را از حاشیه به متن اقتصاد جهانی کشانده است، بر کنار مانده است.
ایرانیان حتی در محدوده جغرافیایی شان، که آسیای غربی و افریقای شمالی را در بر میگیرد، از قافله عقب مانده اند و این زخمی بزرگ بر روح آنها است. مقایسه ساختار بازرگانی خارجی ایران (که عمدتا بر خام فروشی تکیه دارد) با ترکیه و یا حتی با تونس (که به تنوع در صادرات دست یافته اند) نشانه روشن این واپس ماندگی است. در این شرایط پیش بینی موسسات غربی، که از امکانات بالقوه ایران برای تبدیل شدن به یک قدرت نوظهور اقتصادی آنهم در آینده ای نسبتا دور خبر میدهند، طبعا مرهمی بر این زخم نمی گذارد.
تلخکامی ایرانیان زمانی بیشتر میشود که می بینند در تاریخ معاصر کشورشان، در دوران پیش از انقلاب اسلامی، یک بار تا مرز تبدیل شدن به یک قدرت نو ظهور پیش رفتند، پیش از آنکه در باتلاق تنش های درونی و جنگ خارجی فرو بروند. امروز با اطمینان می توان گفت که دهه ۱۳۴۰ و نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، ایران یکی از پربار ترین سال ها را در تاریخ اقتصادی خود از سر گذرانده است.
در واقع طی این پانزده سال، ایران از لحاظ نرخ رشد تولید ناخالص دولتی به گروه کشور هایی شباهت یافت که بعد ها قدرت های نوظهور لقب گرفتند. یکی از ویژگی های اصلی این گروه برخورداری از نرخ رشد بالا تر از نرخ متعارف نه در طول یک سال و دو سال، بلکه طی دوره ای طولانی است.
معجزه رشد
رشد اقتصادی را بر پایه رشد تولید ناخالص داخلی در مقیاس کلی یا سرانه اندازه میگیرند. تولید ناخالص داخلی، ارزش تمامی کالا ها و خدماتی است که طی مدت یک سال در یک کشور تولید میشود. با سر شکن کردن این متغیر بر جمعیت یک کشور، تولید داخلی سرانه به دست میآید. همین رشد اقتصادی است که در صورت تداوم، صورت و سیرت یک جامعه انسانی را یکسره دگرگون میکند. تمدن بر بال های رشد اقتصادی پیش میرود، حال آنکه با رکود در کام تنگنا های گوناگون فرو میغلطد. فقر مادی یک جامعه، بر خلاف اعتقاد کسانی که آنرا به ارزش بدل میکنند، سرچشمه تباهی است.
حساب کرده اند که اگر کشوری از میانگین یک در صد نرخ رشد سالانه برخوردار باشد، در آمد سرانه اش طی مدت هفتاد سال دو برابر خواهد شد. ولی همان کشور، اگر میانگین نرخ رشد سالانه اش را به پنج در صد برساند، طی مدت چهارده سال به همان نتیجه دست خواهد یافت و با رشد ده در صد در سال، همان دستآورد را تنها طی مدت هفت سال تامین خواهد کرد. کشوری را در نظر بگیرید که امروز در آمد سرانه اش به هزار دلار در سال میرسد.
این کشور با نرخ رشد یک در صد می تواند در آمد سرانه خود را طی مدت بیست سال به ۱۲۲۰ دلار برساند، حال آنکه با نرخ رشد پنج در صد، طی همان مدت، در آمد سرانه اش به ۲۶۵۰ دلار خواهد رسید.
شمار زیادی از اقتصاد دانان ایرانی در درون و بیرون کشور بر سر رشد شتابان تولید ناخالص داخلی کشور طی دهه ۱۳۴۰ و نیمه اول دهه ۱۳۵۰ توافق دارند. هاشم پسران و هادی صالحی اصفهانی نرخ رشد تولید ناخالص داخلی سرانه ایران را در فاصله ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۶ هشت در صد ارزیابی میکنند و می افزایند که در سال ۱۹۷۶، در آمد سرانه در ایران به شصت و چهار در صد میانگین در آمد سرانه در دوازده کشور اروپای غربی رسیده بود (۴).
نکته جالب آنکه این نرخ بسیار بالای رشد عمدتا پیش از چهار برابر شدن قیمت نفت در سال ۱۳۵۳ اتفاق افتاد و میانگین نرخ تورم کشور نیز، پیش از این رویداد، از حدود سه در صد فراتر نرفت. رشدی چنین سریع، همراه با آرامشی چنین چشمگیر در عرصه قیمت ها، قدرت خرید را در بخش بزرگی از جامعه ایران به گونه ای بیسابقه افزایش داد.
