وقتش برسد می روم
جام جم آنلاین : هیچکس فکرش را نمیکرد که پسرک محبوب و کمصحبت محله سادات میدان خراسان روزی به یکی از الگوهای ورزشی کشورمان تبدیل شود و افتخارات زیادی را برای فوتبال ما به دست آورد.
پسرک جوانی که اکثر روزها با دمپایی ابری، سوار اتوبوسهای میدان خراسان میشد و از آنجا به تمرینات تیم بانک ملی در خیابان فدائیان اسلام میرفت، با توجه به ارزشها و شایستگیهایش به یکی از بهترینهای فوتبال ایران و حتی لیگ آلمان تبدیل شد.
مهدی مهدویکیا که حالا دلش بدجوری برای دیزیهای خوشمزه علی دوستی (مربی سابق بانک ملی و فعلی تیم ملی نوجوانان) تنگ شده، در روزهای پایان حضورش در مستطیل سبز، تلاش میکند تا بهترین عملکرد را با پیراهن تیم محبوبش پرسپولیس داشته باشد.
صحبتهای بازیکن با اخلاق فوتبال ایران در گفتوگوی نوروزی با «جامجم» خواندنی است.
انجام مصاحبه نوروزی، معمولا این را میطلبد که از شما در مورد عید، سفره هفتسین و آرزوهایت بپرسم، ولی به جای اینها دوست دارم صحبتمان را از جایی شروع کنم که فعلا در آن ایستادهایم. احتمالا این آخرین حضور مهدویکیا و آخرین عید تو در مستطیل سبز خواهد بود.
معتقدم که هر کدام از ما یک سرنوشت و قسمتی داریم که چه بخواهیم و چه نخواهیم سر راهمان قرار میگیرد و ما فقط پیرو آن هستیم. این هم قسمت من بوده که وارد فوتبال شوم و الان اینجا باشم و بالاخره یک روزی به دوری و جدایی از آن فکر میکنم.
دقیقا مثل همان روزی که به استیلآذین رفتی و همان دیالوگهایی که بعد از بازگشت به فوتبال ایران بیان کردی...
بله... اینها همان دیالوگها هستند چون در زندگی اتفاقهایی میافتد که شما آن را انتخاب نکردهاید و آنها را نخواستهاید. من تصمیمگیرنده نیستم، اگر به خودم باشد دوست ندارم که به این زودیها بروم... یعنی دوست دارم باز هم بازی کنم. ولی هر کسی افکار و اعتقاداتی دارد. من دوست دارم زمانی بروم که وقتش باشد، وقتی که هنوز جای خوبی در دل و ذهن مردم دارم. برگشت به ایران، بازی در استیلآذین و داماش و بالاخره رسیدن دوباره به پیراهن تیم بزرگ پرسپولیس قسمت من بوده که البته از آن راضی هستم و همیشه دوست داشتهام که روزی در خدمت پرسپولیس و هواداران آن باشم.
اما قبل از فوت برادرت (حسن) و پیغامی که پدرت (حاجروحالله) برای بازگشت به ایران بدهد، میگفتی که دوست داری در آلمان بمانی و همان جا فوتبالت را تمام کنی و حتی به کلاس مربیگری بروی.
برگشتن به پرسپولیس یک انتخاب و تقدیر خوب بود، ولی همانطور که گفتم بعضی وقتها اتفاقهایی میافتد و در مسیری قرار میگیریم که انتخاب خودمان نبوده. البته داستان برگشتن من به ایران هم جالب است واتفاقهایی افتاد که حتی فکرش را هم نمیکردم.
چطور؟
اولین باری که دخترم (عسل) را به تهران فرستادم تا پدرم را ببیند، به این امید بودم که تمام دلتنگیهای بابا و عسل با این ملاقات رفع میشود ولی مشکل تازه شروع شده بود.(خنده) عسل حسابی عاشق ایران شده بود و دیگر نمیگذاشتند، او را به این راحتیها به آلمان برگردانم. واقعا هیچ وقت فکر نمیکردم که دخترم تا این حد شیفته ایران و ارتباط خانوادگی شود. البته از سوی دیگر همان طور که گفتی، برادرم فوت کرد و دوست داشتم کنار پدر و مادرم باشم.
