رضا پهلوی: اگر زندگی دوباره داشتم، شاید کارگردان سینما می شدم
رضا پهلوی همراه با همسر و دخترش، ایمان.
رادیو فردا : اگر انقلاب سال ۵۷ اتفاق نیفتاده بود، آبان ماه امسال جشن تولد ۵۱ سالگی اش با آغاز سی و دومین سال شاهنشاهی اش مصادف می شد. اما این گونه نشد. به باور هواداران سرسخت سلطنت، فره ایزدی دارد و به اعتقاد منتقدانش، میراث دار سیاهی و تباهی رژیمی است که پدرش بر راس آن بود، رضا پهلوی این همه هست و هیچ یک نیست.
او که دانش آموخته علوم سیاسی از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی است، دوره خلبانی جتهای جنگی را در پایگاه نیروی هوایی ریس در بولاک تگزاس گذراند. شاید نظرات سیاسی او در باب اعتقادش به دمکراسی، نسبت او و سلطنت یا دیگر حوزه های سیاسی - اجتماعی را در گفت و گوهای مختلفی که در سال ۱۳۹۰ انجام داده خوانده یا شنیده باشید.
اما این گفت وگو، گفت و گویی است متفاوت با رضا پهلوی، پسر ارشد محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران درباره رضا پهلوی.
رضا پهلوی: از این فرصت خاص استفاده می کنم و تبریک مخصوص می فرستم برای همه شنوندگان رادیو فردا و به هم میهنانم. امیدوارم که در این سالی که در پیش است، مصمم و با باور و با امید به آینده به جلو بروند، هوای همدیگر را داشته باشند. احساس کنند که تنها نیستند و من هم به سهم خودم در این مسیر دشوار با آنها هستم تا روزی که از همه دردها و رنج ها فارغ بشویم و بتوانیم مجددا لبخند را بر لب هم میهنانمان ببینیم.
شما گفت و گوهای زیادی راجع به دیدگاه ها و فعالیت های سیاسی تان انجام داده اید. ما در این گفت و گو می خواهیم راجع به خود شما، شخص شما با شما صحبت کنیم و احتمالا پرسش هایی را مطرح می کنیم که کمی برای شما غیر عادی است و این گفت و گو را کمی خصوصی تر از گفت و گوهای معمولی می کند که شما تا به حال انجام داده اید. به عنوان اولین سوال می خواستم از شما بپرسم شغل شما چیست آقای پهلوی؟
از زمانی که پدرم فوت شدند و من وارد صحنه سیاسی اپوزیسیون ایران به نظام جمهوری اسلامی شدم، الان بیش از ۳۰ سال می گذرد، اسمش را نمی شود شغل گذاشت بلکه یک وظیفه عمری برای نجات کشورم از این وضعیت و رسیدن به آزادی و برابری کامل است. برای رسیدن به آن آزادی که هم میهنانم واقعا مستحق آنند و مسلما خیلی بیشتر از وضعیتی که الان با آن درگیرند. در واقع شغل من مبارزه سیاسی برای آزادی بوده است در این سال ها.
برای این شغل که درآمدی ندارید؟ منظور من این است که درآمدتان از چه محلی به دست می آید؟
نه خوب. درآمدی ندارد. به هر حال آدم هر کاری که بتواند بکند در حد توانش انجام می دهد. من خوشبختانه با کمک خانواده ام تا به حال توانسته ام زندگی ام را بگذرانم. برای اینکه بتوانم تمام وقتم را برای زندگی سیاسی اختصاص بدهم.
یعنی همسرتان شاغل هستند؟
خیر. همسر من البته مدتی کار می کرد. ولی به طور کلی خیر. ما الان فقط در حال مبارزه هستیم و بیشتر هزینه ها را با کمک هم میهنانی که از نظر هزینه ای در این مسیر کمک می کنند و خانواده خودم به خصوص مادر خودم که تا به حال من را کمک کرده اند تا بتوانم تمام وقت به این کار بپردازم.
آقای رضا پهلوی خانه شما کجاست؟ در کدام شهر شما زندگی می کنید؟
والله من دائم در حال جا به جایی هستم. بیشتر کارهایم در اروپاست ولی منزلی که با خانواده در آن زندگی می کنیم در آمریکا و در ایالت مریلند است.
