فرهاد عاشق خاتمی بود
اعتماد : همسر زنده یاد فرهاد می گوید: زمانیکه فرهاد تقاضای خواب در بیداری را کرد، آقای خاتمی وزیر ارشاد بود. فرهاد به دلیل اینکه کمی ایشان را میشناخت یک نامه برای او نوشت و شرح داد که من اسمم این است و تا حالا 13 آهنگ خواندهام که هیچکدام با موازین جمهوری اسلامی مغایرت ندارد و الان هم این آهنگها را میخواهم بخوانم و تقاضای مجوز کرده بود.
وی می افزاید: آقای خاتمی به معاون هنریاش ارجاع داده بود و ایشان با من تماس گرفتند و قرار ملاقات گذاشتند و گفتند من عاشق فرهادم و زمان جنگ در جبهه ترانه محمد (ص)با صدای فرهاد را گوش میکردم.
پوران گلفام ادامه می دهد: بعد که آقای خاتمی رفت و آقای لاریجانی آمد ما شعرهای قدیمی را مثل محمد و چند تای دیگر را بردیم تا مجوز بگیریم، شورای شعر زیر شعر «محمد» [منظور ترانه وحدت است] نوشت: «تکراری است، رد میشود» بقیه هم که خب رد شد. حالا شما فکر کنید به «برف» مجوز ندادند، به شعرهای قدیمی هم که فرهاد قصد داشت دوباره به سبک جدیدی که دوست داشت بخواند هم مجوز ندادند.
او در بخش دیگری از این گفت و گو می افزاید: زمانیکه مساله گفتوگوی تمدنها مطرح شد، فرهاد تصمیم به انتشار آلبومی با این موضوع گرفت یعنی آلبومی با ترانههایی به زبانهای مختلف (تلفظ فرهاد در زبانهایی که صحبت میکرد خیلی درست بود). قرار بود این کار را بکند اما خیلی مریض بود و نتوانست. به قول اشکان خواجهنوری این کار ناتمام ماند مثل خود فرهاد که ناتمام ماند!
همسر فرهاد از عشق او به رییس جمهور سابق ایران می گوید: سالهای 1376 تا 1380 گاهی اوقات خیلی حرص میخورد ولی دوباره برای رای دادن به پای صندوق رفت. در حالی که خیلی حالش بد بود، با سختی رفتیم و رای داد. مادر من و فرهاد هر دو عاشق خاتمی بودند، عاشق هم نیز بودند و به فاصله شش ماه از هم از دنیا رفتند.
متن کامل گفت و گوی همسر زنده یاد فرهاد یا «اعتماد» در پی می آید:
این روزها بحث به رسمیت شناختن حقوق مولف درباره آثار «فرهاد» وجود دارد. با توجه به این مساله گفتوگو را با این پرسش آغاز کنم؛ آیا خود فرهاد با مسائل حقوقی انتشار آثارش مشکل داشت و پیگیر عدم رعایت حقوق هنریاش بود؟
من برای پاسخ به این سوال باید به سالهای اوایل انقلاب برگردم و نکاتی را برای شما توضیح بدهم. پس از انقلاب موسیقی محدود شد، تا سال 1368 ادامه داشت تا اینکه برادر بزرگ فرهاد که دوست آقای نوری بود، از طرف ایشان کاستی را برای فرهاد آورد؛ نواری که آقای نوری آن را به فرهاد تقدیم کرده بود.
مرحوم محمد نوری را میفرمایید؟
بله. محمد نوری. این آلبوم پاپ با صدای خود آقای نوری بود. البته خیلی ملایم و... چطور بگویم! من این تعریفات را متوجه نمیشوم! در نهایت اینکه مدرن بود. این اتفاق باعث شد ما فکر کنیم برای این کارها هم میتوان مجوز گرفت. من پی این قضیه را گرفتم.
