مستند انفرادی؛ بخش هفتم: واحد مسکونی، تجربهای فراتر از تابوتها
وحید پوراستاد
انفرادی داستان زندانیان سیاسی است. داستان انسانهایی که بعد از انقلاب اسلامی تا به امروز، روزها و شبهای بسیاری را در سلولهای کوچک انفرادی گذراندهاند.
زندانیان سیاسی که روح و جسمشان با دیوارهای بهم فشرده سلولها مبارزه میکرد، تا بتوانند فضای کوچک انفرادیها و یا مکانهایی شبیه به قبر را تحمل کنند. درون این چهاردیواریها رمز و رازهای بسیاری نهفته است.
در بخش «هفتم» «انفرادی» شما را به درون «واحد مسکونی» در دهه ۶۰ خورشیدی میبریم تا زندانیان سیاسی از وضعیت و شرایط دختران و زنان جوانی برای شما بگویند که ۱۴ ماه درون آن قرار داشتند
اردیبهشت سال ۱۳۶۲ - زندان گوهر دشت.
در سلول باز میشود. زندانی را با چند نفر دیگر سوار مینی بوس و به زندان قزل حصار منتقل میکنند. مینی بوس حامل دختران و زنان زندانی به زندان قزل حصار میرسد. پس از توقف مینی بوس ، زندانیان را با خشونت پیاده میکنند. آنان را به جای سلول به یک اتاق مسکونی میبرند.
در واحد مسکونی ، زندانی ساعت ها در حالی که چشم بند دارد سر پا ایستاده و حق نشستن ندارد. سکوت همه جا را فرا گرفته است.
زندانی لحظهای روی زمین مینشیند اما به یک باره با لگد شدید یک بازجو به پایش بر میخیزد. بازجو با لحنی تند و خشن کنار گوش زندانی میگوید: « اینجا دیگه آخر خط ما و شماست. اینجا باید حساب پس بدید. کاری میکنیم که آرزوی مرگ کنید.»
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی یک زندانی سیاسی بود با ۱۰ سال سابقه زندان، از سال ۶۰ تا ۷۰ خورشیدی.
او در کتاب خود به نام «دوزخ روی زمین» مینویسد: دختران و زنان زندانی را در قزل حصار به یک سوئیت برده بودند که پیشتر برای استراحت پرسنل زندان از آن استفاده میشد.
آقای مصداقی میگوید: « کنارآن سالنی بزرگتر بود که زندانیان را به آنجا منتقل کردند. آن هم در شرایطی غیر انسانی.»
ایرج مصداقی همچنین با اشاره به اینکه « افرادی را که به واحد مسکونی بردند قبلا غالبا شش ماه در زندان گوهردشت در سلول انفرادی بودند و از گوهردشت بار دیگر به زندان قزل حصار برگردانند. » تاکید می کند: « به مجرد اینکه برگشتند مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفتند، بدون هیچ گونه توضیحی. بعد هم نزدیک به پنج شش روز اینها سر پا ایستادند. حتی نمیگذاشتند اینها بخوابند. حتی یک لحظه هم نمیتوانستند بخوابند. نگهبان آنجا بود و اجازه نمیداد که اینها نزدیک به دیوار بشوند که دستشان را به دیوار بزنند.
بعد تا مدتها اجازه میدادند اینها شیفتی بخوابند. یعنی از صبح تا شب باید بیدار میماندی. فقط دو ساعت اجازه میدادند بخوابی. وقتی که خوابتان عمیق میشد با ضرب و شتم بلندتان میکردند. دوباره مجبور بودید سرپا بایستید.»
ایرج مصداقی در ادامه با اشاره به فضای واحد مسکونی می افزاید : « بعد بازجوییها شروع میشد. بازجویی که با ضرب و شتم است. با شدیدترین فشارهاست. دائما شما با چشم بندید. صبح، ظهر و شب ندارد. مدتهای مدیدی شما را میبرند و سر کوچکترین چیزی مورد بازجویی و ضرب و شتم قرار میدهند.