خریدهای روزانه منزل شما را خودتان انجام می دهید یا همسرتان انجام می دهند یا کس دیگری این کار را می کند؟
یکی دو نفر در منزل به ما کمک می کنند و بیشتر خریدها را آنها انجام می دهند.
مغازه که می روید شما را می شناسند؟ اگر ایرانی نباشند؟
بعضی وقت ها می شناسند. بعضی وقت ها هم نمی شناسند. بیشتر ایرانی ها که غالبا می شناسند. غالبا کسانی که با آنها سر و کار دارم آمریکایی هستند. ولی بیشتر مشتری ها اگر ایرانی باشند می آیند جلو و احوالپرسی می کنند و برخی اوقات با همدیگر صحبت می کنیم و اگر وقتی باقی باشد راجع به مسائل مختلف صحبت می کنیم.
فرمودید که همسرتان شاغل نیستند و خانه دارند. شما دوست ندارید که کار کنند یا اینکه خودشان این جوری ترجیح می دهند؟
خیر. مدتی خودشان در یک دفتر حقوقی کار می کردند برای بچه های محتاج کمک، در واقع در یک سازمان غیر انتفاعی و ایشان حدود هفت یا هشت سال در این موسسه کار می کردند. اما بعد از اینکه فرزند سوم مان به دنیا آمد کارشان را تعطیل کردند تا بتوانند بیشتر وقت شان را با بچه ها بگذرانند.
آقای رضا پهلوی من به موزه خودروهای سلطنتی رفته ام. آنجا یک خودروی آبی رنگ پرنتر لیدر آبی رنگ است که گفته می شود متعلق به شما بوده است. درست است؟
خاطرم نمی آید. من به خاطر دارم اولین ماشینم یک مینی کوپر بود که تازه تولید شده بود، حدود سال ۱۹۷۵، اما ماشین های دیگر را واقعا به خاطر ندارم.
الان چه ماشینی دارید؟
من یک جیپ لندرور می رانم
خودتان رانندگی می کنید؟
بله.
لباس هایتان را از جای خاصی خریداری می کنید؟ مارک خاصی می پوشید؟
نه از جای خاصی خریداری نمی کنم. بستگی دارد.
یعنی از فروشگاه های متفاوتی خرید می کنید؟
بله.
من دیده ام که شما سه یا چهار کتاب هم نوشته اید. گویا دست به قلم هم هستید. اصولا علاقمند به خواندن چه نوع کتاب هایی هستید؟ چه ژانری از کتابها را می پسندید؟
من بیشتر کتاب های علمی و یا کتاب هایی که بیشتر مربوط به جغرافیا یا تاریخ یا مسائل علمی و فضایی هستند، کتاب هایی راجع به کهکشان ها، زمین، زیست شناسی و زیست محیطی توجه ام را جلب می کند.
رمان هم می خوانید؟
گاهی.
کدام نویسنده ایرانی را دوست دارید؟
نمی خواهم اسم شخص خاصی را بیاورم. اما بستگی به کتاب و مطلب نوشته شده دارد. الزاما یک نویسنده خاصی را دنبال نمی کنم.
آخرین اثری به زبان فارسی که خواندید را به خاطر دارید؟
بله. آخرین کتابی که خواندم سیاسی بود و به خاطرات زمان های گذشته برمی گشت. باز هم می گویم که نمی خواهم اسم نویسنده را بیاورم که حساسیت ایجاد شود که چرا این را خوانده ام و آن یکی را نخوانده ام. ولی کتابی که خواندم در مورد شرایط امروز ایران و تجربیات داخل کشور بود.
میانه تان با شعر چطور است؟
بدم نمی آید. شعر برایم چیز عجیب و غریب و خاصی نیست که بگویم خیلی خوشم می آید. شعرهای حافظ و سعدی را دوست دارم. مولوی را دوست دارم. گاهی بستگی به شرایطم شعرهای معاصرتررا هم می خوانم.
از شاعر مورد علاقه معاصرتان نام نمی برید؟
بیشتر همان شعرهای قدیمی تر را دوست دارم. چون سبک شعر نو می دانید که خیلی متفاوت است از شعر کلاسیک. اما آن وزن و قافیه مقداری شعر را جذاب تر و زیباتر می کند. از نظر محتوا از نظرهایی شعر معاصر جالب تر است.
