احمد کسروی , شهید ایران مدرن در راه عقلانیت - مقاله ای از عباس میلانی
آیت الله خمینی تا آستانه صدور فتوای قتل کسروی پیش رفت و او را "مفسد فی الارض" خواند
عباس میلانی
استاد علوم سیاسی در دانشگاه استنفورد آمریکا
احمد کسروی مثل یک تاریخ نگار زیست و به سان پیامبری از جهان رفت. او شهید ایران مدرن در راه عقلانیت بود. اما بر خلاف سقراط که شب آخرش را با مریدان و شاگردانش گذراند، آخرین دقایق عمر کسروی صرف مبارزه با دشمنان اسلامگرایش شد.
چند ماه یش از آن آیت الله خمینی تا آستانه صدور فتوای قتل کسروی پیش رفته و او را "مفسد فی الارض" خوانده بود و این پرسش را مطرح کرده بود که چرا شیعیان "با مشتی آهنین" جهان را از لوث وجود "بی شرمان و جاهلانی" مثل او پاک نمی کنند. یک آیت الله دیگر از این هم جلوتر رفت و در جواب فرد متعصبی بنام نواب صفوی فتوایی صادر کرد و به موجب آن قتل کسروی را مجاز شمرد.
نواب صفوی با نیت کشتن کسروی به تهران آمد. عده ای از روحانیان هزینه سفر او به این شهر را متقبل شده بودند. او در تهران چند بار با کسروی دیدار و بحث کرد. ظاهرا روحانی دیگری به نام آیت الله محمدحسن طالقانی او را متقاعد کرده بود که پیش از اقدام به قتل کسروی باید با او به بحث بپردازد. اما نواب صفوی بعد از چند جلسه مباحثه بار دیگر به فکر کشتن کسروی افتاد.
روز هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴ او کسروی را در کوچه ای دید و با یک هفت تیر به او شلیک کرد. اولین گلوله کشنده نبود و گلوله بعدی در هفت تیر گیر کرد. کسروی چند روز در بیمارستان بستری شد.
دولت احمد قوام (قوام السلطنه) نمی خواست خشم روحانیت را برانگیزد، سوء قصد کننده تنها به سه هفته زندان محکوم شد. این سیاست مماشات به دو تروریست اسلامی دیگر، که هر دو از پیروان نواب صفوی بودند، جرأت داد و آنها در روز دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ ملبس به یونیفورم سربازی کسروی را تا شعبه هفتم دادگاه تحقیق، واقع در طبقه سوم ساختمان وزارت دادگستری تعقیب کردند.
او قرار بود در آنجا در چارچوب یک پرونده قضایی به برخی سوالات پاسخ بدهد. عده ای از مقامات عالی رتبه ایرانی، از جمله صدرالاشراف (نخست وزیر پیشین) و فرماندار نظامی تهران، از کسروی به خاطر عقاید "ضد اسلامی" او شکایت کرده بودند. قاتلان وارد اتاق شدند و او را به طرز وحشیانه ای بقتل رساندند. بعد از حمله در بدن او یک گلوله و جای ۲۷ ضربه چاقو به جای مانده بود. او ۵۷ سال داشت. منشی کسروی که او را همراهی می کرد هم در این حمله بقتل رسید.بازپرسی که شاهد صحنه بود با دیدن صحنه جنایت از حال رفت.
دولت احمد قوام نمی خواست خشم روحانیت را برانگیزد و سوء قصد کننده به کسروی را تنها به سه هفته زندان محکوم کرد
احمد کسروی روز هشتم مهر ماه ۱۲۶۹ (۳۰ سپتامبر ۱۸۹۰) در محله حکماوار (حکم آباد) تبریز به دنیا آمد. نیاکان پدری او برای چند نسل از روحانیان برجسته محل زندگیشان بودند. پدر احمد سنت شکنی کرده و به تجارت در بازار مشغول شده بود.