فرهاد از مدتها پیش از آن روی یک شعر کار کرده بود. شعر «خواب در بیداری» که براساس شعری از «خوان رامون خیمهنز» توسط خود فرهاد نوشته شده بود. ترجمه نبود شعری بر اساس مضمون شعر اصلی بود. برای این شعر آهنگ ساخت. احتمالا چون خودش یا امثال شما را در این شعر میدید برای آن آهنگ ساخت. این کارها به اصرار من بود چون فرهاد فکر میکرد که دیگر نمیشود کاری کرد و فقط گاهی برای خودش کارهایی میکرد. من کار را به ارشاد بردم. آن زمان مسوول این کار آقایی به نام شکوهی بود. اول متن شعر را به شورای شعر بردم. در بخش شعر هم آقای لاهوتی مسوولیت داشتند. در جایی از این شعر گفته میشود که «آسمان روشن و آبی. کنون تلخ و ملالانگیز...» ایشان جای کلمه «کنون» را خط زدند و جای آن نوشتند «چرا» و مهر مجوز برای شعر زده شد. بنابراین اجازه ضبط در استودیو داده شد. ما وقتی برای ضبط به استودیو رفتیم گفتیم حالا که یک ساعت استودیو داریم فرهاد آهنگهای دیگری را هم بخواند. تا فرهاد شروع به خواندن ترانه گنجشکک اشیمشی کرد کسی که آنجا بود گفت: «این فرهاده؟» گفتم بله. بلند شد و آمد طرف فرهاد و ابراز احساسات کرد و گفت فرهاد هر زمانی که بخواهد استودیو در اختیارش است و هر چه دلش میخواهد بخواند. فرهاد هم تعدادی از کارهایش را خواند.
برای تصویب نهایی آقای شکوهی باید نظر میدادند. فرهاد با یک پیانو این کار را اجرا کرد و من شعر و موسیقی را برای آقای شکوهی بردم. آقای شکوهی گفت این آهنگ غربی است و بالطبع مجوز آن صادر نشد. من هم به فرهاد گفتم. فرهاد هیچوقت اهل این نبود که سراغ این جور کارها برود. ولی ازاینکه گفته بودند این آهنگ غربی است خیلی به او برخورده بود. نوار را از من گرفت و خودش پی این کار رفت. من در طول 23 سالی که با فرهاد زندگی کردم هیچوقت ندیدم فرهاد این کار را انجام بدهد. وقتی از ارشاد برگشت خیلی خوشحال بود. البته مجوزی برای کار صادر نشده بود. فرهاد از این خوشحال بود که به آقای شکوهی ثابت کرد بوده این کار غربی نیست. فرهاد از آقای شکوهی خوشش آمده بود. شکوهی گفته بود که دست آنها بسته است و فعلا به یکسری کارها نمیتوانند مجوز بدهند و ترس از ابتذال در موسیقی دارند و... فرهاد گفت اگر این آدم در همین سمت باقی بماند، موسیقی ایران دچار ناهنجاری نمیشود چراکه این آدم روی موسیقی حساسیت دارد و با دقت کارها را پیگیری میکند. شکوهی گفته بود موسیقی فرهاد خیلی خوب است ولی ما در این شرایط نمیتوانیم به آن مجوز بدهیم و آقای شکوهی هم بعد از مدت کوتاهی از کار برکنار شد. این ماجرا مسکوت ماند تا سال 1370. در این سال ما متوجه شدیم شرکت آوای چنگ دو نوار به عنوان موسیقی فیلم منتشر کرده و در هر کدام از آنها دو یا سه ترانه از فرهاد را گنجانده است.