در بقیه موقعیتها شما دائما با چشم بند هستید و رو به دیوار نشستهاید. بازجوها را در کنارتان حس میکنید. دارند میروند و میآیند و همان جا با شما زندگی میکنند. مثل اینکه چند آدم وحشی را به جان شما در یک قفس انداخته باشند و شما راه فرار ندارید.
بعضی مواقع هست که من میدانم اگر من اطلاعاتم را بدهم اینها ولم میکنند. ولی در واحد مسکونی این گونه نبود. کسی که وارد واحد مسکونی میشد دیگر خروجی برایش نبود، حتی برای توابین.»
زندانیان در خاطرات خود از واحد مسکونی به عنوان گورستان زنده گان و یا قبرستان دختران یاد میکنند.
مینا انتظاری
مینا انتظاری، زندانی سیاسی دهه ۶۰ خورشیدی ، که ۷ سال در زندان بود میگوید: « بسیاری از افرادی که به واحد مسکونی منتقل شدند، دخترانی جوان و سرزنده بودند که متهم به ایجاد تشکیلات در بند شده بودند.»
مینا انتظاری همچنین می گوید : « بچههایی را که به واحد مسکونی بردند، غالبشان را میشناختم. با هم همبند بودیم و عمدتا افراد نوجوانی بودند که متوسط سنشان بین ۱۷ تا ۱۸ سال در زمان دستگیری بود. وغالبا در تظاهراتهای خرداد سال ۶۰ دستگیر شده بودند. چند نفری هم بین آنها بودند که بزرگتر بودند یا فوقش دانشجوی سال اول و یا یکی دو پرستار و کارمند هم بین آنها دیده میشد.»
در واحد مسکونی دختران و زنان زندانی حق تماس و گفتوگو با یکدیگر را ندارند. زندانیان در تمام ماههایی که در آن محل نگهداری میشوند، در تنهایی کامل هستند و تمام حرکات آنان زیر نظر توابان و بازجویان قرار دارد.
ایرج مصداقی زندانی سیاسی نیز معتقد است فشار بر زندانیان در واحد مسکونی نه تنها با سلول انفرادی، بلکه با تابوتها نیز قابل مقایسه نبود.
آقای مصداقی همچنین می گوید : « شش ماه بعد از راه افتادن واحد مسکونی در زندان قزل حصار، قبر و قیامت و تابوتها راه اندازی شدند. از تجربیات واحد مسکونی به نوعی استفاده کردند.»
زندانی احساس میکند در واحد مسکونی مثل کسی است که دارد از یک پرتگاه به پایین پرت میشود و کسی گوشه یی از لباسش را گرفته و نمیگذارد. هر شب از اتاقی که زندانیان را مورد آزارهای جسمی قرار میدهند صدای نعره و نالههای دلخراش دوستان هم بند خود را میشنود.
زندانی میداند لحظاتی دیگر نوبت خودش فرا میرسد. فقط آرزو میکند بازجو امشب شلاق را به دستاش ندهد، تا دوست هم بندش را شلاق بزند. در دلش آرزوی مرگ میکند. اما میداند آرزوی مرگ در اینجا هم آرزوی محالی است.
سودابه اردوان
سودابه اردوان زندانی سیاسی دهه ۶۰ با هشت سال سابقه زندان درباره « واحد مسکونی » می گوید : « شکنجههای مداوم و بیخوابیهای چند روزه به اینها میدادند. وادارشان میکردند که همدیگر را اذیت کنند. وادارشان میکردند که بنشینند و اعتراف کنند که امروز چقدر به چیزهای بد فکر کردهاند.
یک نوع تفتیش فکری و عقیده و همه چیز به تمام معنا به شکل وحشیانهای روی آنها انجام میشد. واحدهای مسکونی یکی از درازمدتترین شکنجههایی بود که در زندان قزل حصار بر روی زندانیان زن تحمیل کردند. »
سودابه اردوان همچنین تاکید می کند : « هنوز هم مساله واحد مسکونی ناگفتههای بسیاری دارد. هنوز هم کسانی که مورد این شکنجه قرار گرفتهاند بعد از گذشت این همه سال آمادگی صحبت کردن در این مورد را پیدا نکردهاند.
