مترجمی در ایران: سانسور بی‌جیره و مواجب برای ارشاد

امید نیک‌‌فرجام،

مترجم ایرانی مقیم جمهوری چک

در این دوره و زمانه که هر مقامی در ایران، از وزارت ارشاد تا صداوسیما و از حوزه‌ی هنری تا سازمان تبلیغات اسلامی، روزبه‌روز قله‌ تازه‌ای را در زمینه‌ سانسور فتح می‌کند، عده‌ای هم هستند که بی هیچ چشم داشت و بی هیچ زور و اجباری خود را سانسور می‌کنند.


درست است که سانسور، یا به زبان رسمی مدیران جمهوری اسلامی «ممیزی»، در ایران پدیده‌ جدیدی نیست و به‌ ویژه در عمر سی و اندی ساله‌ این حکومت همواره به درجات مختلف وجود داشته است، اما در این اندک سال‌هایی که از آغاز دوره‌ی دوم ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد و اعتراض‌ها به نتیجه‌ی انتخابات سال ۱۳۸۸ می‌گذرد این پدیده هم چون مسائل دیگر ابعادی خارق‌العاده و غول‌آسا پیدا کرده است.

آش چنان شور شده است که در زمان برگزاری اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد در کشور در شهریورماه سال جاری، ۱۳۹۱، صداوسیمای جمهوری اسلامی سخنرانی محمد مرسی، رئیس جمهور مصر، را هم سانسور کرد، اتفاقی که در ایران و جهان سروصدای زیاد به پا کرد و نهایتا کاسه و کوزه‌اش بر سر مترجم سخنرانی شکست.

 این خود جای بررسی و تامل دارد که مترجم مربوطه خلق‌الساعه و در همان زمان ترجمه به این نتیجه رسیده که حرف آقای مرسی را بهتر از خود او می‌فهمد یا این که مدیران او از پیش تصمیم به این کار گرفته‌اند، اما به هر حال تا آن‌جا که دامنه‌ی تحقیقات من اجازه می‌دهد چنین اتفاقی حتی در روسیه‌ عهد ژوزف استالین هم نیفتاده است.

اما در این میان، بی‌ سروصدا، اتفاق دیگری نیز افتاده است و آن این که ظاهرا برای عده‌ای از مترجمان در حوزه‌ ادبیات خودسانسوری دیگر تبدیل به عادت شده است، و این عادت غریبی است و کاملا خارج از دامنه‌ تصمیم‌گیری مترجمان، چه لازم به گفتن نیست که آن‌ها خالق اثر نیستند که حق دست بردن در آن را داشته باشند. خودسانسوری برای چه؟ برای آن که دسترنج‌شان را همان کنند که ممیز وزارت ارشاد می‌خواهد، به این امید که برای ترجمه‌ خود مجوزی بگیرند و آن را به دست خواننده برسانند.

و این همان است که در یکی دو سال اخیر برخی از مسئولان ارشاد خواسته‌اند، که (نقل به مضمون) نویسنده یا مترجم نباید اثری را که فکر می‌کند ممکن است مشکل ممیزی داشته باشد اصلا به اداره‌ی کتاب بفرستد.

خودسانسوری هم در ایران چیز تازه‌ای نیست؛ بچه‌های ما با آن بزرگ می‌شوند، چون همان طور که یادشان می‌ دهیم در کوچه و خیابان با غریبه‌ها حرف نزنند، این را هم می ‌گوییم که مثلا از مشروب خوردن در خانه حرفی به بیرون نبرند.

خودسانسوری در ادبیات هم به‌گمانم از همان آغاز حکومت اسلامی در ایران وجود داشته و در بیست و اندی سال گذشته حتی چند بار بحث‌هایی هم در این باره در نشریات و جلسات ادبی به راه افتاده که مترجم باید چه کند؟ ترجمه کند و هر چه را که ممیز نادان خواست و درست تشخیص داد «تلطیف» و حذف کند؟ یا اصلا عجالتا عطای ترجمه را به لقایش بسپارد و صبر کند؟ اما در این سال‌ها هیچ یک از این بحث‌ها به نتیجه‌ای قطعی و یک‌دست نرسیده و به راه یا دستورالعملی واحد که تمام مترجم‌ها در ایران به آن عمل کنند نینجامیده است.

در همین حال هر روز چیزهایی می‌بینیم و می‌شنویم که باعث ترس و نگرانی بسیارند. فقط برای مثال:‌

اول، خواندن یادداشتی در وبلاگ «کتابلاگ» با عنوان «قلع و قمع مرد سوم» درباره‌ تازه ‌ترین ترجمه از رمان «مرد سوم» گراهام گرین.

به گفته‌ نویسنده‌ این یادداشت، «نقاط اوج و درخشان» کتاب آن قدر «قلع و قمع و خنثی» شده که نویسنده به مخاطبان خود توصیه کرده است که «هرگز مرد سوم با ترجمه‌ محسن آزرم را نخوانند».

آن طور که این وبلاگ‌نویس می‌گوید، در این ترجمه‌ مرد سوم تمام نوشیدنی‌های الکلی شده «چیز» و تمام دوست‌دخترها شده است «نامزد» که این یک مورد از جمله مواردی است که در روند خودسانسوری به دست دوستان نصیب من هم شده است.

از دیگر معجزات مترجم این رمان معروف یکی هم این است که کاری کرده است که زن و مرد داستان حتی دست‌شان هم به هم نمی‌خورد.

