از رویای خوانندگی تا رویای ما : گپی با ابی
دویچه وله : ابی، خواننده محبوب موسیقی پاپ ایران در این روزها به همراه شادمهر عقیلی مشغول برگزاری تور "رویای ما" در شهرهای مختلف اروپا است. او در گپی با دویچه وله از رویای خوانندگی میگوید و امیدهای خود.
ابی جان خیلی ممنون که دعوت دویچهوله را قبول کردی و همراه ما هستی. در شهر بن آلمان اولین کنسرت تور اروپاییتان با شادمهر شروع شد. کنسرت چه طور بود ؟
بینهایت خوب. از نظر جمعیت که شکر خدا سالن پر پر بود. جمعیت بسیار باصفایی بودند که دل به روضه میدادند (با خنده) ... ولی واقعاً دل به برنامه میدادند و این برای من در درجهی اول حائز اهمیت بود که فوقالعاده هم خوب بود.
گفتی روضه. اگر اشتباه نکنم سن کودکی قرائت قرآن میکردی؟
بله. صبح به صبح سر صف. ساعت هفت صبح...
ولی دیگر از سرت افتاده؟
از سرم افتاد. ولی خوانندگی از سرم نیفتاد. من خوانندگی را واقعاً از این قسمت شروع کردم. یعنی اینجا بود که فهمیدم صدایی دارم که میشود شنید.
توری که الان برگزار میکنی، از لحاظ تنظیم ارکستر یا سازبندی یا حتی کیفیت ارکستر با برنامههای قبلیتان فرق میکند؟
صددرصد. اصلاً برنامه روی پایه و اساسی شروع شده و به مناسبت آهنگیست که من و شادمهره دو نفره اجرایش کردهایم به اسم "رؤیای ما". رؤیایی که واقعاً خیلی مانده بشریت به آن برسد. یا بهتر است بگوییم که خیلی زمان میخواهد این رؤیا به حقیقت بپیوندد. اسم تور هم هست "رؤیای ما". در واقع دومین کنسرت این تور را دیشب داشتیم. اولی هم در آمریکا بود. در لسآنجلس و اورنج کانتری. هفتهی بعد در هلند خواهیم بود و جمعه شب و شب شنبه هم در استکهلم برنامه داریم که این تور در چهار شهر کانادا ادامه دارد و دوباره برمیگردد به لسآنجلس و بعد هم میرود به هوستون، دالس و واشنگتن دیسی. بههرحال امیدواریم این رؤیا روزی به واقعیت بپیوندد. ولی فکر نمیکنم. حالا حالاها خیلی زود است.
صحبت از چه رؤیایی است؟
رؤیای یک دنیا زیبا. یک دنیا قشنگ. دنیایی که خالی از این همه مشکلات و خالی از این همه جنگ باشد. دنیایی که سرشار از زیبایی باشد. سرشار از فداکاری انسان نسبت به همدیگر باشد. بنابراین فکر میکنم هر کسی باید و میتواند دربارهی رسیدن این رؤیا هر آنچه میخواهد بگوید. راه شنودش هم میتواند موسیقی باشد.
خودت یادت هست که وقتی بچه بودی چه رؤیایی در سر داشتی؟ همین خوانندگی بود؟
ابی و شادمهر در یکی از کنسرتهای پیشین
صددرصد. در واقع این رؤیا برای من در هفت هشت سالگی شکل گرفت. این که دلم میخواست خواننده باشم. خوانندهی خوبی باشم. حال خواننده هستم. چه قدر خوبم، نمیدانم!
شکسته نفسی میکنی؟
بهخدا نه! دارم شکستهبندی میکنم (با خنده). نه، نه! اصلاً. ولی رؤیای من در واقع خواننده بودن بود.
گر اشتباه نکنم در کاخ جوانان شروع کردی؛ از گروه «سان بویز» بود.
«سان بویز» از کاخ جوانان شروع شد. ۱۷ـ ۱۶ سالم بود که با چند تن از دوستان دورهم جمع شدیم. ازجمله یکی از همین دوستان اصلاً در سن ۱۲ سالگی رفت گیتار یاد گرفت. ما دوستان دیگری را جمع کردیم و یک گروه درست کردیم به اسم «سان بویز» و شروع کارمان همان طور که گفتی از کاخ جوانان بود.
با آهنگهای خارجی!