در مقاله خود زیر عنوان «پنج دهه فراز و فرود تولید»، که به تازگی در فصلنامه «تازه های اقتصاد» چاپ تهران انتشار یافته، حمید زمان زاده به نتایج مشابهی میرسد. به نوشته او «از سال ۱۳۴۰ تا پایان سال ۱۳۵۵، تولید سرانه هر ایرانی در یک روند صعودی از دو میلیون و سیصد هزار ریال به هفت میلیون و دویست هزار ریال در سال (به قیمتهای ثابت سال ۱۳۷۶) رسیده است. در واقع تولید سرانه ایرانیها طی ۱۵ سال، سه و یک دهم برابر شده است که از بهبود قابل توجه سطح رفاهی ایرانیها در این دوره حکایت دارد.
با آغاز شرایط انقلابی در سال ۱۳۵۶، روند تولید سرانه نیز معکوس شده و سیر نزولی خود را آغاز مینماید. علاوه بر روند نزولی تولید کل با توجه به بیثباتی دوره انقلابی و پس از آن آغاز جنگ ایران و عراق، افزایش سریع جمعیت، سیر نزولی تولید سرانه را تشدید نموده است، به نحوی که تولید سرانه با کاهش حدود ۵۰ درصدی، از هفت میلیون و دویست هزار ریال در سال ۵۵، به پنج میلیون و سیصد هزار ریال در پایان سال ۱۳۶۷ میرسد.»
حمید زمان زاده می افزاید که در فاصله سال های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵، «نرخ رشد اقتصادی بین ۵ تا ۱۷ درصد در نوسان بوده است. در مجموع در این دوره ۱۵ ساله، میانگین نرخ رشد اقتصادی ایران حدود ده و نیم درصد بوده است، که نرخ رشد بسیار مناسبی است.
با آغاز شرایط انقلابی در سال ۱۳۵۶ و پس از آن آغاز جنگ، نرخ رشد اقتصادی به شدت کاهش مییابد و به جز سالهای ۶۱، ۶۲ و ۶۴، نرخ رشد اقتصادی تا پایان جنگ منفی بوده است. میانگین نرخ رشد اقتصادی در این دوره منهای دو و یک دهم درصد در سال بوده است. در دوران پس از جنگ نیز، نرخ رشد اقتصادی بسیار پر نوسان ظاهر شده و از منهای دو و نیم درصد تا ۱۶ درصد را تجربه نموده است، اما میانگین نرخ رشد اقتصادی در دوره پس از جنگ تا سال ۱۳۹۰، پنج و دو دهم درصد بوده است.»
میانگین نرخ رشد بالای ده در صد آنهم طی مدت پانزده سال، جامعه سال های ۱۳۴۰ و نیمه اول دهه ۱۳۵۰ ایران را یکسره دگرگون کرده بود و کسانی که آن سالیان را دیده اند، می توانند گواهی دهند که تغییر به صورتی ملموس زیر نگاه آنها جریان داشت. رشدی چنین شتابان و طولانی همراه با دگرگونی هایی چنین سریع، در ادبیات اقتصادی دو دهه پایانی قرن بیستم «رشد آسیایی» نام گرفت، البته در رابطه با تحولاتی که کره جنوبی، تایوان، سنگاپور و مالزی و بعد ها چین تجربه کردند. در غرب کم تر کسی میداند یک کشور خاورمیانه ای به نام ایران نیز به چنین تجربه ای دست یافت، اما در حفظ آن ناکام ماند.
امروز که سی و پنج سال از پایان آن دوران میگذرد، ایرانیان از خود می پرسند که اگر انقلاب اسلامی نمی بود، ایا کشورشان می توانست کره جنوبی بشود؟ و یا دستکم خود را به سطح ترکیه امروز برساند؟
تجربه کره جنوبی
کره جنوبی گهواره یکی از شگفت ترین «معجزه های اقتصادی» قرن بیستم میلادی است که کشوری را از حضیض واپس ماندگی به اوج پیشرفت کشاند.
کشوری که در سال ۱۹۴۸ بعد از سی و پنج سال اشغال از سوی ژاپنی ها و ویرانی های جنگ دوم در بخش جنوبی شبه جزیره کره به وجود آمد، هنوز گرد و خاک مصیبت این همه سال را از تن نتکانده بود که در جنگ سه ساله میان دو کره، به عنوان نخستین زور آزمایی مخوف شرق و غرب، فرو رفت. و در سال ۱۹۵۳، بعد از پایان جنگ، کره جنوبی کشوری بود ویران و فقیر که آه نداشت تا با ناله سودا کند.
