گلشیفته فراهانی: فاجعه بود, خانواده ام را گروگان می گیرند, در سینمای ایران بدتر از سگ با تو رفتار میکنند
سایت فردا می نویسد :
گلشیفته فراهانی در تازه ترین اظهارات خود درباره حرکت غیر اخلاقی اش توضیحاتی عجیب و البته متناقض و ایضا مضحک ابراز کرده است. او در گفتگویی با روزنامه گاردین به بیان نظرات خاص و شاذ خود درباره ایران و فضای اجتماعی آن و هم چنین سینما پرداخته است و از سینمای ایران به عنوان شکنجه گاه یاد کرده است.
روایت روزنامه گاردین از عمل وی اما اینچنین آغاز می شود ؛« فراهانی در ویدئویی سیاه و سفید همراه با «امیدهای جوان» سینمای فرانسه، که تعدادشان به 30 نفر میرسید، حاضر شد تا «سزارز» را تبلیغ کند. سزارز «اسکار فرانسویها» است و او در این مراسم بازی نقشی که در کمدی موفق «سیتو موئق، ژتتو» (اگر بمیری میکشمت!) داشت، نامزد دریافت جایزه شده بود. در این تبلیغ از هر یک از هنرپیشگان خواسته شد یکی از لباسهای خود را از تن خارج کنند تا «جسماً و روحاً» هنر خود را به نمایش بگذارند. فراهانی تصمیم گرفت (....)را در معرض نمایش قرار دهد و در این حال گفت: «من به رویاهای شما تجسم میبخشم.» اما آنچه پس از این حادثه در ایران اتفاق افتاد مشابه زلزلهای فرهنگی بود.»
گاردین در توصیف وضعیت فراهانی پس از نقل این امر نوشته است:« او در حالی که سرش را در دستانش گرفته بود گفت: «فاجعه بود! دقیقاً نمیدانم چند میلیون نفر فردای آن روز نام مرا در گوگل تایپ کردند، نمیخواهم بدانم...»
فراهانی در این مصاحبه با فرافکنی خاصی گفته است که هرگز قصد شوکه کردن ایرانیان یا تحریک آنها را نداشته است. او گفت: «من از سیاست متنفرم. این کار من نیست. همیشه همینطور است کاری میکنی و ناگهان سیاسی میشود. میدانستم مشکل است. اما من اکنون در فرانسه زندگی میکنم و باید اینجا فعالیت کنم. بالاخره یا در اینجا هستم یا نیستم. این مساله برای من و خانوادهام و کل جامعه ایران شوکآور بود. مساله خوب! این است که بحثی به راه افتاد که در غیر این صورت هرگز پیش نمیآمد. من دیدم افرادی به من توهین میکردند، بعضی پاسخ آنها را میدادند و بعضی از من دفاع میکردند و بعضی دوباره به من توهین میکردند. درگیریهای زیادی بین خانوادهها ایجاد شد....» و سپس حال و روز خانواده اش را چنین توصیف می کند:« خیلی بد بود. این اولین باری بودکه آنها نتوانستند از من دفاع کنند. آتش چنان گسترده بود که دامن آنها را نیز گرفت. من باید بیشتر محتاط باشم. چون میدانم آنها را گروگان! میگیرند... اما پس از مدتی به دلیل پیشینه پدرم ـ که خود را از طبقات پایین جامعه بالا کشید ـ احساسات آنها تغییر کرد. پدرم میترسید من حمایت مردم را از دست بدهم. زیرا مردم برای او بسیار مهم بودند. او همه زندگیاش را برای مردم جنگید و همه چیز را فردای آنها کرد. اما پس از یکی دو ماه متوجه شد مردم بیشتر به من احترام میگذارند و خوشحال شد!!! ...من افتخار میکنم که یک ایرانی هستم. به ویژه زن ایرانی!!!»
فراهانی در عین حال اعترافاتی خاص از نحوه برخورد با وی در غرب و ابزاری بودنش را بیان داشته است . او می گوید :« تبعید مانند مرگ است. به عمق آن نمیتوان پی برد تا زمانی که دچارش شوی. تمام دنیا میخواهد تو را در نقش قربانی ببیند و تو را به آن سو میکشاند زیرا دوست دارد بدبختی تو را نظاره کند. به همین دلیل است که فرانسویها در مورد حوادثی چون سوریه بسیار حساس هستند. مانند تماشای فیلم مستهجنی است که در تو این احساس را ایجاد میکند که از آنها خوشبختتری، اما در واقع به آنها اهمیتی نمیدهند. آنها میگویند: «بیایید، ما از شما مراقبت میکنیم، سپس از شما سوءاستفاده میکنند و به شما پاسپورت نمیدهند. من تنها یک هنرپیشه هستم و میخواهم فعالیت کنم.»
نکته تاسف آور دیگر در این گفتگو نگاه شیفته وار فراهانی به پاریس به عنوان یک شهر بی قید و بند است. او از زندگی بی قید در پاریس خشنود است و آن را اینچنین ابراز می کند:« برای اولین بار در زندگی خوشحالم که زن هستم!پاریس شما را از هر گناهی که فکر میکنید به خاطر زن بودن مرتکب شدهاید رها میسازد! شما را پاک میکند و احساس آزادی میکنید!!» او به روسری سفیدش اشاره می کند و میگوید: «این دوست قدیمی من است، بزرگترین مشکل هنرپیشگان زن ایرانی، دولت نیست بلکه دنیای بیرون است که تصور میکند ما با روسری از شکم مادر زاییده میشویم!! به لیلا حاتمی نگاه کنید. معمولاً پس از برنده شدن در مراسم اسکار (برای فیلم جدایی فرهادی) پیشنهادهای کار زیادی به یک هنرپیشه ارایه میشود، اما پیشنهادی به او نشده است در حالی که او قادر است به چهار زبان صحبت کند.»
اما اوچ این گفتگو در جایی است که فراهانی به همه گذشته خود و حتی سینمای ایرا پشت پا می زند و با الفاظی خاص از آن یاد می کند . او کار در سینمای ایران شکنجه شدن به شمار آورده و با بیانی خاص در خصوص عملکرد فرهادی کنایه ها و طعنه هایی صریحی را به زبان می آورد.فراهانی از فیلمبرداری فیلم درباره الی میگوید و این که فرهادی او را «شکنجه» میکرد و او را مجبور میکرد نیم ساعت در ساحل دریای خزر داد بزند و صبحانه آرد نخود بخورد تا صدایش در فیلمبرداری گرفته شود. به دلیل ضربهای که بازیگر دیگر در خلال فیلم به او وارد کرد، پرده گوشش سوراخ شد اما کارگردان اجازه نداد تا انتهای روز بعد و پایان فیلمبرداری به بیمارستان برود. آنها دیگر از آن زمان با هم صحبت نکردند. فرهانی میگوید: «او دوست من است اما نمیتواند با من صحبت کند. او از ایران خارج میشود و دوباره برمیگردد. اما من الان شیطان هستم. شک یکی از ابزار کنترل آنهاست.» او میگوید: «من از هر فیلمی که بازی کردم زخمی در بدن دارم.» و آستین و شلوارش را بالا میزند تا آنها را نشان دهد و می گوید آنها بدتر از سگ با تو رفتار میکنند. تو باید مانند برده کار کنی تا آنها را خشنود کنی. اوضاع باید این گونه باشد. باید در هر فیلمی احساس کنی که کار آخر توست.»