هابرماس؛ مأموریت یک فیلسوف برای نجات اتحادیه اروپا
هابرماس می گوید: «اگر پروژه اروپا با شکست روبرو شود، آنگاه این پرسش پیش می آید که برای بازگشت دوباره به وضع کنونی چه مقدار زمان لازم است. انقلاب 1848 آلمان را به یاد آورید: هنگامی که با شکست مواجه شد 100 سال طول کشید تا دوباره به همان سطح پیشین دموکراسی برسیم.»
این مطلب همچنین توضیح می دهد که چرا او در این بعد از ظهر اواسط نوامبر در پاریس با شادی به حضار می نگریست. هابرماس مردی نسبتاً لاغر و بلند قامت است. هنگامی که به سمت جایگاه گام برداشت، راه رفتن آرامش به او حالتی نسبتاً غیر رسمی می داد. پاهایش که از زیر میز به بیرون کشیده شده بودند به او حالتی می داد که گویی در خانه است.
خواه او پشت یک میز نشسته باشد یا خیر، شغل او این است: ارتباط برقرار کردن و مبادله افکار در بین عموم.
هنگامی که پرسش از گنجاندن آلمان در موضوع بحث بود او همواره حاضر بود، منظور بحث خود اوست، با عنوان به سمت غرب از طریق عقل، در سال 1986 که بحث داغی در میان تاریخ دانان آلمانی در جریان بود و بر رویکرد کشور به گذشته اش در طول دوران جنگ جهانی دوم تمرکز داشت؛ و در پی آن اتحاد آلمان در سال 1990؛ و نیز در طول دوران جنگ عراق. امروز نیز، که او پشت میزی در یک اتاق بسته واقع در طبقه زیر زمین موسسه گوته نشسته و و در مقابل جمعیتی 200 تا 250 نفره از شهروندان تحصیل کرده و علاقه مند صحبت می کند داستان از همان قرار است. هابرماس می گوید که او، نظریه پرداز فضای عمومی، هیچ شناختی از فیس بوک و توییتر ندارد- اظهاری که البته تا حدودی قدیمی و حتی تقریباً بی معنی به نظر می رسد. هابرماس به قدرت کلمات و عقلانیت گفتمان باور دارد. چنین چیزی فلسفه ناب است.
در حالی که فعالان جنبش اشغال [وال استریت] حتی از بیان یک خواسته روشن سر باز می زنند، هابرماس با صراحت به توضیح این مطلب می پردازد که چرا از دید او اروپا همچون پروژه ای برای بشریت است که نباید اجازه داد با شکست روبرو شود، و اینکه چرا «اجتماع جهانی» (global community) نه تنها امکان پذیر است، بلکه آشتی دادن دموکراسی با سرمایه داری نیز ضرورت دارد. در غیر این صورت، به قول او، ما با خطر نوعی وضعیت اضطرار همیشگی روبرو خواهیم بود- کشورها کاملاً بوسیله بازارها اداره می شوند. عنوان اصلی فایننشال تایمز اروپا در هفته گذشته عبارت بود از: «ایتالیا برای اجرای [برنامه ی] مونتی پیش میرود ).
از طرف دیگر، انقلابی های جنبش پویای اشغال [ وال استریت] و فیلسوفان کتاب نویس در نهایت چندان از هم دور نیستند. این مطلب اساساً نوعی تقسیم کار است- تقسیم میان آنالوگ و دیجیتال، میان بحث و عمل. اینجا همچون زمین بازی است که هر کس جایگاه خودش را دارد و همواره روشن نیست که آدمهای خوب چه کسانی هستند و آدمهای بد چه کسانی. در حال حاضر ما تماشاگر قوانینی هستیم که باز نویسی می شوند و نقش هایی که باز تعریف.
برچیدن دموکراسی
هابرماس می گوید «من یک زمانی بعد از سال 2008 فهمیدم که فرایند گسترش، یکپارچه سازی و دموکراسی سازی به طور خودکار، آزادانه پیش نمی رود، این امر یعنی برگشت پذیری، که برای نخستین بار در تاریخ اتحادیه اروپا ما در حقیقت به نوعی شاهد برچیده شدن دموکراسی هستیم. من فکر نمی کردم که چنین چیزی ممکن باشد. ما بر سر یک دوراهی رسیده ایم.»
