ساس جان بچهها را دزدید
جام جم آنلاین: مثل سه تا پری دریایی، روی آب شناور بودند، با دستهای باز و صورتهای رو به آفتاب؛ با لباسهای ژنده محلی و شکمهای آماسیده و لبهای ورم کرده سفید شده؛ با پوستهای چروک خورده از ماندن زیاد در آب شور و چشمهای گشاد شده از ترس غرق شدن که پلکها حالا پوشانده بودشان اما هنوز میشد از خطوط درهم صورتهایشان فهمید دخترها، دخترکان کمسن و سال جاسکی چقدر پیش از مرگ ترسیدهاند.

زینب 15 ساله، فضیلا 12 ساله و بهناز 14 ساله، هر سه کودک حالا مردهاند. گرچه شاید هر سه هنوز خیال میکنند مثل پریهای دریایی روی دست موجها شناورند و منتظرند قایقی از دور پیدا شود و تنهای نحیفشان را از آب بیرون بکشد.
چطور غرق شدند؟ قصهاش مثل آب دریا تلخ است: بچهها نرفته بودند ماهی بگیرند، نرفته بودند صید مروارید، نرفته بودند تنی به آب بزنند برای خنک شدن، آنها رفته بودند توی آب، فقط چون پوست نازکشان از گزش ساس میسوخت و به خارش افتاده بود و آنها خیال میکردند شاید آب شور و تلخ، مرهم دردهایشان شود.
حالا دیگر چه فرقی میکند همه ایرانیها بدانند خانههای آلوده به ساس جاسکی بویژه خانههای یکبنی هنوز کامل سمپاشی نشده است، چه فرقی میکند بدانند مردم منطقه برای مقابله با ساس آموزش ندیدهاند، چه فرقی میکند امکانات بهداشتی در جاسک محدود است و اگر مرهمی پیدا میشد برای آن پوستهای ملتهب شاید حالا صاحبانشان زنده بودند، چه فرقی میکند... نه ! با خبر شدن از این قصه، هیچ چیز را تغییر نخواهد داد، حتی اگر دلهای ما به درد بیاید، حتی اگر حلقهای خشک شدهمان از روزهداری طعم شور اشک بگیرد، حتی اگر.... به هر حال زینب و فضیلا و بهناز دیگر زنده نمیشوند، به هر حال بچهها دیگر به مدرسه نمیروند، دیگر عروسکبازی نمیکنند، دیگر پی هم نمیدوند، دیگر رویای عروس شدن نمیبینند، دیگر کنار ساحل غروب را تماشا نمیکنند، به هر حال بچهها دیگر نفس نمیکشند و پوستهای چروک خوردهشان دیگر از گزش ساس نمیسوزد.