احساس میکنی دخترت با این اتفاقها و توصیفهایی که کردی بیشتر ایرانی باشد یا آلمانی؟
عسل از یک پدر و مادر ایرانی متولد شده است. او دختر من است، یک دختر ایرانی.
در مورد خصوصیات اخلاقی، زبانی که با آن صحبت میکند و حتی مدرسه رفتنش بگو.
دخترم حدودا 12 ساله است و در طول این مدت ساکن آلمان بوده و آنجا هم به مدرسه رفته، اما او مثل بلبل، فارسی صحبت میکند. شاید این موضوع برایتان عجیب باشد ولی او به خوبی فارسی صحبت میکند و در تهران به مدرسه میرود. البته چون دخترم در تمام این مدت در آلمان به مدرسه میرفت و مطابق با سیستم تحصیلی و دروس آلمان درس خوانده در تهران هم به مدرسه سفارت آلمان میرود.
گفتی که قصد داری برای کلاسهای مربیگری به آلمان بروی. حتی شنیدم که احتمال دارد به عنوان مربی در تیمهای پایهای هامبورگ مشغول به کار شوی تا تجربه به دست بیاوری. در مورد بازگشت دوباره به آلمان با دخترت صحبت کردهای؟
فعلا که هیچ چیز قطعی نیست ولی دوست ندارم که خوشحالی او را با این حرفها خراب کنم. عسل در تهران براحتی و خیلی خوب با مردم ارتباط برقرار میکند.
پس، از حضور تو در پرسپولیس هم خوشحال است؟
دخترم در آلمان تنها بود ولی در تهران شرایط فرق کرده. او بخوبی این چیزها را درک میکند و در مورد این موضوع هم خوشحال است. من خیلی دوست داشتم که به ایران برگردم و روزی در تیم سابقم بازی کنم و حتی با پیراهن آن از مستطیل سبز خداحافظی کنم. حالا احساس میکنم تمام آن اتفاقها افتاده و تقدیری که در موردش صحبت میکردیم همانگونهای رقم خورده که میخواستم.
اما وقتی به ایران برگشتی به استیلآذین رفتی!
وقتی از اینتراخت فرانکفورت به تهران برگشتم، پرسپولیس جای خالی نداشت و من هم به ناچار به استیلآذین رفتم. این تنها انتخاب من بود و نمیتوانستم کار دیگری انجام دهم.
اما پس از پایان فصل و با شروع فصل جدید هم تو ابتدا در فهرست پرسپولیس جایی نداشتی و در نیمفصل این اتفاق افتاد.
این نظر کادر فنی پرسپولیس بود. حمید استیلی نظری در مورد جذب من نداشت و البته ترجیح میدهم در این برهه و در این شرایط در مورد آن مسائل حرفی نزنم، اما پس از گذشت زمان و اتفاقهایی که افتاد، صحبتهایی با مسوولان باشگاه و مصطفی دنیزلی داشتم و در پایان قرار شد به پرسپولیس برگردم.
عشق و علاقه تو به پرسپولیس سر جایش، ولی این همه تغییرات و تفاوتها را چطور دیدی؟
قرار نیست که با هم تعارف کنیم یا خودمان را گول بزنیم ... من در طول این 11 سالی که در اروپا بازی میکردم، بارها به ایران آمدم و این حرکت لاکپشتوار فوتبال ایران را لمس کرده و میدیدم. من میدانستم که فوتبال ایران چه شرایطی دارد ولی همانطور که گفتم مسائلی وجود داشت که به خاطر آنها قید خیلی چیزها را زدم. من پرسپولیس را دوست دارم و انرژی و لطفی که از مردم میبینم برایم خیلی باارزش است.
همانطور که گفتی بهتر است بدون تعارف صحبت کنیم و باید در مورد این هم بگوییم که شرایط تو در فرانکفورت هم اصلا خوب نبود!
موافقم. من تحمل نیمکتنشینی را نداشتم. اصلا برای چنین چیزی ساخته نشدهام! بنابراین وقتی مرا سکونشین کردند، این برایم فاجعه بود. البته مسوولان باشگاه فرانکفورت قبلا هم به من پیغام داده بودند که بنا به دلایل غیرفنی تو را نمیخواهیم! و بالاخره با همین ترفندها بود که مرا از تیم دور کردند. آنها شدیدا زیر فشار مالی بودند و میخواستند با این کار، تیمی را پیدا کنند که مرا بخرد. من باید قبول میکردم که یا باز هم یک سال و نیم روی سکو بنشینم یا اینکه از فرانکفورت جدا شوم. تحمل چنین شرایطی اصلا برایم عادی نبود. بهترین راه این بود که از فرانکفورت جدا شوم.