می شود خواهش کنم یک بیت شعر برای مان بخوانید؟
اذیت مان نکنید دیگر( می خندد)
چرا؟
من بیشترین بیتی که از همه بیشتر دوست دارم این شعر خیام است که می گوید:
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش.
آقای پهلوی من مجلات ورزشی پیش از انقلاب را که تورق می کنم اخبار و عکس های زیادی از شما با ورزشکاران حوزه های مختلف به چاپ رسیده است. از همه بیشتر با ورزشکاران فوتبال. گویا شما حتی با فوتبالیست های سرشناس آن زمان هم رفت و آمدی داشته و تمرین هایی هم می کردید. آیا همچنان این ورزش مورد علاقه شماست و آن را انجام می دهید؟
بله. من فوتبال را همیشه دوست داشته ام. البته الان در حد ۹۰ دقیقه دویدن برایم غیر ممکن است. ولی به هر حال در حد کمی تمرین و پرتاب چند شوت به عنوان ورزش این کار را انجام می دهم. اما خاطرات زیادی از آن دوران و با بچه های تیم ملی دارم که گه گاهی با هم تمرین می کردیم و برای من به عنوان یک نوجوان در حال رشد خیلی جالب بود که بتوانم با قهرمانان تیم ملی کشورم در یک زمین فوتبال بازی کنم. آن زمان این مسئله برایم خیلی مهم بود.
بازی تان خوب بود یا اینکه به شما آوانس می دادند؟
معلوم است که آوانس می دادند. مگر می شد آوانس ندهند.
جرات نداشتند مگر نه؟
البته که نه (می خندد)
حتما هم نمی گویید که طرفدار تاج بوده اید یا پرسپولیس؟
من هر دو تیم را دوست داشتم ولی بیشتر در آن زمان طرفدار تیم تاج بودم. که البته ربطی به تاج بودنش نداشت و بیشتر به خاطر بازیکنانی که در آن زمان در این تیم توپ می زدند بود.
مثلا؟
مثلا حسن نظری، حسن روشن، ناصر حجازی، دانایی فرد، قاسم پور – اگر اشتباه نکنم- و بسیاری دیگر..
و این روزها هم بازی های تیم استقلال را دنبال می کنید؟
از راه دور دنبال می کنم. به هر حال روند تمام ورزش ایران را به یاد می آورم. فوتبالیست های آن زمان و بچه های امروز را با وجود همه کمبودها و نارسایی هایی که وجود دارد، کارشان را دنبال می کنم چون سعی خودشان را می کنند و این جای بسی خوشحالی است. گر چه می دانم با گرفتاری های مختلفی سر و کار دارند. به خصوص وقتی که تیم ملی ایران یکی دو بار در این اواخر به جام جهانی اعزام شد و باعث تاسف بود که نمی توانستند اینها را به بهترین شکل و بهترین وضعی نقش شان را ایفا کنند. به هر حال تا حدی که بتوانم کارشان را دنبال می کنم.
من می خواستم به اطلاع تان برسانم که در انتخاب چهره برتر سال ۹۰ از طریق رادیو فردا، نزدیک ترین رقیب شما آقای اصغر فرهادی کارگردان فیلم جدایی نادر از سیمین بودند که با اختلاف خیلی کمی با شما در مرتبه دوم قرار گرفتند. این فیلم را دیده اید؟
بله. اولا اسم این جریان را رقابت نگذارید. برای اینکه فکر می کنم باعث افتخار است که به عنوان یک شخصیت برجسته سال کسی را نامزد کنند. این خودش برای من حکم وظیفه داشته است و انتظار خاصی هم ندارم که در مقابل کاری که انجام می دهم انتظار پاداش یا تبریک داشته باشم. اما به هر حال از لطف هم میهنانم ممنونم که از این بابت به من این رای را داده اند و این باعث افتخار من است. ولی من اسم اش را هرگز رقابت نمی گذارم.
