سفرنامه طنز احمد شاملو با صدای خودش

این سفرنامه در رابطه با زوال زبان فارسی در ایرانیان مهاجر خصوصا نسل دوم است که بقول خودش گفتنش زبونش را میسوزونه و پنهان کردنش مغر استخون رو. اینکه زبان فارسی چگونه حفظ شده در مقابل هجومهای دشمنان این مرزوبوم و چگونه براحتی کمرنگ میشه در نسلهای بعدی مهاجران.  



جهت نمایش ویدئو در یوتوب اینجا کلیک کنید.
جهت دانلود ویدئو اینجا کلیک کنید.




تکه یی از روزنامه ی سفر میمنت اثر به ایالات متفرقه ی امریکا

این روزها سرگرم نوشتن سفرنامه یی هستم تو مایه‏های طنز. البته این یک سفرنامه شخصی نیست، بلکه از زبان یک پادشاه فرضی - احتمالاً از طایفه منحوس قَجَر روایت می‏شود تا برخورد دو جور تلقی و دوگونه فرهنگ یا برداشت ِاجتماعی برجسته‏تر جلوه کند. و این که قالب طنز را برایش انتخاب کرده‏ام جهتش این است که جنبه‏های انتقادی رویدادها را در این قالب بهتر می‏شود جا انداخت. قسمتی را که ناظر به ‏آلودگی زبان است می‌خوانید:

یوم جمعه اول شوال،

عید فطر

دل‏مان را خوش کرده بودیم که این روز را در سفر میمنت اثریم و دست‏امام جمعه دارالخلافه از دامن‏مان کوتاه است و نمی‏تواند از ما فطریه بدوشد، اما همان اول صبح میرکوتاه گردن شکسته حال ما را گرفت.

این میرکوتاه پسر داماد علی‏خان چابهاری است که رختدارباشی ما بود و چند سال پیش در سفر کاشان یکهو شکمش باد کرد چشم‏هایش پُلُق زد رویش سیاه شد و مُرد.

بردند خاکش کنند، ملاها جمع شدند الم شنگه راه انداختند که این بی‏دین معصیتکار بوده خدا رو سیاهش کرده نمی‏گذاریم در قبرستان مسلمان‏ها دفنش کنند. لجّاره‏ها هم وقت‏گیر آوردند کسبه را واداشتند دکان و بازار را ببندند. دسته‏های سینه‏زن و زنجیرزن و شاخسینی راه انداختند، از شهرها و دهات دور و برهم آمدند ریختند تو مسجد جمعه ملا را فرستادند رو منبر که چه کنیم و چه نکنیم، گفت: “این ملعون الخَبیث اصلاً دفن کردن ندارد، جنازه نجسش را باید با گُه سگ آتش زد.” - داشتند دست به کار می‏شدند، که کاشف عمل آمد علت مرگ آن بیچاره صرف ِخورش بادمجانی بوده که عقرب از دودکش بالای اجاق در کماجدانش افتاده. خلاصه هیچی نمانده بود به فتوای ملاباشی جسد آن مرحوم مبرور را با سنده سگ فراوانی که به همیاری مؤمنان از کوچه پسکوچه‏های کاشان و ساوه و نطنز و آن حوالی آورده وسط میدان شهر کوت کرده بودند هِندی مِندی کنند، خدا بشکند گردن حکیم‏باشی طلوزان را که با نشان دادن عقرب پُخته فتنه را خواباند. سوزاندن جسد آدمیزاد ِپُر و پیمانی مثل داماد علیخان با سنده سگ البته کلی سیاحت داشت و اتفاقی نبود که هر روز پا بدهد.

مصراع‏:

 

هر روز نمیرد گاو      تا کوفته شود ارزان

حالا اگر صاحب جنازه رختدار مخصوص بوده باشد هم‏گو باش. ما که بخیل نیستیم: مرده‏اش که دیگر به حال ما فائده‏ای نداشت، فقط تماشای آن مراسم پرشکوه ِهند و اسلامی از کیسه ما رفت.

