راز دزدیهای دختر 6 ساله در اعترافات مادر

چندی پیش 10 زن که فامیل یکدیگر بودند با مراجعه به پلیس کلانتری تهران ادعا کردند وقتی در مراسم عروسی یکی از بستگانشان بودند کیفهای پر از پول و طلاهایشان دزدیده شده است.
یکی از زنان که خیلی ناراحت بود به افسر پرونده گفت: «دزد از فامیل عروس است چرا که تنها کیف فامیلهای داماد دزدیده شده و میخواهیم دزد دستگیر شود».
زن 22 ساله دیگری نیز گفت: «شک نداریم که دزد از آشنایان داماد است. وقتی حواسمان به کیفهایمان نبود این دزدیها صورت گرفته است». وقتی پرونده در اختیار پایگاه پلیس آگاهی قرار گرفت کارآگاهان در نخستین اقدام خواستار بازبینی فیلم عروسی شدند و یک پلیس زن مامور شد با دقت این فیلم را تماشا کرده و دزد را ردیابی کند. اواسط فیلم بود که مامور زن دید دختربچهای با لباس عروس که خیلی هم بانمک بود با اشاره زنی قرمزپوش به سمت کیف زن دیگری رفت آن را با خونسردی برداشت و نزد همان زن بازگشت و بعد باز به سراغ کیف دیگری رفت. زن قرمزپوش دزد این کیفها بود، وقتی 10 زن مالباخته عکس این زن را دیدند ادعا کردند که وی از بستگان داماد است و آنان اشتباه نکرده بودند.
پلیس برای ردیابی زن تبهکار و دخترش خانواده داماد را دعوت کرد که آنان با دیدن فیلم و عکس ادعا کردند زن قرمزپوش را نمیشناسند اما چون دخترک بانمکی داشت شنیدهاند وی از بستگان عروس است.
کارآگاهان در این شاخه خود را با فرضیهای مواجه دیدند که در آن باید به دنبال زن تبهکاری میگشتند که میهمان ناخوانده بوده و با نقشه قبلی پای در عروسی گذاشته است. بدین ترتیب مشخصات چهره این زن تحت بررسی گرفته شد و کارآگاهان با مقایسه آن در آلبوم مجرمان به چهره یک زن جیببر رسیدند که 3 ماه پیش از زندان آزاد شده بود.
«عسل» بارها به خاطر سرقت در اتوبوسهای شرکت واحد دستگیر شده بود و این بار انگار روش تازهای را که بیدردسر بود دست و پا کرده بود.
کارآگاهان خیلی زود «عسل» را در خانهاش در حوالی تهرانسر دستگیر کردند و جالب اینکه دختر خردسال وی نیز نزد وی پیدا شد و ماموران در بازرسی از خانه زن تبهکار کیفهای زنانه بسیاری را دیدند. برخی از طلاهای دزدی نیز در دستان «عسل» دیده میشد و وی وقتی شنید راز دزدیهایش در مراسم عروسی فاش شده است سر به زیر انداخت و چارهای جز اعتراف ندید.
این زن که میخواست دختر خردسالش را پلیس رها کند تا نزد پدرش برود، گفت: «من اعتیاد به شیشه دارم و علت آن دوستی با زنان در باشگاه بدنسازی بود، وقتی همسرم فهمید ابتدا خواست ترک کنم که نتوانستم و خیلی زود طلاقم داد و بچه را تحت سرپرستی خودش گرفت. از آن به بعد سراغ دزدی و جیببری رفتم و بارها به زندان افتادم تا اینکه آخرینبار همسلولیام وقتی شنید دخترم را از صبح پنجشنبه تا صبح جمعه میتوانم در اختیار داشته باشم روش جدیدی از دزدی را به من یاد داد. پس از آزادی دخترم را آموزش دادم و با قول اینکه هر هفته عروسکی برایش میخرم و لباسهای خوشگل به وی میدهم پذیرفت به هیچکس نگوید که هر هفته ما در عروسیها و عزاها شرکت میکنیم. وی افزود: «بیشتر به عروسیها میرفتم تا دخترم اذیت نشود. همیشه حواسم بود تا در عکس یا فیلم نیفتم، خیلی زود پول و طلاهای زیادی به دست آوردم. در همان ابتدای جشن عروسی خانواده عروس یا داماد را شناسایی میکردم و هر کدام پولدارتر به نظر میرسیدند را مدنظر میگرفتم سپس از دخترم میخواستم کیف هر کسی را که اشاره میکنم بردارد و به من بدهد. همیشه فکر میکرد یک بازی و رسم در عروسی است. سعی داشتم طعمهها از خانواده عروس یا داماد باشند تا به هم شک کنند.
«عسل» در حالی که گریه میکرد، گفت: «شیشه زندگیام را نابود کرد ابتدا میکشیدم لاغر شوم اما بعد معتاد شدم، زندگیام از هم پاشید و حالا که تصور میکردم با این روش دیگر دستگیر نمیشوم باز باید به زندان بیفتم».
وی افزود: «دخترم یک اتاق پر از عروسک دارد و با همین خریدهایم کاری کردهام که من را بهترین مادر دنیا میداند در حالی که من بدترین هستم، وقتی دیدم در فیلم عروسی افتادهام همان روز فهمیدم که اشتباه کردهام. در هیچ عروسیای دم به تله نمیدادم اما در این عروسی غافلگیر شدم حتی از فیلمبردار خواستم مرا حذف کند چرا که شوهرم بدبین است اما نمیدانستم پلیس فیلم اصلی را چک میکند». بنا به این گزارش، دختربچه که باز تصور میکرد بازی میکند با زبان کودکانه پذیرفت که کیفها را برای مادرش میبرد. وی تحویل پدرش شد و عسل به زندان بازگشت.