احمد در شش سالگی برای یادگیری قرآن به مکتب خانه فرستاده شد. تسلط او به متون قرآنی و تفسیر آن بخشی از آموزش های طلبگی او بود. برخلاف بسیاری از دشمنان روشنفکر سکولار اسلام، که اطلاعات کمی از این مذهب داشتند، کسروی طلبه ای وارد به مسائل و فاضل بود. زمانی که او از گذشته اش برید و با انتقاد از تشیع، آن را بزرگترین مانع ترقی اجتماعی در ایران دانست، دانشش او را به دشمنی هراسناک برای مذهبیون تبدیل کرد.
کسروی هوادار سرسخت "اسلام اصیل" بود. او معتقد بود جوامع سالم نمی توانند دین را کنار بگذارند. اما به مانند اوگوست کنت، متفکر قرن نوزدهم فرانسه، او خواهان ایجاد مذهبی عقلانی و دموکراتیک بود، که از بند خرافات و طبقه روحانی آزاد باشد. او خواهان بازگشت به خلوص و پاکی عصر پیامبر اسلام بود، و معتقد بود راه این کار پرده دری اساسی از تشیع است.
کسروی در یازده سالگی پدرش را از دست داد. خودش می گوید آن روز یکی از غم انگیزترین روزهای زندگی اش، و یکی از معدود مواقعی بوده که اشک به چشمانش آورده است. او باید به تأمین معیشت خانواده اش کمک می کرد، و به همین خاطر به مدت دو سال در یک کارگاه قالیبافی مشغول به کار شد. بعد از آن به مدرسه علوم دینی برگشت.
کسروی حافظ کل قرآن شده بود و بر عربی تسلط کامل داشت. او نبوغ خاصی در آموختن دیگر زبان ها داشت و به تنهایی انگلیسی، فرانسه و روسی را یاد گرفت.
نوشته های او در مورد تاریخ زبان ترکی – که در آن ادعا می کند ترکی (آذری) یکی از گویش های محلی فارسی است و زبان مستقلی نیست – تأثیر زیادی بر موضوع "ملت" بودن یا نبودن آذربایجان و جدایی احتمالی آن از ایران داشت. با وجود اینکه در آذربایجان به دنیا آمده بود، یک ایرانی ملی گرای تمام عیار بود و با طرفداران جدایی آذربایجان از ایران مخالفت می کرد.
احمد ۱۶ ساله بود که انقلاب مشروطه آغاز شد و او هم به انقلاب مشروطه پیوست. شرکت او در این نهضت او را برای نوشتن اثر ماندگارش درباره تاریخ انقلاب، آنهم از منظر یک ناظر و در عین حال شرکت کننده، آماده کرد.
کسروی بعد از اطلاع از دشمنی گروهی از روحانیان با نهضت مشروطه، لباس روحانیت را کنار گذاشت. او گفت هیچگاه شغل طلبگی را دوست نداشته و بر اثر اجبار خانواده اش به آن تن داده است. او معتقد بود روحانیان شیعه فایده ای برای جامعه ندارند.
علاوه بر آن، بعد از بررسی های فراوان در قرآن، به تدریج اعتقادش به تقدس آن را از دست داد. برخی آیات آن برایش بی معنا بودند. ستاره دنباله دار هالی در سال ۱۹۱۱ در آسمان ظاهر شد، و اینکه ستاره شناسان به درستی رویت شدن آن را پیش بینی کرده بودند، بی اعتقادی او را تسریع کرد. او در یک مجله علمی عربی راجع به این ستاره دنباله دار خواند و به این ترتیب بود که حس کنجکاوی او در مورد علم و مغرب زمین به عنوان مهد اکتشافات علمی تحریک شد، هر چند که هیچگاه شیفته غرب نشد. او در حال خلق مشرب خاص خود، مبتنی بر عقلانیت و ملی گرایی بود.
با این حال او می دانست که زبان انگلیسی دروازه ورود به عالم دانش و عقلانیت است. در سال ۱۲۹۴ (۱۹۱۵ میلادی)، در ۲۵ سالگی تصمیم گرفت زبان انگلیسی را یاد بگیرد. در تبریز یک مدرسه آمریکایی وجود داشت و کسروی تصمیم گرفت در آن ثبت نام کند. مسلما سن او برای ورود به این مدرسه مسأله ساز بود. او برای غلبه بر مخالفت گردانندگان مدرسه، پیشنهاد کرد در عوض حق تحصیل در آنجا، در کلاس های آموزش عربی آن تدریس کند.