این آلبومها در همان سال 70 منتشر شده بودند؟
نه، پیش از آن این اتفاق افتاده بود. فکر میکنم حتی پیش از سال 1368 این دو آلبوم منتشر شده بودند چون ما خیلی دیر متوجه ماجرا شدیم. البته دو آلبوم در فاصله یکی دوساله منتشر شده بودند. فرهاد زنگ زد به شرکت آوای چنگ و گفت چرا شما بدون اجازه من این کارها را منتشر کردهاید؟ و صاحب شرکت هم به فرهاد گفته بود: «به! تازه باید از من تشکر هم بکنی چون من تو رو معروف کردم، مردم تو رو یادشون رفته بود.» فرهاد گفته بود من خیلی متشکرم از کاری که برای من انجام دادید ولی خواهش میکنم دیگر این کار را نکنید، من نمیخواهم معروف باشم. فرهاد همچنین به او گفته بود که اینبار مسالهیی نیست چون شما نمیدانستید ولی من راضی نیستم و اگر این کار تکرار شود من از شما شکایت میکنم. فرهاد در سال 1371 توانست مجوز «خواب در بیداری» را بگیرد. بعد از این بود که شنیدیم شرکت آوای چنگ میخواهد یک نوار کامل از آثار فرهاد منتشر کند. سال 1373 بود. فرهاد دوباره به او تلفن زد. گفت شنیدم میخواهید کارهای مرا منتشر کنید. لطفا این کار را نکنید چون من از شما شکایت خواهم کرد. ایشان هم گفتند که مگر میشود. من همه کارهای این کاست را کردم و... فرهاد هم فقط گفت: خداحافظ. ولی اولتیماتوم را به او داد. مدتی خبری نشد. چون خانهمان را خراب کرده بودیم به کانادا و خانه خواهرم رفتیم. در این فاصله هم فرهاد مجوز برف را میخواست بگیرد که ندادند. البته با شرایطی حاضر بودند این کار را بکنند که فرهاد قبول نکرد. زمانیکه فرهاد تقاضای خواب در بیداری را کرد، آقای خاتمی وزیر ارشاد بود. فرهاد به دلیل اینکه کمی ایشان را میشناخت یک نامه برای او نوشت و شرح داد که من اسمم این است و تا حالا 13 آهنگ خواندهام که هیچکدام با موازین جمهوری اسلامی مغایرت ندارد و الان هم این آهنگها را میخواهم بخوانم و تقاضای مجوز کرده بود. آقای خاتمی به معاون هنریاش ارجاع داده بود و ایشان با من تماس گرفتند و قرار ملاقات گذاشتند و گفتند من عاشق فرهادم و زمان جنگ در جبهه ترانه محمد (ص)با صدای فرهاد را گوش میکردم.
بعد که آقای خاتمی رفت و آقای لاریجانی آمد ما شعرهای قدیمی را مثل محمد و چند تای دیگر را بردیم تا مجوز بگیریم، شورای شعر زیر شعر «محمد» [منظور ترانه وحدت است] نوشت: «تکراری است، رد میشود» بقیه هم که خب رد شد. حالا شما فکر کنید به «برف» مجوز ندادند، به شعرهای قدیمی هم که فرهاد قصد داشت دوباره به سبک جدیدی که دوست داشت بخواند هم مجوز ندادند.
ولی در همین سالها بود که «وحدت» منتشر شد.
بله. ما در کانادا بودیم که ناگهان شنیدیم «وحدت» به بازار آمده و چه فروشی کرده!
بله پرفروشترین آلبوم سال بود که حتی فکر میکنم در جایی خواندم که یک میلیون نسخه فروش رفته بود.
و حالا تعجب من این است که چرا همه مطبوعاتیها مینویسند «فرهاد بعد از انقلاب سه آلبوم منتشر کرده؛ خواب در بیداری، برف و وحدت» و هیچ کس به این مساله اشارهیی نمیکند که ما چقدر از این آدم شکایت کردیم. چقدر من به وزارت ارشاد رفتم و هیچکدام از شکایتهای ما به جایی نرسید. خیلی به دفتر آقای مرادخانی رفتیم و... یکی دو دفعه جلسه گذاشتند، آقای منطقی آمد و گفت من از منفردزاده اجازه کتبی دارم. به او گفتیم مجوزش را بیاورد و او چیزی نداشت. بعد فرهاد به او گفت که تازه اگر هم اجازه داشته باشد، منفردزاده فقط درباره آهنگهای بدون کلام من میتوانسته اجازه بدهد و نمیتوانسته درباره صدای من به شما اجازه بدهد. به علاوه اینکه چند آهنگ بود که اصلا متعلق به منفردزاده نبود. به هر حال نتوانست حتی چیزی که ادعا کرده بود را بیاورد.
قبلا گفتید منفردزاده هم پیشنهاداتی داشت.
