بیپولی مرا قاتل کرد
جام جم آنلاین: سربازهایی جوان بودند و تصمیم داشتند بعد از پایان سربازی سروسامانی به زندگیشان بدهند، اما یک وسوسه آنها را به قاتل تبدیل کرد و حالا در انتظار حکم دادگاه هستند.

سیامک به قتل اعتراف کرد و گفت که با همدستی دوستش حامد برای سرقت ماشین مقتول دست به این کار زده است و از پادگان به همین منظور مرخصی گرفتهاست اما در جلسه دادگاه مدعی شد آنچه گفته دروغ است و قتل را حامد مرتکب شده است.
نماینده دادستان کرج که در دادگاه حضور داشت میگوید مدارک موجود در پرونده نشان میدهد این دو جوان سرباز با نقشه قبلی برای به دست آوردن پول، پیرمرد را قربانی کردند.
او میگوید: عصر روز نوزدهم آذر 89 جسد مرد سالخوردهای در اطراف فرودگاه پیام پیدا شد. بررسیهای اولیه نشان میداد مقتول با اصابت ضربات سنگی که کنار جسد افتاده بود به قتل رسیده است. از آنجا که ماموران همراه جسد اوراق شناساییاش را پیدا کردند خیلی زود هویت مقتول ـکه ناصر 70 ساله بود ـ شناسایی شد.
اعضای خانواده او به ماموران گفتند: پدرمان با سواری پراید خود مسافرکشی میکرد. روز حادثه هم مثل روزهای دیگر برای کار از خانه بیرون رفت ودیگر از او خبری نشد تا این که شما ما را از جریان مرگ او با خبر کردید.
نماینده دادستان ادامه میدهد: ردیابی شماره پلاک خودروی مقتول و شماره تلفن همراه او که از سوی سارق یا سارقان دزدیده شده بود دو سرنخی بود که ماموران از همان ابتدا آن را دنبال کردند تا این که چند روز بعد از حادثه، گوشی تلفن همراه مقتول را نزد پسر 21 سالهای به نام امیرکه در یک پادگان خدمت میکرد، پیدا کردند. او به ماموران گفت: این گوشی را از دو هم خدمتیاش به نام سیامک و حامد - که هر دو 21 ساله هستند - هدیه گرفته است.
دوستانش به او گفته بودند چند روز قبل خودرویی را سرقت کردهاند و این گوشی را هم از راننده گرفتهاند. ماموران بلافاصله سیامک و حامد را در پادگان بازداشت کردند. آنها در جریان اولین بازجوییها اتهام قتل و سرقت را قبول کردند و صحنه جرم را نیز بازسازی کردند.
از نظر دادسرا دو متهم گناهکار هستند و برای آنها درخواست مجازات قانونی کردیم.
ترسیدم، اعتراف دروغ کردم
سیامک متهم ردیف اول پروندهاست. او میگوید قبول دارد در این قتل شرکت داشته اما قبول ندارد قتل کار او بوده است.
متهم به قتل مرد رانندهای هستی که شما را بهعنوان مسافر سوار برماشین خود کرده بود. قبول داری؟
نه قبول ندارم. من در سرقت شرکت داشتم اما قتل کار من نبود.
تو پیش از این اعتراف کردی، پس چطور حالا میگویی قتل کار تو نبوده است؟
نه کار من نبود. حامد او را کشت.
پس چرا اعتراف کردی قتل کار تو بوده است؟
آن موقع ترسیدم. هرچه گفتند قبول کردم اما حالا میبینم اشتباه کردم و باید از همان ابتدا واقعیت را میگفتم.
چرا تصمیم گرفتید مردی را که نمیشناختید و بدی به شما نکرده بود بکشید؟
چون بیپول بودیم و تصمیم داشتیم پول بهدست بیاوریم. سرباز بودیم و نمیتوانستیم کار کنیم. فقیر هم بودیم و چاره را در سرقت دیدیم.
خب میتوانستید فقط ماشین بدزدید، لزومی نداشت کسی را بکشید.
ـ اول همین کار را کردیم اما بعد از ترس اینکه شناسایی شویم دست به قتل زدیم.
تعریف کن حادثه چطور اتفاق افتاد.