با آهنگهای خارجی. آن موقع هنوز خوانندهی مستقل نبودم (با خنده) و با آهنگهای خارجی که در ایران آن زمان بسیار مُد بود شروع کردم. آن وقتها ایرانیها بیشتر آهنگهای ایتالیایی، فرانسوی و انگلیسی گوش میکردند. بدون این که معنایش را بدانند. حتی خود من که این آهنگها را میخواندم، نمیفهمیدم راجع به چی دارم صحبت میکنم. ولی میخواندم (با خنده).
قبل از این که ادامه بدهیم به این دوران شیرین گذشته، این توری که الان در اروپا برگزار میشود، برنامهریز آن یک نفر است یا این که در هر کشور یک نفر دیگر این کارها را سروسامان میدهد؟
در آمریکا برنامهریزش یک نفر است. در اروپا اما متفاوت است، مثلا در آلمان Starmotion Events برنامه ریزی را برعهده داشت.
برگردیم دوباره به گذشته، به «میخک نقرهای». در واقع از آنجا بود که محبوبیت تو یکشبه شروع شد.
یکشبه که نه. خیلی زحمت کشیده شد. حالا نه این که فقط خودم خیلی زحمت کشیدم. ولی واقعاً میتوانم بگویم که میخک نقرهای زنده یاد فریدون فرخزاد نقطهی عطف زندگی کاری من بود. در آن برنامه بود که مردم با خوانندهای به اسم "ابی" آشنا شدند. تقریباً میتوانم بگویم موتوری بود که به من کمک کرد برای آیندهای بهتر و برای کارهای بهتر. من همیشه خودم را مدیون فریدون فرخزاد میدانم. بینهایت.
قبل از انقلاب چند آلبوم از تو منتشر شد و اگر درست در خاطر داشته باشم، حدود ۳۰ سالت بود که در آمریکا بودی و انقلاب شد و دیگر امکان بازگشتت نبود.
من به صورت تصادفی آمدم آمریکا. سال ۱۹۷۷ بود که برای اجرای دو برنامه به نیویورک آمدم. در ایران همه چیز ساکت و صامت بود. اما به این دو برنامه برنامههای دیگری اضافه شدند و ما از نیویورک رفتیم لسآنجلس و در یک کلاپی به اسم "کاباره تهران" برنامه اجرا کردیم. بعداً خانم و بچههایم را هم آوردم آمریکا که تفریحی باهم داشته باشیم و بعد برگردیم ایران. ولی متأسفانه اخباری که میرسید کمی ناخوشایند بود و ما هم گفتیم ببینیم بالاخره این اخبار به کجا خاتمه پیدا میکند که خاتمهاش را هم میدانیم. از آن به بعد دیگر فهمیدیم که جای ما در ایران نیست و دیگر امکان برگشتن ما نیست.
میتوانم حدس بزنم بعد از این که این اتفاقات افتاد و تو در آمریکا ماندگار شدی، کلاً زندگیات هم کاملاً دگرگون شد و سخت و دشوار بود که در این حرفه به فعالیتات ادامه دهی.
صددرصد. برای این که خواننده همیشه نیاز به کسانی دارد که به او کمک کنند. ازجمله ترانهسرا، آهنگساز و کسی بتواند آهنگها را آرنژمان کند. اوایل واقعاً سخت بود. ولی بعد از مدتی دوستانم یواش یواش به اجبار آمدند آمریکا و خوشبختانه این کمبود بتدریج برطرف شد. کاملاً درست میگویی. کار سادهای نبود و میتوانم بگویم که آدم باید دوباره از صفر شروع میکرد. واقعاً خیلی عوامل لازم بود در آمریکا باشد تا آدم بتواند به کارش ادامه دهد. آن هم فقط در آمریکا در شهر لسآنجلس یا "تهرانجلس" یا هر چه میخواهی اسمش را بگذاری.
صحبت آهنگساز و ترانهسراها را کردی. اگر از دید آنها بخواهیم نگاه کنیم، کار با ابی سخت است؟
اصلاً سخت نیست. واقعاً سخت نیست. من با هر ترانهسرایی که کار کردهام بسیار ساده بود. برای این که با کسانی کار کردم که از همان ایران با آنها آشنا بودم و تحقیقاً جزو رفقای بسیار خوب و نازنین من بودهاند. برای من این قضیه زیاد مشکل نبود. برای مثال بیشتر کار من با ایرج جنتی عطایی بود یا از آهنگسازها با سیاوش قمیشی و یا با زنده یاد بابک بیات که از قبل کارهایی با او داشتم. اما خب او دیگر نمیتوانست با من کار کند، چون در ایران زندگی میکرد. ولی اکثر کسانی که با آنها همکاری داشتم، کسانی بودند که بههم نزدیک بودیم، دوستان صمیمی بودیم و افکارمان در یک جهت بود.