دوم، پیشنهاد اصحاب یک مجله‌ ادبی وزین برای چاپ ترجمه‌های من. پس از انکار از من که حالا دیگر دو سالی می‌شود که تصمیم گرفته‌ام منتظر گشایشی در اوضاع بمانم و دیگر خفت و خواری چشم به دهان ممیزان دوختن را بر خود تحمیل نکنم و اصرار از آن‌ها که این مجله، البته به‌ درستی، یکی از معدود راه‌های رساندن داستان به خواننده‌های تشنه‌ ادبیات در ایران است، داستان‌کوتاهی از جان آپ‌دایک را که به گمان خودم هیچ مشکل ممیزی نداشت برای‌شان فرستادم.

همراه با تشکر و اظهار لطف فراوان، جواب آمد که «احتمال دارد به دوست‌دختر ایراد بگیرند»، اما این را هم اضافه کرده بودند که «در ایران دیگر وقتی کسی کلمه‌ی نامزد را ببیند، می‌فهمد جریان از چه قرار است».

پس در ایران دیگر هر کس کلمه‌ نامزد را ببیند، می‌خواند «دوست‌دختر»، اما در ای ‌میل برایم توضیح نداده بودند که اگر شخصیت داستان واقعا نامزد کسی باشد و نه دوست‌دختر، آن وقت چه اتفاقی می‌افتد و چه طور می‌توان به خواننده فهماند که خانم مربوطه واقعا نامزد طرف است، و نه دوست‌دختری قربانی سانسورچی؟!

این‌ها فقط دو نمونه است که شاید به‌ خودی‌ خود اصلا به چشم نیایند و از فرط تکرار عجیب به نظر نرسند، اما تصور کنید ده یا بیست سال دیگر را در ایران؛ چه آزادی بیان در کشور پا گرفته باشد و چه نه، با یک خروار کتاب جعلی و قلابی روبه رو خواهیم بود که حتی به وزن کاغذشان هم ارزشی نخواهند داشت، کتاب‌هایی بی‌بو و خاصیت که حتی به نظر نویسنده‌های‌شان آشنا نخواهند آمد.

به این‌ها بیفزایید سوال‌هایی بی‌شمار را که حتی اگر در ایران باشی و به هر چه کتاب فارسی که بخواهی دسترسی داشته باشی، باز هم سخت می‌توان برای‌شان جوابی پیدا کرد، مثلا این که چه طور ممکن است که «کافکا در ساحل» هاروکی موراکامی در ایران نه یک بار، که دو بار ترجمه و چاپ شده باشد؟ مهدی غبرایی و گیتا گرکانی، دو مترجم این کتاب، با آن دست‌کم، به حساب من، ده پانزده صفحه‌ای که «شدیدا» مشکل ممیزی دارند چه کرده‌اند؟

ترجمه در ایران هرگز حرفه‌ی پول ‌ساز و نان‌ و آب ‌داری نبوده و نیست، و حتی در اروپا و آمریکا هم مترجمان حرفه‌ ای از درآمد اندک خود گلایه دارند، چه رسد به ایران که با این وضعیت ممیزی و نشر کتاب به گمانم از آغاز شروع ترجمه دست‌کم یکی دو سالی طول می‌کشد تا حق‌الترجمه به دست مترجم برسد، تازه اگر ترجمه را«غیرقابل‌چاپ» تشخیص ندهند. پس بعید است که این همه اصرار مترجم‌های ایرانی به رساندن ترجمه‌ خود به بازار برای به جیب زدن پول باشد.

مترجم‌هایی که من شخصا می‌شناسم و تقریبا مطمئنم حتی بیشتر آن‌ها که نمی‌شناسم دلیل دیگری برای این اصرار خود دارند. دلیل این کار چیزی جز آن دلیلی نیست که از همان آغاز همه ما را به سوی کار ترجمه سوق داده است: تلاش برای شریک کردن دیگران در لذتی که از داستانی می‌بریم، به همین سادگی.

اما این خودخواهی نیست که برای رسیدن به حس خوب شریک شدن لذت یک داستان در اثر دیگری دست ببریم، هر بلایی می‌خواهیم به سر آن بیاوریم، فقط با این توجیه که مثلا این کلمه یا جمله یا حتی پاراگراف «آن قدرها نقش کلیدی در متن ندارد»؟!

در خبرها می‌خوانم که ناصر تقوایی، فیلم‌ساز صاحب‌سبک، از این گلایه‌مند است که «ناخدا خورشید» اش را با بیش از ۳۰ دقیقه حذف نشان داده‌اند. می‌پرسد اگر این قدر با این فیلم مشکل دارید، چرا اصلا نمایشش می‌دهید؟!

و با خود فکر می‌کنم که حتما فیلیپ راث، هاروکی موراکامی، میلان کونده‌را و دیگر نویسنده‌هایی که صابون خودسانسوری عده‌ای به تن‌شان خورده خوشحال نخواهند شد اگر بفهمند کتاب‌هایی را که بارها خارج از ایران زیر نظر وسواس‌گونه خودشان چاپ شده‌ برای‌شان به‌زور «ادیت» می‌کنیم تا شاید نادانی در وزارت ارشاد اجازه دهد که ایرانی‌ها هم آن‌ها را بخوانند.

+33
رأی دهید
-17

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.