اختلافات در اپوزیسیون جمهوری اسلامی بر سر چیست؟
تظاهرات اعتراضی پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال ۱۳۸۸
مجید محمدی ( جامعه شناس )
در دهه شصت مخالفان جمهوری اسلامی عمدتا با معیار موافقت و مخالفت با مبارزه مسلحانه از یکدیگر متمایز می شدند. در دو دهه هفتاد و هشتاد تا انتخابات سال ۱۳۸۸ مخالفان جمهوری اسلامی عمدتا بر اساس «نحوه برخورد با رژیم» یعنی براندازی (غیر خشونت آمیز) و اصلاح طلبی از یکدیگر تمایز می یافتند. براندازان بر این باور بودند که نظام ولایت فقیه قابل اصلاح نیست و به جناح اصلاح طلب درون حکومت نیز نمی توان به عنوان عاملی جدی و موثر در تغییر رفتار رژیم امید بست. همچنین براندازان آن دوره، اصلاحات مد نظر اصلاح طلبان را روساختی و تزیینی و در نهایت بی نتیجه تصور می کردند و نه ساختاری و بنیادی. اما اصلاح طلبان (مذهبی و غیر مذهبی) نیز با متذکر شدن هزینههای انقلاب و جنگ، برنامهی براندازی را هم غیر واقع بینانه و هم بی زمینه در جامعهی ایران تلقی می کردند.
تمایز ساختگی
پس از سرکوب و فرو خوابیدن جنبش سبز که در یک دوره مخالفان را بسیار به یکدیگر نزدیک کرده بود دوباره اختلافات میان مخالفان بالا گرفت. بر اساس یک وجه تمایز ارائه شده، اجزای اپوزیسیون را باید بر اساس موافقت یا مخالفت با حمله نظامی یا همسویی و مخالفت با «بیگانه» برای سرنگونی رژیم متمایز ساخت. این وجه تمایز به سه دلیل ساختگی است و از آن شاید بتوان برای از میدان بیرون کردن رقبای نظری (با اتهام جنگ طلبی و مزدوری بیگانه) و ابراز عامه گرایانه وطن دوستی برای جلب توجه نیروهای درون کشور استفاده کرد. آن سه دلیل بدین قرارند:
۱. هیچ کشور غربی برنامهای برای حمله نظامی جهت سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نداشته و ندارد. معمولا این مقامات جمهوری اسلامی هستند که این هدف را برای غربیان اعلام کردهاند. برنامههای محتمل نظامی- گزینههای روی میز- فقط در حد حمله به تاسیسات اتمی است چون مسئله اول دول غربی برنامه اتمی رژیم است و نه بقا و زوال آن. دیدگاهی که عکس گزاره فوق را تحت عنوان لیبیاییزه کردن ایران به کار گرفته واقعیت فوق را نادیده می گیرد.
۲. هیچ کشوری حتی در حال حاضر و حداقل تا یکسال آینده برنامهای برای حمله به تاسیسات اتمی نیز ندارد. تا روشن شدن نتایج تحریمهای خرید نفت و بانک مرکزی برای مهار برنامه اتمی ایران نمی توان از حمله نظامی به عنوان یک احتمال قریب الوقوع سخن گفت. پس از تجربه پر خرج و پر هزینه حمله به عراق و افغانستان، دولت امریکا و افکار عمومی این کشور برای جنگی دیگر آمادگی ندارند. همچنین تا نوامبر ۲۰۱۲ و انتخابات ریاست جمهوری در امریکا ریسک جنگ برای دولت اوباما بالا و احتمال اقدام بدان پایین است. سخن از حمله نظامی اسرائیل نیز بیشتر به تحرکاتی برای اعمال تحریمها می ماند تا اعلام زمان جنگ. مشی اسرائیل تاکنون اعلام زمان حمله به کشوری دیگر نبوده است.