باید این نکته را نیز ذکر کرد: او، بعنوان مهمترین فیلسوف آلمانی، به طرزی شگفت انگیز مردی است بردبار. او اساساً خوشحال است از اینکه سرانجام قادر به یافتن روزنامه نگاری شده که می تواند به او بگوید تا چه حد از روشی که برخی رسانه ها برای مرکل خود شیرینی می کنند متنفر است- اینکه تا چه حد او از این پیمان فرصت طلبانه با قدرت بیزار است. اما پس از آن او با بخشندگی رسانه ها را تحسین می کند، زیرا سرانجام سال گذشته از خواب بیدار شدند و با [مسأله] اروپا به گونه ای برخورد کردند که وسعت مشکل را به وضوح نشان می دهد.
او می گوید: «در حقیقت نخبگان سیاسی هیچ علاقه ای به توضیح تصمیمات مهم گرفته شده در استراسبورگ به مردم ندارند» و در اینجا توسط خانمی که تسلط کاملی بر گفتار خود ندارد متوقف می شود، اما این امر چیزی است که در چنین جاهایی پیش می آید- پشرفت امور در یک گفتمان آزاد این چنین است. هابرماس می گوید: «من لوازم هنجاری پرسش شما را کاملاً نمی فهمم.» این پاسخ خانم پرسش کننده را تا حدودی دور نگه می دارد.
هرچه باشد، او آقایی متشخص است متعلق به دورانی که داشتن زبانی فصیح هنوز معنایی داشت و مردان دستمال های پارچه ای با خود داشتند. او فرزند جنگ و پایداری است، حتی هنگامی که ظاهراً دارد از پا می افتد. دانستن این نکته مهم است که چرا او موضوع اروپا را این چنین شخصی قلمداد می کند. این امر مربوط می شود به آلمان بد دیروز و اروپای خوب فردا، به تبدیل گذشته به آینده و به قاره ای که زمانی با جنایت پاره پاره شد و هم اکنون با بدهی.
بدون شکایت
در گذشته دشمنان وجود داشتند و امروزه بازارها- این سخن توضیح وضعیتی تاریخی است که هابرماس پیش روی خود می بیند. دو روز پیش از این غروبِ برگزاری سمینار در موسسه گوته، او در تالاری گرم و مملو از جمعیت در دانشگاه دکارت پاریس با دانشجویانی صحبت می کند که ظاهراً ترجیح خواهند داد در بروکسل یا پکن سرمایه داری را بنا نهند تا اینکه شب را در یکی از چادرهای جنبش اشغال [وال استریت] سپری کنند.
هابرماس پس از ورود به سالن، بلافاصله به باز آرایی جایگاه و برچسب های اسامی روی میزها می پردازد. سپس میکروفون از کار می افتد، که به نظر می رسد یکی از اصول کنش ارتباطی در عمل است. استادی در کنار او معارفه ای پر شور ارایه می دهد که ظاهراً بخشی است از تشریفات آکادمیک در فرانسه.
هابرماس بدون شکایت همه اینها را می پذیرد. او به سمت تریبون گام برمی دارد و به شرح اشتباهاتی می پردازد که در تاسیس اتحادیه اروپا روی داد. او از عدم وحدت سیاسی می گوید و از «سرمایه داری تثبیت یافته». او این اصطلاح را در تشریح اقتصاد بازاری مهار شده توسط سیاست به کار می برد. او موجودیت بی نظم بروکسل را در تناقضاتش نشان می دهد و به این واقعیت اشاره می کند که تصمیمات شورای اروپا ـ که به زندگی روزمره ما نفوذ کرده اند ـ اساساً هیچ گونه پایه حقوقی و قانونی ندارند. با اینحال او از فرصت بوجود آمده در قرارداد لیسبون مبنی بر ایجاد اتحادیه ای دموکراتیک تر و به لحاظ سیاسی موثرتر نیز سخن می گوید؛ هابرماس می گوید که چنین فرصتی نیز می تواند از بحران بر آید، به هر حال او شخصی است خوش بین.
سپس او با نخستین موج خستگی در هم می شکند و باید بنشیند. هوا خفه است. خلاصه اینکه گویی قادر به ادامه سخنرانی نخواهد بود. پس از نوشیدن یک لیوان آب دوباره می ایستد.
او در مقابل «سرخوردگی سیاسی» موضع می گیرد و فرایند ساخت نگرشی مثبت برای اروپا را از آجر پاره های تحلیل خود آغاز می کند. او طرحی از دولت ملی ارایه می دهد که در آن به بهترین شکل از حقوق شهروندان حمایت می شود. همچنین توضیح می دهد که چگونه می توان این مفهوم را در سطحی اروپایی اجرا کرد.