بله من این فیلم را دیدم و به نظرم کار جالبی بود. چیزی که برای من جالب بود این بود که این فیلم چقدر توانست جهانیان و به خصوص غربی ها را تحت تاثیر خود قرار دهد. البته برای ما ایرانی ها زیاد تازگی ندارد با وضعیتی و آگاهی که کشورمان در این سالها داشته است. معهذا اینکه بتوانند وضعیت واقعی ایران را از لابلای صحنه های این فیلم ببینند و بشنوند، طبعا بسیاری از تصاویری که در اذهان عمومی نسبت به کشورمان وجود دارد با دیدن چنین فیلمی جا به جا می شود. به خصوص در میان طبقه روشنفکر کشورهای غربی.
و برای خود شما کدام نکته از فیلم یا کدام بازی از بازیگران فیلم جذاب و دیدنی و جالب توجه بود؟
به نظر من همه شان واقعا خوب بازی کردند. من فکر می کنم نقش پدر نادر از یک سو جالب بود. شوهر اون خانم پرستار و کارگر خیلی خوب بازی می کرد و نقش اش را خوب ایفا کرد. این فیلم کارگردانی درستی داشت. از نظر تکنیک فیلمبرداری و کار دوربین برای من جالب بود. من شخصا به سینما خیلی علاقمندم و اصولا شاید اگر در زندگی دیگری به دنیا می آمدم شاید کارگردان سینما می شدم.
می دانم که شما عکاسی هم می کنید. می دانم که دوره تخصصی عکاسی گذرانده اید. در جایی خوانده ام. این درست است؟
نه دوره تخصصی نگذرانده ام. به عنوان یک مشغولیت و علاقه عکاسی را از بچگی دوست داشتم. این کار را همیشه دنبال کرده ام و عکاسی از طبیعت را هم هنوز علاقه دارم انجام بدهم.
یعنی هنوز هم عکاسی می کنید؟
این اواخر خیلی کمتر. برای اینکه عکاسی به هنر مربوط است و بایستی آدم باید به آن حال و آن وضع فرو برود. یعنی حالتی است که آدمی باید بتواند سر فرصت و با خیال راحت به عکاسی بپردازد. چیزی نیست که بگوییم خوب، من امروز دو ساعت وقت دارم پس بروم عکاسی. بلکه باید حس اش را داشته باشی. بنابر این وقتش را در سال های اخیر خیلی کمتر داشته ام.
ولی در طول این سالها پیش آمده است که فرصت هایی پیش آمده است که یکی دو هفته ای وقت کافی داشته ام تا بتوانم یکسری تیپ عکس هایی را که دوست داشته ام بگیرم.
اما عکس هایی که شما گرفته اید هیچوقت منجر به برگزاری یک نمایشگاه یا یک گالری نشده است؟ البته تا جایی که من اطلاع دارم. درست است؟
فعلا که نه. یک روزی شاید.
پس می توانیم برای آن روز منتظر باشیم. آقای پهلوی به خاطرتان هست بهترین عیدی که در روز عید نوروز گرفته اید چه بوده و از چه کسی گرفته اید؟
در چه زمانی؟ منظورتان هر زمانی است؟
یعنی هنوز عیدی می گیرید؟
نه. ( می خندد) الان که. آن موقع که بچه بودیم چرا.
منظورم تا زمانی است که هنوز عیدی می گرفتید؟
البته ما هنوز هم در فامیل و بین دوستان به عنوان کادو به همدیگر عیدی های کوچک می دهیم.اما طبعا اینها به عنوان عیدی حساب نیست.
به هر حال بهترین عیدی که در زمان کودکی و نوجوانی دریافت کرده اید چه بوده است؟
معمولا آن زمان سکه عیدی می دادند. بنابر این نمی توانم بگویم کدام یک بهتر بود. چون طبق رسم و رسوم هر سال به ما سکه های کوچک یا اسکناس عیدی می دادند. مسئله مورد توجه، سمبل عیدی و عیدی گرفتن بود تا توجه به خود مطلب. چیز خاصی که متفاوت باشد به خاطر ندارم. همان عیدی که به سایر بچه های دیگر می دهند.
خودتان چه عیدی می دهید؟ و چقدر عیدی می دهید؟
من هم طبق رسم به بچه ها اسکناس و پول عیدی می دهم.