۳. بیش از ده هزار غیر نظامی توسط دولت بشار اسد کشته شدهاند و هنوز دول غربی نتوانستهاند با روسیه و چین بر سر کناره گیری دولت اسد به توافق برسند و قطعنامه شورای امنیت توسط آن دو وتو می شود. با توجه به شرایط ایران و به خواب رفتن جنبش سبز هیچ چشم اندازی برای مداخله نظامی برای برهم زدن توازن قوا در شرایط بحران سیاسی به چشم نمی خورد.
بدین ترتیب اصولا فرض نزدیک بودن حمله نظامی و همسویی یا عدم همسویی اپوزیسیون با آن و بنا کردن بنیان تمایزگذاری در درون اپوزیسیون بر این مبنا بی دلیل و ناموجه است. این تمایز صرفا ساخته و پرداخته نظریههای ضد امپریالیستی است که در غرب رواج داشته و بیشتر در پی پیدا کردن شاهد برای دیدگاههای پست کلنیال است تا از حرکتهای سیاسی در ایران قبایی برای مبارزات ضد امریکایی دوخته شود.
اما از لا به لای گفت و شنودها و مطالب مرتبط با این موضوع و دیگر مجادلات به خوبی می توان تمایزهای درون اپوزیسیون در مقطع فعلی را تشخیص داد. اکثر اعضای اپوزیسیون جمهوری اسلامی بر اصلاح ناپذیری رژیم حقوقی و واقعی در ایران توافق دارند و برای پس از جمهوری اسلامی نیز بر سر تعیین سرنوشت از طریق صندوق رای، جدایی دین از دولت، و رعایت حقوق بشر، حداقل در کلام توافق دارند اما اختلاف بنیادی در درون اپوزیسیون ناشی از شرکت در این یا آن گردهمایی، مذاکره با این یا آن دولت، و استفاده از این یا آن منبع مالی نیست بلکه حول و حوش ۱) روش رسیدن به هدف، ۲) همپیمانان و ۳) اولویتها در برنامههای سیاسی و فرم حکومت آینده است.
مشی عدم خشونت
تا قبل از سرکوب جنبش سبز اکثر گروههای سیاسی مخالف بر مبارزات بدون خشونت توافق داشتند. حتی در اوج سرکوبها نیز اکثر فعالان سیاسی معترضان را از خشونت پرهیز می دادند. اما این موضع در دو سال گذشته تا حد زیادی تغییر کرده است بالاخص پس از رویدادهای مصر و سوریه و لیبی. مطالب ضد خشونت در رسانههای مخالف تقریبا به صفر تقلیل یافته اما کمتر کسی خشونت را ترویج می کند. چنان که از ادبیات امروز مخالفان جمهوری اسلامی بر می آید آنها در صورت بالا گرفتن جنبش و سرکوب حکومت به دو دسته نسبتا قدرتمند تقسیم خواهند شد: کسانی که به هر قیمت بر سر موضع ضد خشونت خویش خواهند ایستاد و کسانی که از خشونت ورزی معترضان در مقام دفاع حمایت خواهند کرد.
همپیمانان
در دنیای به هم پیوسته امروز جنبشهای اجتماعی و دولتها به همپیمان نیاز دارند. معنی جستجوی همپیمان یا ارتباط را که چند سویه است نمی توان به «همسویی با بیگانه» یا «ابزار دست امپریالیسم» یا «عروسک استکبار» و همه تعابیری که در نقض فاعل مختار بودن یکی از طرفین اشتراک دارند تقلیل داد. جنبش دمکراسی خواهی ایران اگر جنسش لیبرال است طبعا همپیمانان خود را در اروپای غربی و امریکای شمالی جستجو و پیدا خواهد کرد و نه در شمال آسیا یا شرق این قاره یا امریکای لاتین و اگر جنسش اقتدارگرایی است باید به سراغ روسیه و چین و دول استبدادی خاورمیانه برود. چین علی رغم رشد اقتصادی قابل توجه به دلیل فساد و بی ثباتی مدلی نیست که ایرانیان مشتاقش باشند. اما اگر این جنبش به سراغ هیچ همپیمان بالقوهای نمی رود معنی آن این است که از این ابزار بسیار مهم غفلت کرده است. بر خلاف اپوزیسیون، روحانیت شیعه در میان اقشار مختلف اجتماعی ایران نه تنها به منافع خود بیش از اقشار دیگر آگاه بوده و آنها را دنبال کرده بلکه بهتر از گروههای دیگر همپیمانان خویش را تشخیص داده است.