بله. آقای منفردزاده سال 1360 اواخر تابستان از امریکا تماس گرفت، زمانیکه من و فرهاد منزل مادر فرهاد زندگی میکردیم. منفردزاده خیلی زود بعد از انقلاب از ایران رفت. کاری که برای فرهاد سوال بود. [منفردزاده چند روز پیش از چاپ این مصاحبه در گفتوگویی اعلام کرده بود که خرداد سال 1358 از ایران رفته به خاطر اینکه پیشبینیهایی کرده بوده!!] به هرحال منفردزاده تماس گرفت و به فرهاد گفت اینجا همهچیز آماده است، بیا که با هم کار کنیم. فرهاد نپذیرفت و او هر چقدر مسائل را توضیح داد که ممکن است بعدا به فرهاد اجازه خروج داده نشود و سایر مسائل، فرهاد قبول نکرد. بعد در همان دورهها حدود سال60، 62، آقای شبپره تماس گرفت و پیشنهاد اجرا در یک کنسرت را به فرهاد داد. که فرهاد باز قبول نکرد و گفت من در شرایطی نیستم که این کار را بکنم. وقتی ما به خانه جدید رفتیم، خانمی به نام آبادانی تماس گرفت که مدیر شرکتی در خارج از ایران بود. و از طرف منفردزاده پیشنهاد جدید آورده بود. دو سه تا شعر آورده بود که فرهاد برود، بخواند و به ایران بازگردد که فرهاد خیلی مودبانه گفت: چشم، دربارهاش فکر میکنم، و نهایتا هم قبول نکرد. سال 76 در کانادا که بودیم باز به فرهاد پیشنهاد شد برای اجرا به امریکا برود (فرهاد اصلا دوست نداشت به امریکا برود و معتقد بود آنجا عده خاصی طرفدار دارد) اما در اروپا دوست داشت اجرا داشته باشد. مثل وین که ما یک کنسرت در آنجا برگزارکردیم. بعد آقایی به نام پویا دیانی که وکیل و البته خیلی جوان بود از طرف آقایی به نام مهرآور با فرهاد تماس گرفت و توضیح داد که این آقای مهرآور خیلی فرهاد را دوست دارد و جوانی است که کار موسیقی میکند و خواست که فرهاد در برلین با او اجرا داشته باشد، فرهاد هم قبول کرد البته با شرط رعایت همه نکاتی که فرهاد برای کار ضروری میدانست. فرهاد خیلی برای کار وسواس داشت حتما باید پیانو کوک میبود. محل تمرین به محل اقامت باید حتما نزدیک میبود و خیلی شرایط دیگر، البته همین آدم وسواسی در فرانکفورت پشت پیانویی نشست که کوک نبود و شرایطی که خیلی بد بود، و آنجا فقط به خاطر مردمی که آمده بودند و به احترام آنها شرایط بد را تحمل کرد.
دعوت به کار در امریکا را میگفتید. آیا بالاخره فرهاد پذیرفت؟
بله. در امریکا نخستین برنامه در سانفرانسیسکو و دومین برنامه در لسآنجلس بود. در لسآنجلس آقای منفردزاده و دوستان قدیم مثل آقای خسرو لابی (میشود گفت تنها دوست فرهاد) همه به پشت صحنه آمده بودند و میخواستند دعوتش کنند. در آنجا هم منفردزاده باز از فرهاد دعوت به همکاری کرد و گفت در خانه استودیوی کوچکی دارد که میتوانند باهم ضبط کنند و سایر مسائل. من اصرار کردم که برود و ببیند که چه پیشنهادی در میان است. فرهاد تمایلی به این کار نداشت ولی به اصرار من رفت. همین آقای لابی دنبال فرهاد آمد و او را برد و شب برگشت. وقتی شب برگشت دو ورق کاغذ به من داد و گفت: «بفرمایید این دوتا رو به من داده که بخوانم و به من گفته که این کارها ریالش مال تو و دلارش مال من؛ دوتا شعر خیلیخیلی سیاسی که میداند امکان ندارد به من مجوز داده شود.» و روشن است که برای فرهاد کاری که در ایران قابل ارائه نباشد معنی نداشت. فرهاد همیشه شعری را میخواند که یا خودش را در آن میدید یا شما را. به هر حال این هم پایان ارتباط کاری آقای منفردزاده با فرهاد بود.
