داستان و مصاحبه با یک ایرانی که 11سال در زندان ژاپن در حبس بود
وطن امروز : ورزشکار ایرانی وقتی برای کار و درآمد خوب به ژاپن رفت نمیدانست در دام توطئه یاکوزاها گرفتار شده و 11 سال در سلول انفرادی زندانی خواهد شد. حالا این مرد که میگوید بیگناه بوده است، میخواهد دستگاه قضایی ژاپن و پلیس این کشور را به دادگاههای بینالمللی بکشاند.
اواخر سالهای جنگ بود که تعدادی از جوانهای تهرانی برای کار و کسب درآمد به کشورهای شرقی مانند کره، سنگاپور، مالزی و ژاپن مهاجرت کردند. پس از گذشت چند ماه از اینگونه مهاجرتها، خبر کسب و کار و درآمد بالای آنها مانند توپ در کشور که آن زمان درگیر معضلات اقتصادی و بیکاری جوانها بود، صدا کرد. جوانان سراسر کشور گروهگروه به آن کشورها بویژه ژاپن رفته و چند سالی در کارهای خدماتی مشغول به کار شدند و برخی توانستند زندگی نسبتا خوبی در ایران برای خود و خانوادهشان فراهم کنند. البته کسانی نیز بودند که خواسته یا ناخواسته در دام گروههای خلافکار ژاپنی یا هموطن گرفتار شدند. در این میان جوانی 24 ساله به نام «بهروز لطفینسب» که یکی از قهرمانان کشتی ایران بود و با پشت سر گذاشتن 2سال خدمت سربازی در جبهههای جنگ برای ساختن آیندهاش به ژاپن رفته بود، برخلاف آغازی موفقیتآمیز با ماجرایی تلخ و توطئه یاکوزاهای ژاپنی روبهرو شد.
بهروز اواخر سال 67 بار سفر را بست و وارد شهر توکیو پایتخت ژاپن شد و به کمک چند تن از هموطنانش که در آنجا مشغول به کار بودند در زمینه بستهبندی نوارهای ویدئویی مشغول شد و پس از چند ماه به شغل نقاشی ساختمان که از گذشته با آن آشنایی داشت بازگشت و مشغول فعالیت شد. او در یک دوره کوتاهمدت پیمانکاری بسیاری از ساختمانهای شهر توکیو را در دست گرفت و با استفاده از ایرانیهایی که برای کار به ژاپن رفته بودند توانست شرکت بزرگی را با مشارکت یک جوان ژاپنی راهاندازی کند.
با گذشت یک سال از راه اندازی شرکت خدماتی، بهروز به موفقیتهای بسیاری دست پیدا کرد و در بین ایرانیهای دیگر وضع بهتری پیدا کرد و به دلیل تسلط به زبان ژاپنی وی جزو موفقترین مهاجران بود.
این جوان به دیگر هموطنانش که به تازگی به ژاپن آمده بودند اهمیت میداد و تا جایی که از دستش برمیآمد به آنها کمک میکرد بنابراین اگر برای کسی مشکلی به وجود میآمد نخستین کسی که به داد او میرسید همان بهروز بود.
روز 24 نوامبر 1995 که بهروز مثل هر روز کارگران را با وانتبارش به سرکارهایشان میرساند، به وی اطلاع دادند چند ژاپنی سر چند تن از ایرانیها کلاه گذاشتهاند و 3 میلیون ین آنها را به سرقت بردهاند. بهروز متوجه شد که در یک قرارداد تجاری ژاپنیها 3 میلیون ین گرفتهاند و به قولشان عمل نکردهاند و حاضر به پس دادن پول نیستند و هماکنون نیز 2 تن از آنها در یکی از هتلهای توکیو اقامت دارند.