این همکاری را باید چه جوری تصور کرد؟ مثلاً یک کسی آهنگ میساخته، یک شعری هم بوده و تو میرفتی فقط اجراء میکردی یا پروسهای که در آن همفکری هم بود؟ این که حتی از طرف تو کلام تغییر کند یا در آهنگ تغییراتی ایجاد شود یا جور دیگری تنظیم شود!
صددرصد. مسئلهی کار خوانندگی، ترانهسرایی و موسیقی نجاری نیست. یک عشق ورزیاست. یک رابطهی عمیق عاطفی میخواهد و هر چه شما به آهنگساز و ترانهسرا نزدیکتر باشید، این عاطفه را بهتر درک میکنید. ترانهی ایرج جنتی عطایی همیشه برای من خارج از یک ترانه است. چیزیست که به آن عشق میورزم. برای مثال به آهنگهای بابک بیات عشق میورزم. به خاطر این که سالها باهم زندگی کردهایم و میتوانم بدانم که حال و روز ایرج در آن زمان چه بوده. بعضی وقتها هم هست که ایرج حال و روز من را میخواند. ایرج را بیشتر مثال میزنم، به دلیل این که خیلی با او کار کردهام. ولی با کسانی هم که الان کار میکنم، چنین ارتباطی را داشتهام و همیشه خواهم داشت. این کار مشترک همان طور که گفتم یک نوع عشق ورزیاست، یک نوع فهمیدن افکار همدیگر است.
با این حساب میتوانی اصلاً تصور کنی که تو ترانهای را بخوانی که با مضمونش اصلاً نتوانی رابطه برقرار کنی، یعنی فقط اجرایش کنی؟
هیچ وقت. هیچ وقت چنین کاری را نکردهام. چون اگر چنین کاری را میکردم، کاملاً مصنوعی و بینتیجه بود. من ترانهای را کار نکردهام که نتوانم با آن احساس عاطفی داشته باشم.
بعضی از آلبومها هم هست که با ترانهسراها و آهنگسازهای مختلف کار کردی که البته تعدادشان خیلی کم است. اما مثلاً آلبومی هم هست که اشعارش فقط مال ایرج جنتی عطایی و آهنگهایش هم فقط مال سیاوش قمیشی. هیچ وقت این نگرانی را داشتی که مثلاً اگر در یک آلبوم با این دو نفر کار کنی، حالا این دو نفر را برای مثال میگویم، این خطر وجود داشته باشد که آلبوم خستهکننده و یکنواخت شود؟
آره میتواند این جوری باشد. خیلی ساده میتواند این جوری باشد. ولی بههرحال کار باید انجام شود، اجراء شود. بعد هم آن زمانی شما از کارت نتیجه میگیری که شنونده آن کار را تأیید کند یا تأیید نکند. خیلی اتفاق افتاده که خیلی از ترانههایی که من خواندهام تأیید صددرصد نشدند، ولی میتوانم بگویم تأیید ۸۰ درصد شدند. من همیشه سعی کردهام چیزی را بخوانم که خودم با آن یک ارتباط عاطفی داشته باشم.
اگر به گذشته نگاه کنی، پس ترانهای نیست که الان بگویی حاضر نیستم آن را دوباره بخوانم؟ یعنی از اجرایشپشیمان نیستی؟
نه، نه! ممکن است خوشحال نباشم از بعضی ترانههایی که خواندهام. ولی هیچ وقت پشیمان نیستم هیچ وقت.
در برنامهی مثلاً تور فعلیتان قضیه "رؤیای من" هست، ترانهی دو صدایی با شاد مهر عقیلی. خواندن ترانهی دو صدایی چه قدر برایت جذاب است؟
من خیلی دوست دارم که بتوانم با همکارانم همکاری بیشتری داشته باشم. نمیخواهم بگویم تنها آدمی هستم که این طور هست، ولی مثل من هم کم است. خوانندهها معمولاً (با خنده) همدیگر را زیاد دوست ندارند.
پس این هم یک رؤیاست!