الغرض. صحبت میرکوتاه بود.

خبث ِطینت ِاین بد چابهاری به اندازه‏ئی است که از همان دوران غلامبچگی توانست اول خُفیه‏نویس دربار همایون بشود. همه شرایط خفیه‏نویسی در او جمع است. پستان مادرش را گاز گرفته دست مهتر نسیم ِعیار را از پشت بسته است. پول کاغذی را تو کیف چرمی ته جیب آدم می‏شمرد. ولدالّزِنا حتا از تعداد زالوهائی که نایب سلطنه و صدراعظم و امام جمعه به بواسیرشان می‏اندازند هم خبردارد. آدم ناباب حرام‏زاده‏ئی است. خود ما هم ته دل از او بی‏تَوهّم نیستیم اما دوام اساس سلطنت را همین گونه افراد ضمانت می‏کنند.

 

طراحی: اردشیر محصص

شنیده بودیم قحبه جمیله‏ئی را تور کرده به لهو و لعب مشغول است، معلوم شد در عوالم جاسوسی و خدمتگزاری ضعیفه را پخت و پز کرده پیش او انگریزی می‏آموزد. امروز محرمانه کاغذی در قوطی سیگار جواهرنشان ما قرار داده بود با این مطلب که :"اولرِدی بیشتر نوکرهای دربار همایون کُنِکشِن ِسلطان روسپی خانه شده قرار داده‏اند با روی کار آمدن قندیدای او بیضه اسلام را دِسِه پیرد کنند.”

هر چه بیشتر خواندیم کمتر فهمیدیم بلکه اصلاً چیزی دستگیرمان نشد. دل‏پیچه همایونی را بهانه کرده روانه تویلت شدیم که همان دارالخَلای خودمان باشد (بحمداللَّه این قدرها انگریزی می‏دانیم) ، و به میرکوتاه اشاره فرمودیم که دراین روز عید افتخار آفتاب‏کشی با او است . رفتیم پشت پرده دارالخلا خَف کردیم و همین که میرکوتاه با آفتابه رسید گریبانش را گرفته فی‏المجلس به استنطاق او پرداختیم که : - پدرسوخته، چه مزخرفاتی تحریر کرده‏ای که حالی ما نمی‏شود فقط کلمه قندیدا را فهمیدیم؟

در کمال بی‏شرمی گفت : - قربان، واللَّه باللَّه مطالب معروضه پِرژِن وُرد ندارد.

فرمودیم : - پرژن ورد دیگر چه صیغه‏ئی است؟

عرض کرد : - یعنی کلمه فارسی.

لگدی حواله‏اش کردیم که: - حرام لقمه! حالا دیگر فارسی "کلمه فارسی" ندارد؟

محل نزول لگد شاهانه را مالید و نالید: - تصدق بفرمائید، منظور چاکر این بود که آن کلمات در فارسی لغت ندارد.

محض امتحان سوآل فرمودیم: - آن کلمه اول چیست؟

عرض کرد:  Already

تو شکمش واسرنگ رفتیم که:

: -خُب، یعنی چه؟

به التماس افتاد که: - سهو کردم.

یعنی "جَخ"، یعنی" همین حالاش هم". نیت سوء نداشتم، انگریزیش راحت‏تر بود انگریزی عرض شد.

پرسیدیم : - آن بعدیش ... آن بعدیش چه ، نمک بحرام؟

اشکش سرازیر شد. عرض کرد:

 Connection. یعنی رابط ، در این جا یعنی جاسوس.

