قاتلی که تنها آرزوی کشیش شدن دارد

یک نئونازی که در ۱۷ سالگی با انگیزههای نژادپرستانه دست به قتل مردی بیگناه زده بود، در زندان تغییر موضع داده و پس از آزادی مشغول تحصیل در دانشگاه شده است. او اکنون تنها یک آرزو دارد: کشیششدن.
یوهانس که در اشده (Eschede) یکی از شهرهای ایالت نیدرزاکسن به دنیا آمده است، از ابتدا پسری "ناآرام و دردسرساز" بود. از اینرو خانوادهی کنایفل که از عهدهی تربیت او برنمیآمدند، یوهانس را به شبانهروزی میفرستند. یوهانس در این شبانهروزی زندگی دوگانهای را دنبال میکند: در طول هفته دانشآموزی درسخوان و سربراه است و وقتی آخر هفتهها به خانه میآید، با دوستان نئونازی خود که از نوجوانی جذب آنان شده بود، به شرارت و ماجراجویی میپردازد.
در یکی از این آخرهفتهها، (۹ اوت سال ۱۹۹۹) ست که یوهانس با دوستش، مارکو اس. در یکی از محلههای اشده به "شکار طعمه" میرود و برای "تقویت روحیه"، چند شیشه آبجو هم سرمیکشد. قربانی، پتر دویچمن (Peter Deutschmann) نام دارد؛ مردی ۴۴ ساله که در نهاد غیرانتفاعی "برای آزادی و عدم خشونت" فعالیت میکند. این دو، در نزدیکی خانهی دویچمن کمین میکنند و به محض خروجش از خانه به او حمله میبرند.
قتل و محکومیت

یوهانس کنایفل در ۱۷ سالگی به ۵ سال زندان محکوم شد
یوهانس کنایفل، در جریان دادگاه دربارهی این "حمله" میگوید که آنها تنها قصد "ترساندن" دویچمن را داشتند. ولی از آنجا که او به "نصیحت کردن و انتقاد از آنان" پرداخته بوده، چنان او را به باد مشت و لگد میگیرند که قربانی بیهوش بر زمین میافتد و بلافاصله پس از انتقال به بیمارستان، جان خود را از دست میدهد...
کنایفل که در آن هنگام بیش از ۱۷ سال نداشت، به اشد مجازات محکومان صغیر، یعنی ۵ سال زندان محکوم میشود. او در زندان با کمک یک کشیش و یک روانکاو، تغییر اندیشه و موضع میدهد و پس از گذراندن دورهی محکومیتش آزاد میشود. او در این رابطه به دویچه وله میگوید: «در دوران حبس تمام مدت به این فکر میکردم که در حق چه کسی مرتکب گناه شدم و چه کسی باید مرا ببخشد؟»
یوهانس کنایفل، برای یافتن پاسخی برای این پرسش به کتابهای مذهبی و تورات مراجعه میکند و سرانجام تصمیم میگیرد، به جای شروع تحصیل در رشتهی مهندسی که همیشه آرزوی آن را داشته، رشتهی الهیات و تعلیمات دینی را برگزیند و سرانجام هم به عنوان کشیش به مردم خدمت کند. او در این رابطه میگوید: «من میخواهم با این کار به انسانهایی مثل خودم نشان بدهم که میتوانند خود را از این ورطه نجات دهند و زندگی جدیدی را آغاز کنند.»