در سالهای مابعد انقلاب ۱۳۵۷ نیروهای باورمند به جمهوری اسلامی به دلیل باورهای سوسیالیستی نیرومند، توهم اداره رژیم پهلوی توسط غرب و چهار دهه تبلیغات ایدئولوژیک مارکسیستها همپیمان خود را در اردوگاه سوسیالیستی جستجو می کردند (شعار نه شرقی، نه غربی ویترین روحانیت را تزیین می کرد). دانشجویان برای دورههای دکترا به جای اروپا و امریکای شمالی به رومانی و اوکراین اعزام می شدند، خریدهای اسلحه از کره شمالی و چین و روسیه بود، و اکثر سفرهای مقامات نیز به کوبا و شوروی و کشورهای بلوک شرق. اتوبوسهای ساخت آلمان شرقی، دوربینهای روسی و ماشین الات ساخت رومانی کشور را اشغال کردند. دولتهای مختلف در سه دههی گذشته به تناوب با همین کارت در دنیا بازی کردهاند.
مقامات جمهوری اسلامی بر اساس غریزه بقا مناطقی را که می توانند در آنها همپیمان پیدا کنند (جهان استبدادی و دیکتاتوری) یافته و مشغول سرمایه گذاری در آن مناطقاند (از سوریه و سودان تا کره شمالی و چین) اما بخش عمدهای از مخالفان هنوز نمی دانند همپیمانان خود را در کدام نقطه از عالم بیابند. معنی همپیمانی نیز اشتراک نظر و منافع در همه سطوح نیست (این نکته را نیز حاکمان جمهوری اسلامی به خوبی دریافتهاند). مخالفان همپیمانی با دول آمریکای شمالی و اروپا روشن نساختهاند که در نهایت اگر تنشی میان جمهوری اسلامی و کشورهای غربی رخ داد در کدام سو و در کنار کدام همپیمانان خواهند ایستاد. در نقاط عطفی از تاریخ، گروهها و افراد دمکراسی خواه و آزادی طلب مجبور به انتخاب هستند و نمی توانند با سواری مجانی یا غوطه وری در دنیایی از ابهام به اهدافی مثل دمکراسی یا آزادی برسند. نمی شود هم میهن پرست دو آتشه بود و هندوانهی بی نیازی زیر بغل مردم ایران پس از سه دهه سرکوب گذاشت («شما برای آزادی به هیچ کس نیاز ندارید») و در عین حال در شرایط افزایش نقض حقوق بشر از مردم دنیا و بالاخص کشورهای لیبرال دمکرات کمک خواست و به نهادهای حقوق بشری در این کشورها نامه نگاشت.
اگر آزادی در معنایی که از آن در دمکراسی لیبرال فهمیده می شود در اولویت قرار گیرد طبعا دولتها و نهادهایی که این ایدئولوژی را یدک می کشند به همپیمانان جدی مخالفان تبدیل می شوند. مخالفان دمکراسی لیبرال (که در آن قانونا تبعیض و تنفری علیه هیچ اقلیت جنسی، دینی، و قومی اعمال نمی شود و آزادی ارزشی مقدم بر ارزشهای دیگر است) در این باب نیز سخنی در مورد همپیمانان خود نمی گویند. برخی از مخالفان دمکراسی لیبرال به آنها که هم پیمان خود را دول و نهادهای مدنی غربی انتخاب کردهاند اتهام ستون پنجمی و خیانت و همسویی با بیگانه می زنند اما روشن نمی کنند که همپیمانان خود آنها برای دست یابی به اهدافشان کدام است.