گلویش را چسبیدیم فرمودیم:

مادرت را برای عشرت عساکر همایونی روانه باغشاه می‏کنیم، تخم حیض !حالا دیگر در زبان خودمان کلمه جاسوس نداریم؟ تو همین دربار قضا اقتدار ِما چوب‏تو سرسگ‏بزنی جاسوس می‏ریند، پدرسوخته! جاسوس نداریم؟  صدراعظم ممالک محروسه جاسوس انگریز است. وزیر دربار جاسوس نَمسه. نایب سلطنه زن جلب جاسوس روس و گوش شیطان کر، به خواست خدا، خود ما این اواخر جاسس نمره اول نیکسُن دَماغ و قیسینجِر... جا/سوس/نه/دا/ریم؟

با صدای خفه از ته حلقوم عرض کرد: - قبله عالم!دارید جان‏نثار را خفه می‏فرمائید...

مختصری شُل فرمودیم نفسش پس نرود. سوآل شد: - آن آخری، آن «دسته‏پیر» را از کجایت درآوردی؟

عرض کرد: - «دسته‏پیر» خیر قربان، disappcared: دی آی اس ای دَبل پی ئی آر ئی دی. یعنی ناپدید.

دیگر خون‏مان به جوش آمده بود. در کمال غضب فرمودیم: - مادر بخطا! حالا می‏دهیم بیضه‏هایت را دی آی دَبل پی فلان بهمان کنند تا فارسی کاملاً یادت بیاید.

القصه مرد که حال ما را گرفت نگذاشت عید فطر ِبه این بی سرخری را با خوبی و خوشی به شب برسانیم. از اخته کردنش در این شرایط پُلتیکی چشم پوشیدیم در عوض دستور فرمودیم میرزا طویل او را ببرد بنشاند وادار کند جلو هر کدام از آن کلمات منحوسه هزار بار معنی فارسیش را به خط نستعلیق ِشکسته مشق کند.

دیدیم میرزا دهنش را پشت دستش قایم کرده می‏خندد.

پرسیدیم: - چیست؟

عرض کرد: - قربان خاک پای جواهر آسایت شوم، بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست. مُلاّ ابراهیم یزدخواستی که این اطراف پیش‏نماز بود صلوات را «سِی له ِویت» می‏گفت و نصفش را به انگریزی صادرمی‏کرد: «سِله عَلا ماحامِداَند آل هیزفَمیلی.»

مبلغی خنده فرمودیم حال‏مان بهتر شد. به میرزا طویل گفتیم : - به آن پدرسوخته بگو پانصد بار بنویسد. هزار بار زیاد است از شغل شریفش باز می‏ماند.

+198
رأی دهید
-141

hamina - ماستریخت - هلند
شاملو دیگه تکرار نمی‌شه ....خوشم میاد تا آخرش ایستاد جلو این احمقا...
‌سه شنبه 29 فروردين 1391 - 15:49
dash-akol - لندن - انگلستان
بزرگ مرد ادبیات ایران. روانت شاد.
‌سه شنبه 29 فروردين 1391 - 22:16
oghab - هلسينكي - فنلاند
درود بر روح برگ استاد شاملو
‌سه شنبه 29 فروردين 1391 - 22:50
Nerse - اهواز - ایران
یک استاد بی نظیر
‌چهارشنبه 30 فروردين 1391 - 00:26
صمصام - سیدنی - استرالیا
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و چیزی نگفتیم که به کار آید زیرا تنها یک واژه در میانه نبود.....آزادی
‌چهارشنبه 30 فروردين 1391 - 12:39
pezhman - وين - اتريش
شادروان احمد شاملو شاعری بزرگ و انسانی‌ آزاده بود. خدمات بزرگی به زبان شیرین فارسی نمود. تنها شاعری است. که در زمان حیاتش به آنچنان معروفیتی دست یافت که بی‌ نظیر بود.هرگز تن‌ به خفت و چاپلوسی زورمداران زمانش نداد.و درکنار محرومان و ملتش بود. سخنان تلخ و حکیمانه اش, آتش در خرمن مستبدان و آب در لانه مورچه گان می‌ریخت. و انتقادهایش, خواب در چشم تر خفته گان می‌شکست. او را در وین زیارت کردم.و چه انسان بزرگوار و ایران دوستی‌ بود. یادش گرامی‌ باد.
‌چهارشنبه 30 فروردين 1391 - 14:27
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.