پس خودت را برای بازگشت به لیگ ایران آماده کرده بودی؟
نمیخواستم خودم را گول بزنم. میدانستم که شرایط و امکانات لیگ ایران با اروپا و کشوری مثل آلمان فرق میکند، ولی این انتخابی بود که باید یک روزی انجام میدادم، چون کشورم را دوست دادم و منتظر فرصتی بودم تا به فوتبال ایران برگردم.
فوتبال ایران و مهدی مهدویکیا یک تیم فراموش نشدنی داشتند؛ فروردین 81 و بازی ایران ـ عربستان را هیچ فوتبالدوستی فراموش نخواهد کرد.
بله... آن اتفاق تلخ را هیچ وقت نمیتوانم فراموش کنم. درست در تعطیلات عید نوروز بود که 110 هزار نفر برای دیدن بازی ایران ـ عربستان به ورزشگاه آماده بودند و حدود 50 میلیون نفر هم از طریق تلویزیون، بیننده این بازی بودند. خیلی روز بدی بود و میدانم که هیچ وقت از ذهن بچهها و اهالی فوتبال پاک نمیشود... حتی فکر کردن در مورد آن اتفاق هم آدم را اذیت میکند... روزی که از جام جهانی محروم شدیم.
آن سال برای همه ما با کابوس شروع شد و همه چیز عذابآور بود؛ از باخت در مقابل عربستان تا برکناری علی دایی. ما تلاش کردیم که جلوی خیلی چیزها را بگیریم، ولی نشد.
باور این صحبتها شاید برای بعضیها قابل قبول نباشد، چون گمان میرود که بعضی از بازیکنان از برکناری علی دایی خیلی ناراحت نشدند!
اصلا این طور فکر نکنید، چون این یک اتفاق وحشتناک بود. هیچ وقت باورم نمیشد که یک نفر این وسط قربانی شود. ما یک تیم بودیم و همه ما باخته بودیم، اما فقط دایی اخراج شد. ما بد بازی کردیم، ولی دایی اخراج شد. البته این موضوع حتی در آلمان هم به همین صورت است، حتی وقتی یک تیم بد بازی میکند، اولین نفر، سرمربی است که قربانی میشود. دایی از اسطورههای فوتبال این مملکت است ولی بعد از آن شکست و آن اتفاقها، طوری رفتار کردند که فقط بدنامیاش برای دایی ماند. این یک فاجعه بزرگ بود. اصلا چرا کسی نمیپرسد چطور بازیکنان و حتی مهدویکیا اخراج نشدند؟ اصلا شاید یک نفر پیدا میشد و میگفت که مهدویکیا چرا آن تکبه تک را گل نکردی و اخراج هستی! چرا کسی به مهدی رحمتی نگفت که به خاطر آن دو گلی که خوردی اخراج هستی! حقیقت این است که نباید به اسطورهها و کسانی که زحمت کشیدهاند به این راحتی انگ زد و آنها را اخراج کرد. راستش را بخواهید وقتی دیدم با دایی چنین رفتار شد از خودم بدم آمد.
در حالی که بشدت از آن اتفاقها ناراحت هستی، در آن زمان بعضیها فکر میکردند بازیکنی مثل مهدویکیا از اخراج علی دایی خوشحال شده!
مگر من مشکل روانی دارم که از اخراج دایی خوشحال شوم. این را مطمئن باشید که هیچکس از زمین خوردن یک اسطوره خوشحال نمیشود. دایی برای فوتبال ما خیلی زحمت کشیده. او پرچم ایران را بالا برده پس چه کسی از زمین خوردن او خوشحال میشود؟
فکر میکنی، دایی هم در مورد تو چنین تصوری دارد؟
برخیها فکر میکنند که ما با هم مشکل داریم ولی موضوع به این شکل نیست. من و دایی همیشه با هم در تماس هستیم... اصلا میتوانید در این مورد با خود دایی هم صحبت کنید.