اولویتها: ناسیونالیسم یا «آزادی حداکثر، هر چه بیشتر، با هر هزینه»
بخش لیبرال اپوزیسیون حداکثر آزادی را برای تعداد هرچه بیشتری از آدمیان (مبتنی بر فلسفه لیبرالی حکومت) طلب می کند. برای آنها عدالت اجتماعی، استقلال، تمامیت ارضی، و غرور ملی در مقایسه با آزادی در اولویت قرار نمی گیرند یا ارزشهای دیگر به صورتی قرائت می شوند که با آزادی همزیستی داشته باشند. لیبرال دمکراتها طبعا و اصولا یک کشور تقسیم شده به دو یا چند دمکراسی آزاد (مثل چک و اسلوواکی امروز) بر اساس رفراندم را به یک رژیم استبدادی در کشور واحد ترجیح می دهند (گرچه چنین چیزی را بیان نمی کنند چون نوعی خودکشی سیاسی است). لیبرالها طبعا از کمک دیگر کشورها برای آزادی (که البته به رهایی از جمهوری اسلامی محدود نمی شود) بهره می گیرند و دیر یا زود در می یابند که همپیمان آنها آمریکای شمالی و اروپای غربی است. آنها آزادی می خواهند، هرچه بیشتر بهتر و با هر هزینهای. آنها بر این باورند که تنها با آزادی می توان به عدالت، حاکمیت ملی و خودگردانی رسید. در این حال، واحد خودگردانی و تصمیم گیری اهمیت ثانوی پیدا می کند.
اما دمکراتهای غیر لیبرال یا غیر دمکراتهای غیر لیبرال (در جمع مخالفان) ممکن است اولویتهای دیگری داشته باشند (مثل سوسیالیسم آمرانه، رژیم مطلقهی سلطنتی یا مبارزه با امپریالیسم و صهیونیزم) و برای حفظ آن اولویتها، حتی ممکن است با سیاستهایی مثل عدم مذاکره با دول «بیگانه» تحت هر گونه شرایط، حفظ تمامیت ارضی یا وطن دوستی، رژیم جمهوری اسلامی را تا یافتن همپیمان مناسب تحمل کنند. این اولویتهاست که مخالفان را از یکدیگر متمایز می کند و باور به صندوق رای نیز نمی تواند موجب همگرایی شود (صندوق رای با یا بدون نظارت استصوابی، با یا بدون حقوق برابر برای شهروندان، با یا بدون آزادی های چهارگانه).
متعاقب از سکه افتادن مارکسیسم و اسلامگرایی، کسانی که نمی توانند لیبرال دمکراسی و مقتضیاتش را پذیرا شوند احتمالا دوباره به نوعی ناسیونالیسم هویتی یا معنوی رجوع می کنند با طعمی از حقوق بشر.
لیبرال دمکراسی یا دمکراسی سوسیالیستی/متعهد
بخشی از اپوزیسیون تنها صورت واقعی و موثر دمکراسی را دمکراسی لیبرال می داند و انواع دیگر دمکراسی مثل دمکراسی خلقی/سوسیالیستی یا دمکراسی دینی را صرفا پوششی برای دیکتاتوری تلقی می کند. الگوی آنها از حکومت هم مشخص است: دمکراسیهای غربی مثل ایالات متحده یا بریتانیا و فرانسه. اما قائلان به دمکراسیهای متعهد یا مقید که دیگر نمی توانند الگوی چین و اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی را پیش پای ایرانیان بگذارند الگوی خود را مبهم گذاشتهاند. اپوزیسیون غیر لیبرال در عین مخالفت با دمکراسی لیبرال (با انگیزههای مارکسیستی یا مذهبی) هیچ الگویی موفقی برای دمکراسی عرضه نکرده است.