این جوان جسور که نمیدانست ژاپنیهای کلاهبردار عضو باند مافیایی یاکوزاها هستند خود را مقابل هتل رساند و چون تسلط زیادی به زبان ژاپنی داشت، برای صحبت کردن و متقاعد کردن ژاپنیها برای بازگرداندن پولها وارد بحث شد ولی هنوز چند لحظهای نگذشته بود که یکی از دوستان بهروز به وی اطلاع داد که آن چند ژاپنی جزو گروه یاکوزاها هستند و تا چند دقیقه دیگر پلیس برای دستگیر کردن آنها خواهد آمد چرا که خودرویشان که خلاف پارک کرده بود از سوی پلیس شناسایی شده و دزدی است.
بهروز از هتل بیرون دوید و از داخل خودرویش منطقه را تحت نظر گرفت تا کلاهبرداران را ردیابی کند. با ورود پلیس به هتل 2 مرد ژاپنی که از اعضای گروه کلاهبرداران بودند از در پشتی هتل سوار خودروی گرانقیمتشان شده و فرار کردند. بهروز نیز با دیدن این صحنه آنها را تعقیب کرد و به دلیل تعصب به هموطنانش، خودروی ژاپنیها را متوقف کرده و پول کلاهبرداری شده را از آنها خواست و سرانجام پس از چندین دقیقه درگیری لفظی و تهدید اینکه موضوع را به پلیس گزارش میکند یکمیلیون و 600 هزار ین از پولها را از آنها پس گرفت و قرار گذاشت روز بعد بقیه پولها را از آنها بگیرد.
پس از گذشت چند روز ژاپنیها با بدقولیهایی که میکردند سرانجام حاضر شدند مابقی پولها را در کافهای در کنار یکی از اتوبانهای حاشیه توکیو به بهروز تحویل دهند. وی نیز همراه پسرعمویش به آنجا رفت و پس از چندین ساعت معطلی هنگامی که بیرون از کافه رفتند تا پول را تحویل بگیرندناگهان با 10 مرد ژاپنی از گروه یاکوزاها که در دستشان اسلحه و چاقو بود روبهرو شدند. وقتی آنها تیر هوایی شلیک کردند پسرعموی بهروز از ترس از هوش رفت و وی با این ذهنیت که پسرعمویش کشته شده است با چند تن از آنها درگیر شد و سرانجام هنگامی که متوجه شد توان مقابله با یاکوزاها را ندارد و جانش در خطر است، به آن سوی اتوبان دوید تا خود را به پلیس برساند ولی وقتی به یکی از خیابانها رسید خود را در محاصره 10 خودروی پلیس دید و آنها وی را به اشتباه دستگیر کردند!
این جوان که از دستگیر شدندش شوکه شده بود به پلیس گفت که یاکوزاها به وی حمله کردهاند ولی آنها به حرفهای وی گوش ندادند و وی را به کلانتری وارابی توکیو انتقال دادند. در آنجا نیز تستهای اعتیاد و الکل از وی گرفته شد که نتایج آزمایشات نشان میداد وی هیچ چیز غیرعادی مصرف نکرده است.
چند ساعتی از دستگیری بهروز نگذشته بود که افسران کلانتری به وی گفتند از خانهاش مواد مخدر به دست آوردهاند و وی به جرم خرید و فروش مواد مخدر بازداشت شده است. بهروز اصلا باور نمیکرد در دام توطئهای از قبل برنامهریزی شده گرفتار شده که نجات از آن، کار بسیار دشوار و سختی است.
این ورزشکار در بازجوییها اتهامهای غیرانسانی را قبول نمیکرد و در تحقیقات پلیس و بازرسی از خانهاش به آنها ثابت کرد خانهای که تحت بازرسی قرار گرفته بود و از آنجا مواد مخدر کشف شده متعلق به مردی به نام «حسن» است. در ادامه در بازرسی از خانه خودش گذرنامه وی که نشان میداد مدت ویزای وی تمام شده است به دست پلیس افتاد.
چندین روز بعد روزنامههای ژاپنی با تیترهایی درشت نوشتند «کشتیگیر ایرانی به جرم خرید و فروش مواد مخدر دستگیر شد»، «کشتیگیر ایرانی در درگیری مسلحانه با باند خلافکاران خارجی دستگیر شد» و حتی پلیس سعی کرد وی را به باند بسیار خطرناکی که ماه پیش از آن دستگیر شده بودند، ارتباط دهد.