کسروی کمتر از پنج سال بعد به تهران رفت و شغل دولتی پیدا کرد. او در بخش زیادی از بقیه زندگیش کارمند وزارت دادگستری ایران بود. او به کار قضاوت هم پرداخت، و در مواقعی که شغل دولتی را کنار می گذاشت، به کار وکالت می پرداخت. او در خاطراتش با زیرکی جریان درگیری هایش با مخالفان استقرار یک دستگاه قضایی سکولار را شرح می دهد؛ از روحانیان شهرهایی که او در آنها به عنوان اولین قاضی غیر روحانی منصوب می شد گرفته، تا شیخ خزعل قدرتمند در زمان ریاست او بر دادگستری استان خوزستان.
کسروی مدافع حکومت قانون و حق محاکمه منصفانه برای کلیه شهروندان بود. او به عنوان یک حقوقدان سعی می کرد نظراتی که تبلیغ می کرد را در مقام عمل پیاده کند. وقتی رئیس شهربانی که به دست داشتن در شمار زیادی قتل سیاسی متهم بود، بعد از سقوط رضا شاه به محاکمه کشیده شد، کسروی در دادگاه دفاع از او را برعهده گرفت.
او آمادگی این را داشت که هزینه سیاسی ابراز نظرات غیر معمولش را بپردازد.از حمله به صوفی ها و شیعیان گرفته تا بهایی ها، او همواره در اعتقاداتش راسخ بود. مثلا در اواسط دهه ۱۳۱۰ مقاله ای طولانی در انتقاد از حافظ نوشت. دخالت دولت مانع از چاپ بخش دوم مقاله شد. این مقاله در اصل بخشی از یک سری مقالات جنجالی در انتقاد از مجموعه آثار مهم ادبیات ایران بود.
نظراتش در آن زمان مانعی جدی در راه پیشرفت حرفه ای او بود. دانشگاه تهران تازه تأسیس شده بود، و او در صورتی که حاضر می شد تا حدی عقایدش را تعدیل کند، می توانست در آن جایگاهی داشته باشد. کسروی به دفتر علی اصغر حکمت، وزیر فرهنگ وقت فراخوانده شد و به او گفته شد "تنها در صورتی استاد دانشگاه خواهد شد که گفته هایش در مورد شعرای ایرانی را پس بگیرد". کسروی حاضر به این کار نشد و هیچگاه نتوانست در دانشگاه پستی بگیرد.
آثار او بالغ بر ۷۰ جلد می شود، که از آن جمله می توان به کتاب دو جلدی تاریخ مشروطه ایران اشاره کرد. شاهکار دیگر او به شاهان ناشناخته ایران می پردازد، و اثری هم درباره تلاش سلسله صفویه برای رساندن نسب خود به امامان شیعه دارد.
کسروی چند کتاب هم به زبان عربی نوشته و خاطرات خود را هم به زیبایی به رشته تحریر درآورده و رسالاتی هم به چاپ رسانده، از جمله رابطه میان عطسه و انتظار و رساله ای دیگر درباره سواستیکا (صلیب شکسته نازی ها) در طراحی های کهن حوزه مدیترانه.
بسیاری از مقالات او در مخالفت با تشیع و دفاع آن از خرافات نوشته شده اند. برای مثال او سعی کرد این ایده که خواب ها از آینده خبر می دهند، و یا اینکه می توان با مردگان سخن گفت و یا آینده را پیش بینی کرد را رد کند. او کسروی همواره تکرار می کرد که ما معماران سرنوشت خودمان هستیم.
کسروی عبارت "کمپانی خیانت" را رواج داد که به کسانی اشاره داشت که به اعتماد مردم خیانت روا داشتند و به جهل و بی اطلاعی توده ها و از دست رفتن استقلال ایران کمک کردند. در نظر او روحانیان در بین اعضای این "کمپانی" بیشترین تقصیر را داشتند.