آمار بر جای مانده از آن دوران نشان میدهند که در سال های ۱۹۵۰، کره جنوبی از لحاظ تولید ناخالص داخلی در سطحی پایین تر از کشور آفریقایی غنا قرار داشت. امروز کره جنوبی پانزدهمین اقتصاد دنیا است، حال آنکه غنا هشتاد و ششمین است. بد نیست اضافه کنیم که کره شمالی، یکی از معدود بقایای بر جای مانده از نظام های استالینی جنگ سرد، همچنان از لحاظ اقتصادی پشت سر غنا در جا زده است.
ایرانی ها نیز دورادور، و گاه از نزدیک، تحولات شبه جزیره کره را پیگیری میکردند. در جریان جنگ کره در اوایل سال های ۱۹۵۰ میلادی، بخش بسیار بزرگی از روشنفکران ایرانی در اردوی هواداران کره شمالی بودند و آرزو میکردند که «نظام مترقی» شمال، به رهبری رفیق کیم ایل سونگ، با پشتیبانی به اصطلاح «داوطلبان» چینی (که در واقع فرستادگان مائوتسه تونگ بودند) بر «اردوگاه امپریالیسم» و «سگ های زنجیری» اش پیروز شوند. احمد شاملو، شاعر بلند آوازه ایران، در «سرود بزرگ» خود که به «شن شو، رفیق ناشناس کره ای» تقدیم کرده، احساس جامعه روشنفکری آن زمان ایران را بیان میکند.
در اواسط دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی، ایرانی ها سرزمین «بامداد آرام» را به گونه ای دیگر شناختند، از راه کره ای هایی که در جستجوی کار به ایران میآمدند. در این دوران کره جنوبی هنوز کشوری فقیر بود و از سر استیصال، مجبور بود شماری از فرزندان خود را برای نان خوردن به سرزمین های دیگر بفرستد. شمار زیادی از کره ای ها در بخش حمل و نقل ایران (از جمله به عنوان راننده کامیون) به کار گرفته شدند.
و سپس ورق برگشت. کره جنوبی محروم از همه ثروت های زیر زمینی، برای تامین بقای خود، به صدور کالا هایی چون لباس و پارچه و کفش و اسباب بازی روی آورد، اما سال به سال خود را بالا تر کشید و کالا های دیگری را، که ارزش افزوده و کیفیت آنها بالا و بالا تر میرفت، جای خود را در بسیاری از بازار های جهان از جمله ایران محکم کردند.
امروز ایرانی ها برای یخچال های ساخت شرکت «دوو»، خود رو های «هیوندای» و تبلت های گلکسی ساخت سامسونگ، سر و دست میشکنند. آنها می بینند که سامسونگ کره ای، به عنوان نخستین شرکت جهان در زمینه تکنولوژی های پیشرفته، از هیولت پاکارد آمریکایی پیشی گرفته است. و نیز می بینند که در رقابت بر سر فروش مرکز برق هسته ای به امارات متحده عربی، کره جنوبی بر فرانسه غالب آمده است.
اگر «شن شو کره ای»، رفیق ناشناخته احمد شاملو، واقعیت میداشت و امروز زنده می بود، به احتمال قریب به یقین خود را از جهنم «کره شمالی» رها میکرد و به کره جنوبی پناه میآورد.
یک دوره طلایی
پاسخ گفتن به این پرسش که چرا ایران در کام یک اقتصاد نفتی و دولتی فرو رفت، حال آنکه کره جنوبی به یک قدرت بزرگ اقتصادی بدل شد، طبعا در قالب یک مقاله نمی گنجد. فرآیند توسعه حاصل عوامل فراوانی است و در هم آمیختگی همه این عوامل است که ویژگی های آن فرآیند را در یک کشور رقم میزند.
برخورد فرهنگ های گوناگون با توسعه اقتصادی یکسان نیست. ساختار های سیاسی مشابه در یک جا زمینه توسعه اقتصادی را فراهم میآورند و، در جای دیگر، به مانعی بزرگ در راه فرایند توسعه بدل میشوند.
در مورد نقش دولت و بازار، و تاثیر آنها بر سیاست های تولیدی و مالی و بازرگانی، کشور های مختلف از گزینش هایی متفاوت پیروی میکنند. از لحاظ برقراری رابطه میان بخش های گوناگون اقتصادی، به ویژه صنعت و کشاورزی، تنوع وجود دارد. کشور ها از نظر دستیابی به سرمایه و تکنولوژی در داخل و خارج از مرز های خود در موقعیتی برابر قرار ندارند. وضعیت جغرافیایی و استراتژیک کشور ها بدون تردید بر سرنوشت اقتصادی آنها تاثیر میگذارد. فهرست عوامل تاثیر گذار بر فرایند توسعه را می توان ادامه داد.