معمولا ایرانی ها رسم دارند که پای سفره هفت سین آرزوهایی می کنند. شما نوروز ۵۷ را به خاطر دارید که پای سفره هفت سین چه آرزویی کردید؟
درست بعد از انقلاب منظورتان است؟
نه. قبل از انقلاب یعنی فروردین همان سالی که بهمن ماه انقلاب شد.
من آن زمان سال آخر اقامتم در ایران بود. درست به خاطر ندارم که آرزوی خاصی کرده باشم. سال آخر تحصیلات دبیرستانم بود و سال مخصوصی برای من بود. چون چند ماه بعدش امتحانات نهایی بود و من برای فارغ التحصیل شدن آماده می شدم. فکر می کنم بیشتر به عنوان یک دانش آموز این آرزو را داشتم که بتوانم درسم را راحت تر تمام کنم و دیپلم دوره دبیرستانم را بگیرم. چون بعد از آن باید عازم خارج می شدم. گمان کنم آرزویم بیشتر حول و حوش همین بود. این خاطره به ۳۲ سال پیش برمی گردد به همین دلیل هم دقیقا به یادم نمانده است.
شما برای تحصیلات دبیرستان به مدرسه عادی می رفتید؟ یعنی مدرسه ای می رفتید که بقیه کودکان و نوجوانان دیگر هم می رفتند یا اینکه در آن زمان معلم به محل زندگی تان می آمد و به شما درس می داد؟
خیر. ایرانی هایی که رفته اند و منطقه کاخ نیاوران را دیده اند، می دانند که در جنب شمال شرقی کاخ یک ساختمان بود که آنجا مدرسه ما محسوب می شد. من و خواهرم و برادرم در آنجا کلاس های مختلفی داشتیم و بعضی از معلمینی که در سایر دبیرستان های تهران درس می دادند می آمدند و به ما درس می دادند.
ما همان درس هایی را که بقیه دانش آموزان می خواندند، عینا می خواندیم. از نظر کتاب درسی و آموزشی که می گرفتیم عینا به سایر دانش آموزان دیگر شبیه بود، درست شبیه به این که به مدرسه اندیشه یا البرز یا دارالفنون برویم.
تکلیف هم داشتید، احیانا دعوا می شدید یا اینکه جرات نمی کردند با شما دعوا کنند؟
با من همیشه پارتی بازی می کردند. دعوایم نمی کردند. – شوخی می کنم- به هر حال وظیفه معلم تربیت کردن درست شاگرد است. طبعا برایش فرقی نمی کند که این شاگرد پسر شاه است یا پسر کس دیگری. از آن لحاظ هیچ ارفاقی به ما نمی شد و اتفاقا من فکر می کنم بعضی وقت ها از ترس اینکه متهم به ارفاق کردن نشوند، به من بیشتر سخت می گرفتند.
و نوروز سال ۵۸ یعنی اولین نوروز بعد از انقلاب چطور؟ آیا خاطرتان هست که پای سفره هفت سین چه آرزویی کردید و چه حال و هوایی داشتید؟
آن زمان من و خانواده ام در مراکش بودیم. پدر و مادرم و من و خواهر و برادرانم در مراکش بودیم و درست به خاطرم نمی آید که جو نوروز چه بود. به جز اینکه به خاطر دارم که یک جو خیلی ملتهبی وجود داشت همان طور که شما هم می توانید حدس بزنید. ولی هفت سین خودمان را طبق معمول چیده بودیم و اولین نوروزی بود که خارج از کشور برگزار می شد. از این لحاظ این اتفاق و این تجربه خاص برای ما خیلی جدید بود.
می خواستم به عنوان آخرین پرسش این وقت در اختیار شما باشد به عنوان چهره منتخب سال ۱۳۹۰ مخاطبان رادیو فردا تا هر چه که مایلید به کسانی که شما را به عنوان چهره سال انتخاب کرده اند بگویید.
من می خواستم درخواست کنم که تمام آرایی که به من داده شده است را به حساب زندانیان سیاسی ایران بگذارید. چون از همه بیشتر آنها مستحق دریافت این آراء اند. این بدین معنا نیست که من کم ارج می نهم به لطفی که در حق من کرده اند. ولی من می خواهم تمام آراء داده شده را به زندانیان سیاسی متعلق بدانم.