آثار کسروی بالغ بر ۷۰ جلد می شود، که از آن جمله می توان به کتاب دو جلدی تاریخ مشروطه ایران اشاره کرد
در میان انتقادات پرشمار او از تشیع، آینده نگرانه ترین آنها این بود که تشیع را برای حوزه سیاست خطرناک می دانست. او چهار دهه پیش از برپا شدن جمهوری اسلامی اعلام کرد که روحانیان شیعه معتقدند باید قدرت را در اختیار داشته باشند، و هر نوع دیگر اعمال قدرت غصبی است. کسی به هشدارهای او توجهی نکرد.
متأسفانه تندی برخی از حملات زبانی او و ادعاهای پیامبرگونه اش، و نیز "کتاب سوزی" و مواضع تندش در قبال زبان (او مخالف استفاده از هر گونه واژه عربی بود) در سال های پایانی عمرش بر کارهای او به عنوان یک تاریخ نگار و متفکر اجتماعی سایه افکند. او دیگر در قالب یک مورخ حرف نمی زد، بلکه به سان پیامبران سخن می گفت.
کسروی دینش را "پاکدینی" می خواند. او معتقد بود راه ترویج دینش پیاده کردن ارزش های آن در خانواده است. سر و سامان دادن به هسته خانوادگی باعث می شد کل جامعه سامان پیدا کند و این فرآیند دو مرحله داشت. اول اینکه ازدواج باید اجباری باشد: "هیچ مردی نباید بعد از سن ۲۵ سالگی مجرد باشد". مرحله دوم "آموزش دادن معنای دولت مشروطه به زنان است . . . به این ترتیب شب ها، وقتی در خانه دور هم جمع می شویم، به جای غیبت های بی فایده می توانیم در مورد این موضوعات صحبت کنیم".
او دشمن شاهان خودکامه بود و طرفدار آنانی بود که برای حفظ یکپارچگی ایران و آزادی آن از یوغ سلطه بیگانگان تلاش می کردند. در سیاهه بزرگان او نادرشاه جایگاه والایی داشت. نادرشاه کسی بود که "اجانب را از ایران بیرون راند"، "عزت" را به کشور برگرداند، "صدها هزار زن ایرانی را که به عنوان کنیز به دست عثمانی ها خرید و فروش می شدند آزاد کرد"، و با زیاده روی های تشیع مبارزه کرد.
کسروی "مردم نادان ایران" را بخاطر فکر نکردن و ندانستن قدر مردانی مثل نادر شاه سرزنش می کرد. انتقادهای بعضا تند او از مردم ایران بیشتر بر "عدم تمایل آنها به قبول مسئولیت" متمرکز بود.
اعتقاد او به ضرورت آموزش توده ها عاملی اساسی در دیدگاه او بود. او اصرار داشت که حکومت قانون تنها زمانی محقق خواهد شد که "توده ها معنای آن را درک کنند و به آن متعهد باشند". در هنگام کناره گیری رضا شاه از سلطنت، او چنین نوشت: "قانون و پارلمان به مدت بیست سال در خواب بوده اند، و در نتیجه ما عزت نفسمان را از دست داده ایم و از انسانیت خود دور افتاده ایم".
کسروی به سوسیالیسم، فاشیسم و دموکراسی باور نداشت. در عوض معتقد بود باید شکلی از دولت که در واقعیت های اجتماعی و تاریخی ایران ریشه دارد بر سر کار بیاید. او عقیده داشت ایران قبل از رجوع به غرب باید جامعه خودش را پیشرفت دهد، سپس پیوندهایش با شرق – یعنی منبع نور و خرد در جهان - را تحکیم کند.
کسروی با وجود رفتار و عقاید بعضا نامتعارفش، یکی از موثرترین روشنفکران ایران مدرن بود. عقاید او نسلی از متفکران و فعالان، از جمله چهره های مذهبی نظیر علی شریعتی را تحت تأثیر قرار داد. بسیاری از نویسندگان و دانشگاهیان شیوه نگارش او را الگو قرار می دادند.
برپایی جمهوری اسلامی نشان داد که عقیده او مبنی بر اینکه روحانیان شیعه به دنبال کسب قدرت هستند درست بوده است. این روزها، به رغم سیاست های رسمی دولت ایران، علاقه به زندگی و آثار او رو به افزایش است.
برگرفته از کتاب صد چهره قرن بیستم، نوشته عباس میلانی