با توجه به این همه تفاوت میان کشور ها، حتی اصل این پرسش که «چرا ایران نتوانست کره جنوبی بشود؟»، زیر پرسش میرود، به ویژه از آنرو که چهار برابر شدن بهای نفت در سال ۱۹۷۳ و تاثیر آن بر سرنوشت اقتصادی و سیاسی ایران، تفاوت بزرگ دیگری را میان این کشور و الگوی توسعه آسایی میآورد.
با این حال تجربه پانزده سال رشد اقتصادی با میانگین بالای ده در صد، همراه با تورم بسیار پایین، به گونه ای غیر قابل مقاومت بر تاریخ اقتصاد معاصر ایران سنگینی میکند. چرا این دوره طلایی، که در واقعیت آن تردیدی نیست، از دیدگاه بخش بسیار بزرگی از نیرو های سیاسی و اجتماعی و نخبگان روشنفکری سال های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ پنهان ماند و حتی با ان به دشمنی برخاستند؟
مخالفت و حتی خصومت بخش بزرگی از جریان های مذهبی با این فرآیند توسعه نسبتا دراز مدت، قابل درک است. مساله در آنجا است که در ورای جریان های مذهبی، شمار زیادی از گرایش های لاییک و حتی روشنفکری ایرانی، که بسیاری از آنها سر در مکاتب غربی داشتند، نتوانستند ببینند که کشورشان یک رونق استثنایی را تجربه میکند که تداوم آن می تواند به یک دوران طولانی انحطاط پایان دهد. آنها بسیاری از «الگو» های اقتصادی آن زمان را، از روایت های گوناگون سوسیالیسم شوروی و چینی و کوبایی گرفته تا راه رشد های نوع الجزایری، عزیز میداشتند، اما به فرآیند توسعه کشورشان، که در فضای منطقه ای آن از همه پیشتاز تر و حتی در مقیاس دنیای در حال توسعه در شمار موفق ترین بود، به دیده تحقیر مینگریستند. اگر این نگاه نمی بود، سیر تاریخ ایران دگرگون میشد.
یاد کردن از این تجربه، که اینک به تاریخ ایران پیوسته است، تنها از سر نوستالژی یا ذکر مصیبت نیست. این تنها تجربه ای نیست که در اوج پرواز، با بال های خونین به خاک افتاد. تاریخ کشور ها انباشته از فراز و نشیب ها است. هدف بنیادی انگشت گذاشتن بر این تجربه است و گفتن که این بررسی دلایل شکست آن هنوز در آغاز راه خویش است. ولی بدون شناخت عمیق دلایل این شکست تاریخی، بهره برداری از فرصت های آتی برای رها شدن از واپس ماندگی، با بن بست های دوباره روبرو خواهد شد.
نگاه دوباره به این تجربه و شناخت ابعاد و دلایل شکست آن می تواند به گسترش فکر اقتصادی در جامعه ایرانی، و به ویژه در میان نخبگان آن کمک کند و به آنها بیآموزد که بدون رشد اقتصادی هیچ چیز امکان پذیر نیست. زمینه سازی برای زایش ثروت های مادی در یک جامعه، تنها راه ممکن برای ارتقای اجتماعی و فرهنگی و معنوی آن است.
بیرون کشیدن ایران از گرداب انحطاط و بی اخلاقی کنونی نیز امکان پذیر نیست جز با فراهم آوردن شرایط لازم برای سرمایه گذاری، خلق ثروت، صدور کالا و ایجاد کار... در همان دوران رشد بی وقفه پانزده ساله، اخلاق و اعتماد در جامعه ایرانی در سطحی به مراتب بالا تر از مردابی بود که امروز می بینیم.
نهاد ها و موسسات غربی که ایران امروز را از شرایط لازم برای تبدیل شدن به یک قدرت نوظهور اقتصادی برخوردار میدانند، به احتمال قریب به یقین از تجربه توسعه این کشور در سال های ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۵ با خبر نیستند. در مجموع این تجربه تا اندازه زیادی در جهان ناشناخته مانده، شاید به این دلیل که بخش بزرگی از روشنفکران ایرانی به آن به دیده تحقیر نگریستند و دنیا نیز ابعاد آنرا نشناخت.
آیا در این تحقیر، تغییری بنیادی به وجود آمده است؟
(۱) Iranian Economy in the Twentieth Century: A Global Perspective
(۲) "The Coming of “The Ten
(۳) Eclairages, No 120
(۴) Iranian Economy in the Twentieth Century: A Global Perspective
(۵) حمید رضا زمان زاده، «پنج دهه فراز و فرود تولید؛ بررسی علل رشد پایین و بی ثبات اقتصاد ایران»، فصلنامه «تازه های اقتصاد»، شماره ۱۳۶، تابستان ۱۳۹۱.