آنهایی که در داخل کشور هستند مسلم است که نمیتوانند صحبت کنند و آنهایی که خارج از کشورند هنوز هم آمادگی صحبت کردن در این مورد را ندارند.»
واحد مسکونی زیر نظر مستقیم اسدالله لاجوردی، دادستان وقت انقلاب اداره میشد.
برخی از زندانیان معتقدند سلولهای انفرادی نتوانست نقشههایی او را برای شکستن برخی از زنان زندانی محقق کند، بنابراین به دنبال راهکاری دیگر همانند واحد مسکونی و تابوتها رفت.
اسدالله لاجوردی در یکی از نشست های خبری خود با خبرنگاران وعده عذاب جهنم را به متهمین دادگاه انقلاب داد او گفت : « آن کسانی که الان مجرمین دادگاههای انقلاب هستند و در رابطه با به انحراف کشاندن اذهان پاک جوانان ساده لوح ما هستند، اگر اینها دست از این اعمال خائنانه خود برندارند، فلهم عذاب الجهنم. اینها مستحق کیفرند و باید حتما کیفر شوند.»
در تمام چهارده ماه، دنیای دختران و زنان زندانی در واحد مسکونی، بازجوییهای شبانه روزی شده بود با سوالهای پایان ناپذیر.
آزار جسمی و روحی زندانی با بیخوابی دادنهای پی در پی، کتک زدن با کابل و مشت و لگد، سرپا نگه داشتن زندانی با چشم بند به مدت طولانی و رو به دیوار از اصول جدا نشدنی بازجویان در واحد مسکونی است.
مینا انتظاری زندانی سیاسی دهه ۶۰ خورشیدی با هفت سال سابقه زندان می گوید : « تا آنجایی که ما فهمیدهایم اینها در یک جای بسیار محدودی کنار همدیگر بودند و بازجوها به طور ۲۴ ساعته کنارشان بودند.
خوردن و خوابیدنشان، هر حرکتی که میکردند، حمام رفتنشان، همه کارهایی که اساس زندگی یک فرد است زیر ذره بین و کنترل بوده است.
با کوچکترین حرکتی که خلاف میل بازجو بوده اینها کتک میخوردند و تحقیر میشدند و تنبیههای شدید میشدند.»
سال ۱۳۶۳، زندان قزل حصار
واحد مسکونی را سکوت کامل فرا گرفته است . بازجو مثل همیشه با کفش کتانی بیسر و صدا وارد میشود. با کابل بر سر هر زندانی که بزند او اجازه دارد بخوابد.
کابل به شدت بر سر دختر جوان میخورد. زندانی دراز میکشد و چشمانش را بر هم میگذارد. بغضی گلویش را گرفته است. نزدیک چهارده ماه است که در بیخبری مطلق به سر میبرد و از خانوادهاش هیچ خبری ندارد.
لحظهای بعد پشهای بر روی دستش مینشیند در حالی که خون دستش را میمکد بغضش به اشک تبدیل میشود.
این موجود اولین موجود زندهای بود که پس از ماهها در واحد مسکونی زندانبان یا زندانی نبود.
لینکهای مرتبط :
مستند انفرادی؛ بخش یک: سلولهای بندهای ۲۰۹ و ۲۴۰ اوین
مستند انفرادی؛ بخش دوم: تاریکخانه اشباح در بندهای سپاه
مستند انفرادی؛ بخش سوم: سلول های انفرادی در بازداشتگاه مخفی؛ اینجا غذا هم سفید است
مستند انفرادی، بخش چهارم: سلول های انفرادی با بیش از ۲۰ زندانی
مستند انفرادی؛ بخش پنجم: تابوتها تجربهای فراتر از سلول انفرادی