آن روز مرخصی گرفتیم تا ماشین بدزدیم. میخواستیم با فروش ماشین پولی بهدست آوریم و کمی برای خودمان خرید کنیم. با حامد بیرون رفتیم، بهعنوان مسافر سوار چند ماشین شدیم اما رانندگان جوان بودند و نمیتوانستیم حریف آنها بشویم به همین خاطر چندبار سوار و پیاده شدیم. بعد سوار ماشین پرایدی شدیم که رانندهاش مسن بود. متوجه شدیم که این مرد نمیتواند در برابر ما مقاومت کند. وقتی به جای خلوتی رسیدیم من دست و پا او را بستم و حامد ماشینش را سرقت کرد.
چرا تصمیم گرفتید راننده را بکشید؟
وقتی داشتم دست و پایش را میبستم، او ما را تهدید کرد و گفت که پسرش پلیس است و بالاخره ما دستگیر میشویم. به حرفش توجه نکردیم، دست و پایش را بستیم و او را از ماشین بیرون انداختیم و فرار کردیم.
ادعا کردی فرار کردی پس کی پیرمرد را کشتی؟
رفتیم با ماشین دوری زدیم و به محلی که پیرمرد را رها کرده بودیم برگشتیم. میخواستیم بدانیم چه شده است که متوجه شدیم پیرمرد کنار جاده ایستاده. او فکر کرد ما ماشین گذری هستیم، دست بلند کرد، ولی ماشین خودش را نشناخت. وقتی به محل رسیدیم او را سوار ماشین کردیم التماس میکرد که نکشیمش اما حامد ترسیده بود، با بیل به سر پیرمرد زد و او را به زمین انداخت.
چرا بعد از زمین افتادن پیرمرد بازهم او را زدید؟
حامد میگفت اگر زنده بماند و ما را شناسایی کند بدبخت میشویم، به همین خاطر چند بار دیگر هم با بیل به سر و صورت او کوبید و آنقدر زد که مطمئن شد او مرده است.
جسد را چه کردید؟
همانجا رهایش کردیم و متواری شدیم.
چطور شناسایی شدید؟
بعد از اینکه ماشین و موبایل مرد مقتول را دزدیدیم آن را به یکی از همخدمتیهایمان فروختیم که همین سرنخی شد تا پلیس ما را بازداشت کند.
آنچه در مورد نحوه به قتل رسیدن مقتول گفتی و مدعی شدی حامد اینکار را کرده است پیش از این در مورد خودت گفتی. چرا؟
وقتی در بازداشتگاه بودم اصلا نمیدانستم چه میگویم. هرچه آنها گفتند قبول کردم. اما واقعیت این است که حامد اینکار را کرده است.
این انکار تو از روی ترس از قصاص نیست؟
اگر من دست به قتل زدهبودم، هرچه بود قبول میکردم، اما واقعا من اینکار را نکردم.
میدانی ممکن است چه حکمی در انتظارت باشد؟
بله میدانم اما به رای اعتراض خواهم کرد، قصاص حق من نیست ضارب شخص دیگری است.
تا پایان عمرم عذاب میکشم
حامد همدست سیامک که اتهامش سرقت و معاونت در قتل است، میگوید گفتههای همدستش در دادگاه دروغ است و او قصدی برای قتل نداشته و این حرفها درست نیست.
او میگوید: ما بیپول و فقیر بودیم و چون سرباز هم بودیم نمیتوانستیم کار کنیم و بیپولی هم فشار میآورد تا اینکه تصمیم گرفتیم سرقت کنیم. ما یک روز مرخصی گرفتیم و به سطح شهر رفتیم. شرایط فراهم نبود به همین خاطر هم پشیمان شدیم. من به سیامک گفتم بیا برگردیم اما او گفت هرچه پول داشتیم کرایه تاکسی دادیم پس باید سرقت کنیم.
او میگوید: از کاری که کردم خیلی پشیمان هستم. من باید مانع سیامک میشدم و اجازه نمیدادم پیرمرد را بزند.
او برای اینکه نانی حلال به خانه ببرد داشت مسافرکشی میکرد، اما ما او را کشتیم چون زیادهخواه بودیم. بااینکه من نیاز به جلب رضایت اولیایدم ندارم و دادگاه مجازات من را تعیین میکند اما از اولیایدم درخواست بخشش دارم و از آنها خواهش میکنم من را حلال کنند. تا زمانی که آنها من را نبخشند هرشب کابوس خواهم دید و این موضوع بشدت آزارم میدهد. فکر نمیکنم بتوانم این حادثه را فراموش کنم و تا پایان عمر عذاب وجدان خواهم داشت