تنزل یافته به ناظران
او می گوید دولتها دارای هیچ حقی نیستند، «حقوق تنها از آن مردم است». سپس گام نهایی را بر می دارد و مردم و شهروندان اروپا را وارد صحنه می کند- از دید او آنها بازیگران واقعی تاریخ هستند، نه دولتها و حکومتها. اما در شیوه کنونی اجرای سیاست نقش شهروندان به ناظران تنزل یافته است.
چشم انداز او [از آینده اروپا] به شرح زیر است: «شهروندان تک تک کشورها، که تا کنون مجبور به پذیرش این امر بوده اند که چگونه مسوولیتها در میان مرزهای قدرت باز تعیین می شده اند، می توانند برتری دموکراتیک شان را، بعنوان شهروندان اروپا، بر حکومتها، که در حال حاضر در وضعیت مبهم قانون اساسی عمل می کنند، تحمیل کنند.»
هدف اصلی هابرماس برای اصلاح اشتباه موجود در ساختار کنونی چشم انداز اروپا ارایه دستوری است که تا کنون فاقد آن بوده است. از دید او اتحادیه اروپا همچون کشورهایی با منافع مشترک و یا همچون یک اتحادیه نیست، بلکه چیزی است کاملاً جدید. اتحادیه اروپا ساختاری است حقوقی که مردم اروپا در هم آهنگی با شهروندان اروپا به صورتی دو جانبه و برای حذف هر حکومت خاصی با هم به توافق رسیده اند- به دیگر سخن ما با خودمان به توافق رسیده ایم. طبیعتاً چنین چیزی پایه قدرت مرکل و سارکوزی را از بین می برد، اما به هر حال مورد نظر هابرماس است.
در اینجا او با دومین موج خستگی در هم می شکند و دوباره باید بنشیند. یکی از استادان مقداری آب پرتقال برایش می آورد. هابرماس دستمالش را بیرون می آورد، سپس می ایستد و به صحبت درباره نجات «زیست بوم اروپای کهن» ادامه می دهد.
او می گوید جایگزین دیگری وجود دارد، صرفنظر از تغییر خزنده در قدرت که در حال حاضر شاهد آن هستیم راه دیگری وجود دارد. رسانه ها «باید» به مردم کمک کنند تا وسعت عظیم تأثیرات اتحادیه اروپا بر زندگی شان را درک کنند. سیاست مداران قطعاً فشار سنگینی را که در صورت ور شکستگی اروپا بر دوششان می افتد «خواهند» فهمید. اتحادیه اروپا «باید» دموکراتیک شود.
گزارش او همانند کتابش است. اگر چه گهگاه دارای لحنی پرخاشگرانه است، اما نوعی اعلام جرم نیست؛ تحلیلی است از شکست سیاست اروپایی. هابرماس هیچ راه برون رفتی پیشنهاد نمی کند، هیچ پاسخ قطعی به این پرسش نمی دهد که دموکراسی و سرمایه داری چه مسیری را باید انتخاب کنند.
آینده ای مبهم و هشداری از گذشته
همه آنچه که او پیشنهاد می کند نگرشی است که یک نظریه پرداز قانون اساسی قادر به طرح آن است: «اجتماع جهانی» باید مشکل را حل کند. از دید اوهنوز، در میانه بحران، «برداشت پیچیده اتحادیه اروپا از همکاری میان شهروندان و دولتها بر اساس قانون اساسی» بهترین راه برای ایجاد «اجتماع جهانی شهروندان» است.
به هر حال هابرماس یک خوشبین عمل گراست. او نمی گوید چه گام هایی ما را از وضعیت بدتر به وضعیت بهتر می برند.
در نهایت آنچه او ندارد، روایتی متقاعد کننده است. این امر نیز هابرماس را به جنبش اشغال [وال استریت] پیوند می دهد. اما بدون یک روایت هیچ مفهومی از تغییر وجود نخواهد داشت.
در پایان سخنرانی اش حضار به حالت ایستاده به تشویق او می پردازند.
او می گوید «اگر پروژه اروپا با شکست روبرو شود، آنگاه این پرسش پیش می آید که برای بازگشت دوباره به وضع کنونی چه مقدار زمان لازم است. انقلاب 1848 آلمان را به یاد آورید: هنگامی که با شکست مواجه شد 100 سال طول کشید تا دوباره به همان سطح پیشین دموکراسی برسیم.»
آینده ای مبهم و هشداری از گذشته- این چیزی است که هابرماس به ما پیشنهاد می کند. زمان حال، حداقل هم اکنون، دست نایافتنی است.
منبع: اشپیگل
سایت پارسینه