در آن سالها که کارهای فرهاد بدون اجازه شما منتشر میشد، به فکر اجرای زنده نبود؟ آیا فرصتی پیش آمد؟
فکر میکنم حدود سال 76 بود، فرهاد مطلبی در دفاع از شهرداری نوشت. آنها هم خواستند فرهاد اجرایی داشته باشد. سال 77 از هتل هیلتون سابق و استقلال فعلی آقایی چندین و چند بار به ما تلفن زد که میگفت در سالنی با ظرفیت هزار و 500 نفر، میخواهیم برای فرهاد کنسرت بگذاریم. (فرهاد همیشه دوست داشت در سالن کوچک اجرا کند و برای مردمی که اینجا بودند) بالاخره این آقا تماس گرفتند و گفتند که میتوانند مجوز بگیرند. فرهاد گفت سالن بزرگ است. ولی من خیلی استقامت کردم و شرایط را بررسی کردیم، قرار شد در آنجا ولی با شرایط ما کنسرت بگذارد یعنی صدابردار را ما ببریم، تعداد صندلیها تعدادی باشد که ما میخواستیم و بلیت هم خودمان بفروشیم، به هر کس هم سه تا بلیت بیشتر نفروشیم و آنها در مقابل از ما حدود پنج میلیون سفته گرفتند. کنسرت قرار بود 6 فروردین باشد. حدود 27 اسفند بود که کسی از ارشاد به من زنگ زد و گفت باید حداقل پنج صندلی به ما بدهید و من بدون اینکه به فرهاد بگویم به آنجا رفتم و گفتم که من پنج تا صندلی میهمان میخواهم و آنها به من گفتند این کنسرت کنسل شده و مجوز داده نشد. من خیلی ناراحت شدم، گفتم چطور توانستید این کار را بکنید الان که همه روزنامهها تعطیل است، من چطور به مردم خبر بدهم؟ گفتند ما خودمان هم همین چند لحظه پیش متوجه شدیم. بگذریم که من چطور خودم را به فرهاد رساندم و چگونه این خبر را به او دادم. ماجرا را به فرهاد گفتم و او گفت من 6 فروردین میآیم و همانجا پشت همین وانت برای مردم اجرا میکنم و پولهایشان را پس میدهم. و بعد نامه سرگشاده به تمام روزنامهها نوشت که این قرارداد به صورت یکجانبه توسط هتل استقلال لغو شده و غیره. تنها روزنامه زن این نامه را چاپ کرد که بعد هم توقیف شد. روزنامههای دیگر هم هیچکدام عکسالعمل نشان ندادند. بعد از وزارت ارشاد آمدند و به من گفتند این آبروریزی است و هرجا که بخواهید ما برای شما کنسرت میگذاریم و چه و چه. در محل هتل هم تابلو زدند که این کنسرت به دلیل همایش به بعد موکول میشود. و ما فقط تلاش کردیم فرهاد را در خانه نگه داریم که به محل نیاید و... اصلا وضعیت عجیبی بود، من شخصا خیلی خجالت کشیدم، از جانب مقامات خجالت کشیدم. ما محلی را در یک شرکت مشخص کردیم به مردم آدرس و تلفن دادیم که بیایند و پول بلیتهایشان را پس بگیرند که مردم آمدند و یک عده کمی هم نیامدند و گفتند منتظر میمانند تا در کنسرتی که بعدا برگزار خواهد شد، شرکت کنند. نتیجه همه اینها این شد که ما فقط حدود یک میلیون و خردهیی از جیب پول دادیم. برای پس دادن سفتهها و برگرداندن پول بلیتهایی که بعضی میآمدند و میگفتند که ما بلیت را از بازار سیاه خریدیم و مثلا به جای دوهزار تومان، 15 هزار تومان پول داده بودند و سایر مسائل. آنوقت بود که فرهاد برای نخستینبار به من گفت سکوت. و واقعا هم درست میگفت. چون من میخواستم دادگاه بروم و از ارگان صاحب هتل شکایت کنم ولی فرهاد گفت باید سکوت کنیم.