انگار آرزوهای مهدویکیا با توجه به حضور در پرسپولیس و اتفاقهای هفتاد و چهارم عوض شده!
پیوستن به پرسپولیس یکی از بزرگترین آرزوهایم بود. همیشه دوست داشتم فوتبالم را با پرسپولیس تمام کنم ولی این اتفاق در اول فصل نیفتاد و بالاخره در نیم فصل موفق شدم به پرسپولیس برگردم. جدا از صحبتهایی که بین مسوولان دو باشگاه انجام شد، خودم با آقای دنیزلی در لابی هتل اوین صحبت کردم و آنجا بود که ماجرای حضورم در پرسپولیس قطعی شد. به دنیزلی گفتم دوست دارم با پیراهن پرسپولیس از فوتبال خداحافظی کنم.
یعنی سال 1391، سال خداحافظی مهدویکیا با فوتبال است؟
همه چیز بستگی به آینده دارد. اتفاقهایی که میافتد و شرایطی که در آن قرار میگیریم. در حال حاضر تمام فکر و ذهنم این است که بتوانم برای پرسپولیس مفید و موثر باشم.
با توجه به داربی و عملکرد خوبی که داشتی، آیا باز هم تمایلی برای خداحافظی داری؟
همان طور که گفتم همه تلاشم را میکنم تا برای پرسپولیس مفید باشم. در بازی با استقلال هم با جان و دل برای تیمم بازی کردم و خوشحالم که هواداران پرسپولیس با کادر فنی و کارشناسان از عملکردم راضی هستند. باز هم میگویم که خداحافظی کردن یا ماندنم در پرسپولیس بستگی به نظر کادر فنی و شرایط جهانی خودم دارد. حتی اگر قرار باشد یک دقیقه هم برای پرسپولیس بازی کنم، با جان و دل و با آمادگی کامل به میدان میروم.
خداحافظی از فوتبال و دوری از مستطیل سبز برای مهدویکیا سخت نیست؟
همیشه با فوتبال بودهام و با فوتبال زندگی کردهام. بدون شک دوری از فوتبال برای من خیلی سخت است.
به عنوان کاپیتان پرسپولیس در مورد بازوبند این تیم چه احساسی داری؟ قبلا گفته بودی بازوبند کاپیتانی برای تو خوشیمن نیست.
(خنده) این صحبتها مربوط به زمانی بود که من یک پنالتی را در پرسپولیس از دست دادم و از این بابت خیلی ناراحت بودم، اما در داربی اتفاقی افتاد که کلا نظر من در این مورد عوض شد. ضمن آن که در این مورد علی کریمی مرا با رفتار خود شرمنده کرد. علی همیشه از بهترین دوستان من بوده و دیدید که چطور در مورد ماجرای کاپیتانی پرسپولیس، با اصرار و محبت خود بازوبند را به بازوی من بست. این بازوبند بهترین و خوشیمنترین بازوبند دوره فوتبالیام است.
به عنوان سوال آخر... دلت برای شماره 17 پرسپولیس، گلی که پس از تعویض با فرشاد پیوس به استقلال زدی، گلی که در جام جهانی به آمریکا زدی، قهرمانیها، شعارهای جالب هامبورگیها و حتی تمرین بانک ملی، علیدوستی و آن دیزیهای معروفش تنگ نشده؟
فکر کنم میخواهید به جای پرسیدن سوالهای کلیشهای شب عیدی، اشک مرا درآورید... اینهایی که گفتید، بزرگترین اتفاقها و خاطرههایم در فوتبال هستند که آخرین این اتفاقها همین بازی داربی و پیروزی 3 بر 2 بود که احساس میکنم به این زودیها تکرار نشود. شما از چیزهایی صحبت کردید که قسمتی از زندگی فوتبالی مهدویکیا را تشکیل میدهد. دلم برای همه اینها تنگ شده و البته انتخابی نیست جز گذاشتن و گذشتن. دوست دارم در پایان صحبتهایم از مردم خوب کشورم و کسانی که در طول این مدت برایم زحمت کشیدند و حمایتم کردند، تشکر کنم. مهدویکیا هر جا که باشد محبت کسانی را که برایش زحمت کشیدهاند فراموش نمیکند. بهترینها را در سال جدید برای هموطنانم آرزومندم.