آره. نه این که دوست نداشته باشند. نمیدانم. این را هیچ وقت نفهمیدم. ببینید شما مثلاً سه خواننده را میبینید مثل استینگ یا بونو و بعد پاواروتی. شما میبینید این سه تا کنارهم کار میکنند و هرکدام نحوه و استتل کارشان با همدیگر اصلاً زمین تا آسمان تفاوت دارد. این حالت متأسفانه در خوانندههای ایرانی خیلی بندرت پیش میآید که بتوانند با همدیگر همکاری داشته باشند. این به نظر من ضعف خیلی بزرگیست. نمیخواهم فقط راجع به خوانندهها صحبت کنم. تمام مسائلی که مربوط به هنر میشود. خوانندگی، نوازندگی، هنر سینما و... به نظر میرسد آدمهایی که در این بیزنس هستند، متأسفانه در میان ایرانیها، از همدیگر دورند و هیچ وقت هم هیچ کدامشان نمیتوانند بفهمند دلیلش چی هست.
ولی وسط صحبتات. چه طور شد که با هیچ خوانندهی زن، تا آنجا که من میدانم، دو صدایی نخواندهای؟
آه... (با خنده)
مچات را گرفتم.
دقیقاً. خوانندگان زن یا آنها من را دوست نداشتند که با من بخوانند، یا من. صادق باشم. در واقع پیشنهادی هم نشد و کاری هم ارائه نشد که بتواند در سطحی باشد که هم برای خوانندهی زن یک پوئن مثبت داشته باشد و هم من بتوانم یک پوئن مثبت برای خودم بسازم. متأسفانه این عدم نزدیکی، دقیقاً عدم نزدیکی، خوانندهها را از این کار بازمیدارد.
من یادم هست چند سال پیش که باهم گفتگویی انجام داده بودیم، صحبت از تعهد شده بود و خیلی برای من جالب بود که سعی کردی یا ترجیحات این بود که این تعهد را واقعاً... حالا نمیگویم به موسیقی محدود کنی، ولی میگفتی که من فقط به موسیقی تعهد دارم و اصلاً هنرمند متعهد یعنی چه. ولی حس میکنم یکمقدار دیدت عوض شده.
صددرصد. خب زمان میگذرد. مسلم است که آدم احساس تعهد میکند. اما تعهدمان به چی؟ به چه موضوعی؟ این مهم است. حالا تعهدی که من احساس میکنم، تعهدی که من دارم، نسبت به وطنیست که در حال متلاشیشدن است. خب این مهمترین تعهدیست که من میتوانم داشته باشم. مسلماً در سالهای گذشته سعی کردم در کارهایم همیشه چیزی داشته باشم که بتوانم این تعهدم را، نه این که به اثبات برسانم، بلکه بگویم من متعهد هستم که بتوانم کاری را در زمینهی کاری که بلد هستم ارائه دهم. ولی واقعاً دیگر تعهد ندارم که مثلاً راجع به بیکاری عمومی صحبتی بکنم. در واقع ظرف سالهای گذشته من ترانههایی خواندهام که میبایست نشان بدهم... نه فقط نشان بدهم، بلکه واقعاً و عمیقاً از صمیم قلبم بگویم که من تعهدی دارم نسبت به جایی که در آن بهدنیا آمدهام، جوانیام را آنجا گذاشتم، تمام خاطرات زیبای زندگیم آنجاست و به این تعهدم نیز تا آنجا که بتوانم سعی میکنم عمل کنم، اجرایش کنم، از طریق کاری که بلدم.
اگر ابی الان را با ابی گذشته مقایسه کنی، حس میکنی چه قابلیتهایت کمی تحلیل رفته و چه قابلیتهایی به دست آوردی که قبلاً نداشتی؟ در خوانندگی میتواند باشد، میتواند خونسردی باشد، میتواند ترس از روی سن رفتن باشد!
(با خنده) نه. به نظر من ابی الان با ابی جوانیاش....
مو نمیزند (با خنده)
مو که نمیزند، بلکه شاید یک مو هم بالاتر رفته. برای این خب حتماً و مطمئناً عمیقتر فکر میکند، دیدش به زندگی عوض شده و دیدش اصلاً به خودش عوض شده. زیاد فرقی نمیبینم بین خودم و ابی گذشته. البته خب از نظر تجربه ابی الان با ابی ۲۰ سال پیش میبایست تفاوتی کرده باشد. فکر میکنم آن تفاوت را اگر کسی هم احساس نکند، من خودم در خودم احساسش میکنم.
ابی اگر خواننده نمیشد، چه کاره میشد؟
خلبان. همیشه میگفتم (با خنده). بچه که بودم همیشه دوست داشتم خلبان شوم. ولی نه خلبان جنگنده. خلبان ایرلاین، خلبان کی ال ام، لوفتهانزا، ایران ایر.
هنوز دیر نشده که ...
برای خلبانی خیلی دیر شده. خلبانها در سن ما بازنشسته میشوند (با خنده). زودتر از سن من بازنشسته میشوند.