مسالهیی که درباره آقای فرهاد برای من خیلی جالب و مهم است، مساله ماندن و تاکید ایشان بر ماندن در ایران است. در حال حاضر هم برای بسیاری، این مساله مطرح است. چرا فرهاد در ایران ماند؟
فرهاد میگفت: «ای کاش آدمی میتوانست وطنش را با خود ببرد به هر کجا که خواست» [ارجاع به ترانه کوچ بنفشهها سروده شفیعیکدکنی] اما معتقد بود که شدنی نیست و واقعا هم درست میگفت. فرهاد ایرانی بود. فکر میکنم اوایل سال 68 بود. پسر خواهر من که فرانسه زندگی میکند، یک کاست ضبط خصوصی فرهاد را برای رادیو بیبیسی فرستاد. بعد از مدتی آنها تلفن ما را به طریقی پیدا کردند و با فرهاد تماس گرفتند. خیلی متعجب بودند از اینکه فرهاد در ایران مانده و ضبط کرده. فرهاد خیلی معمولی گفت: برای اینکه من ایرانی هستم و کشورم را دوست دارم، دلیلی ندارد اینجا نباشم!... بعد از فرهاد پرسیده بودند که آب و هوا آنجا چطور است؟ (البته نمیدانم شاید واقعا منظورشان فقط آب و هوا بود) ولی فرهاد جواب داد: «اینجا مردم دارند کمکم یاد میگیرند که نسبت به هم مهربان باشند و اگر این کار را بکنند، میتوانند در هر آب و هوایی زندگی کنند از خوب خوب تا بد بد.» فرهاد واقعا راست میگفت. هیچوقت خواننده سیاسی نبود ولی خیلی نسبت به مردم حساس بود. وقتی میدید کسی در خیابان آشغال میریخت، ماسک میزد و دستکش میپوشید و میرفت خیابانمان را تمیز میکرد. همیشه معتقد بود اگر ما بتوانیم خودمان را درست کنیم، آنوقت میتوانیم همهچیز را درست کنیم و هرگز نخواست ایران را ترک کند.
بعد از اجرا در لسآنجلس، اجرای دیگری هم در امریکا داشت؟
یک برنامه دیگر بود که به تاخیر افتاده بود و باید ویزا را تمدید میکردیم و فرهاد مدام میگفت خب حالا برگردیم و خیلی عجله داشت که قبل از عید پای سفره هفتسین برسیم. اتفاقا همین آقای دیانین خیلی متعجب شده بود و میگفت همه به سختی به امریکا میآیند و وقتی میرسند، دیگر دوست ندارند برگردند. شما آسان آمدهاید و میخواهید زودتر برگردید! در مدتی هم که آنجا بودیم، خیلیها پیشنهاد کردند و فرهاد هم خیلی راحت میتوانست مثل سایرین اقامت بگیرد، اما هیچوقت نخواست.
در این سالها فرهاد و خانوادهاش چطور ارتزاق میکردند؟
به قول خودش با امدادهای غیبی. ما زندگی مختصری داشتیم. به دلیل اینکه هیچکدام دنبال جاهطلبی نبودیم. من در یک شرکت ساختمانی کار میکردم و طبقه دوم منزل مادرم زندگی میکردیم. البته قبل از آن در منزل مادر فرهاد زندگی میکردیم. زمانی که من هم کار نمیکردم (انقلاب فرهنگی شده بود. دانشجو بودم و دانشگاه تعطیل شده بود)، مادر فرهاد به ما پول تو جیبی میداد. خانه دوم ما در ساختمان نهضت آزادی بود. من در یک شرکتی کار میکردم که یک جای مختصری حالت انبار داشت که متعلق به شرکت بود و ما به آنجا رفتیم چون خواهر فرهاد هم بازنشسته شده بود و به منزل مادر آمده بود بنابراین ما جایی نداشتیم و به آنجا رفتیم. دوتا قناری هم داشتیم با یک تختی که یک گلیم رویش بود و دیگر هیچ چیز نداشتیم. حتی حمام هم نبود چون محیط متعلق به شرکت بود ولی خیلی خوب بودیم. فقط زمانی اوضاع بد میشد که میآمدند شرکت را پلمب میکردند و ما را هم با شرکت پلمب میکردند! و ما مجبور میشدیم برویم منزل مادر من. و بعد هم که همانطور که گفتم، رفتیم منزل مادر من. فرهاد آدمی بود که اولا اصلا نمیدانست پول یعنی چه و اگر هم از هر طریقی پول به دست میآورد، آن را میداد به من. مثلا وقتی مادر فرهاد فوت کرد، بالاخره یک سهمی به فرهاد رسید و فرهاد سهمش را بدون اینکه کوچکترین سوالی کند یا بفهمد چقدر است، به من سپرد. فرهاد میگفت از وضعیت مادی خودت هیچوقت به کسی چیزی نگو چون تو قرار نیست از کسی کمکی بخواهی یا به کسی پولی بدهی. بنابراین ما همیشه سربلند بودیم؛ «نه به استر بر سوارم نه چه اشتر زیر بارم/ نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم...» شعر سعدی بود که برایم نوشته بود. یک شعر حافظ را هم با خط خوش برای خودش نوشته بود: «گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم/ گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم...» در کل فرهاد خیلی مستغنی بود. قابل وصف نیست. شاید من اینطور فکر میکنم. به هرحال هرچه بود، از نظر من بینظیر بود.
در سالهای بعد از انقلاب درگیر چه چیزهایی بود و چه کارهایی انجام میداد؟
همه کار میکرد. همه کارهای خانه را. تعمیرات خانه، سیمکشی و... حتی گاهی آشپزی میکرد. گلدانها را درست میکرد. گل یاس را خیلی دوست داشت. همیشه گلدانهای باغ فردوس، موزه سینما را که میبینم حال عجیبی میشوم درست همانطور است که فرهاد دوست داشت و یاسهایش را نگه میداشت. باغبانی میکرد، کتاب میخواند. پاسداران که بودیم، یک سال تمام میکوبید میرفت خیابان آمل، نزدیک پیچ شمرون، خانه مادرش چون مادرش آلزایمر گرفته بود و مراقبت نیاز داشت و این آدم با اینکه خیلی عصبی و تندخو بود، با مهربانی و آرامش به مادرش رسیدگی میکرد. فکر میکرد خیلی مادرش را اذیت کرده. میگفت مادرم با آن پاها از پلهها میآمد بالا و برای من آبمیوه میآورد. میگفتم خب تو هم خیلی برای مادرت زحمت کشیدی و زحماتش را جبران کردی ولی همیشه راجع به این مساله ناراحت بود و هیچوقت خودش را بابت مادرش نبخشید.
در انتهای این گفتوگو خیلی دوست دارم بدانم فرهاد در آن سالهای آخر چه میکرد و مواجههاش با مسائل اجتماعی چطور بود؟
سالهای 1376 تا 1380 گاهی اوقات خیلی حرص میخورد ولی دوباره برای رای دادن به پای صندوق رفت. در حالی که خیلی حالش بد بود، با سختی رفتیم و رای داد. مادر من و فرهاد هر دو عاشق خاتمی بودند، عاشق هم نیز بودند و به فاصله شش ماه از هم از دنیا رفتند. چون کسی خانه نیامد با سختی با وانت یکبار مادرم را برای رای دادن بردیم و یک بار هم فرهاد را. بعد هم که فرهاد حالش روزبهروز بدتر میشد و تشخیص داده شده بود هیچ کاری جز پیوند نمیشود کرد. تنها راه پیوند بود. فرهاد هم شدیدا با پیوند مخالف بود. که البته اگر هم میخواستیم مثلا بدون اینکه به او بگوییم این عمل را انجام دهیم، خیلی پول میخواست و نداشتیم که این کار را بکنیم ولی قبل از این، خودش مخالف این جریان بود. بعد هم از این مسائل که در تلویزیونهای فارسیزبان ماهواره مطرح شد که از مردم میخواستند به فرهاد کمک کنند یا اینکه فلان دکتر میگفت من برایش ویزا میفرستم که بیاید اینجا و درمان شود و... از این ماجرا خیلی ناراحت بود. که من به خواسته فرهاد نامهیی نوشتم که در یکی از این شبکهها خوانده شد.
آخرین کار موسیقایی که فرهاد کرد، کدام بود؟
زمانیکه مساله گفتوگوی تمدنها مطرح شد، فرهاد تصمیم به انتشار آلبومی با این موضوع گرفت یعنی آلبومی با ترانههایی به زبانهای مختلف (تلفظ فرهاد در زبانهایی که صحبت میکرد خیلی درست بود). قرار بود این کار را بکند اما خیلی مریض بود و نتوانست. به قول اشکان خواجهنوری این کار ناتمام ماند مثل خود فرهاد که ناتمام ماند!