در اقدامی غیرقانونی بهروز 5 ماه در کلانتری بازداشت شد و در اقدام متقلبانه دیگری دستگاه قضایی وکیلی را به عنوان وکیل تسخیری به وی معرفی کردند تا آنگونه که میخواهند از وی دفاع کند.
در دوران بازداشت بهروز، وی ممنوعالملاقات بود و از دیدن آشنایان و دوستانش محروم و به خیال اینکه وکیل تسخیری مقدمات آزادی وی را مهیا میکند همچنان امید به آینده داشت و با اتهام دروغی که به وی نسبت داده شده بود سختیها و مشکلات را تحمل میکرد تا اینکه از طریق یکی از متهمان ژاپنی که در کلانتری بازداشت بود، متوجه شد وکیل ژاپنی نیز همدست پلیس است و پلیس نیز با یاکوزاها همکاری میکند و وی گرفتار سناریوی ناجوانمردانهای شده است. بنابراین سعی کرد وکیل دیگری را در اختیار بگیرد ولی پلیس با این کار سرسختانه مخالفت کرد.
روزهای زجرآور و ناامیدکننده برای بهروز سپری میشد و بیعدالتیهایی که در حق وی میشد بهروز را مصممتر میکرد تا خود را از بند این اتهامات نجات دهد ولی بخت با وی یار نبود. با برگزاری 24 جلسه دادگاه رسیدگی به جرم وی، بهروز و شاهدانش با بیان حقیقت باز همچنان محکوم میشدند و بهروز در سلول انفرادی روزها را به شب و شبها را به صبح میرساند.
بهروز ناامید از آینده، اعتمادش را از همه سلب کرده بود و به کسی اطمینان نداشت، یاکوزاها در همهجا رسوخ کرده بودند و با ارتباطاتی که داشتند مرد ورزشکار را غافلگیر میکردند. آنها توانسته بودند در پلیس، دستگاه قضایی و حتی میان کارگران ژاپنی وی نیز نفوذ کنند و شرایط را به دلخواه خودشان جلوه بدهند.
بهروز چندینبار از دادگاه درخواست وکیل با هزینه خودش را کرده بود ولی انگار همه دست به دست هم داده بودند تا وی ناجوانمردانه محکوم شود. در نخستین جلسههای دادگاه، قاضی وی را به کشف مواد مخدر از خانهاش محکوم کرد و حتی به وی اجازه دفاع نداد و اظهار کرد باید وکیل تسخیری از وی دفاع کند و وکیل تسخیری بیشتر در نقش دادستان ایفای نقش میکرد، چندین کارگر ژاپنی که برای شهادت آمده بودند یکدیگر را در جلسه دادگاه محکوم میکردند و مشخص بود آنها حرفهای یکدیگر را قبول ندارند و فقط برای عنوان کردن دروغهایی که به آنها سفارش شده است به دادگاه آمده بودند. همه این اتفاقات در نشریات ژاپن اطلاعرسانی و چاپ شد و یاکوزاها برای مسکوت ماندن این موضوع در جلسات دیگر دادگاه ورود خبرنگاران را ممنوع کرده بودند.
در جلسات دیگر دادگاه چندین تن از مشتریان طرف قرارداد بهروز به دادگاه آمدند و از وی دفاع کردند و اتهام قاچاقچی بودن وی را رد کردند و وی را مردی باشرافت معرفی کردند. حتی زن صاحبخانهای که خانهاش را به بهروز اجاره داده بود با حاضر شدن در جایگاه شهود اتهام مستاجرش را قبول نکرد و عنوان کرد موادمخدر در خانهای دیگر که متعلق به یک مرد کلمبیایی بود، کشف شده است و از دستگیر شدن بهروز متعجب است.
این زن در دادگاه به دادستان گفت: درست است این مرد خارجی است و کسی را اینجا ندارد ولی خلاف انسانیت و شرافت انسانی است که اتهامی را به وی وارد کنیم که به هیچوجه درست نیست. موادمخدری را که از آن حرف میزنید در خانه این مرد کشف نشده است و در زمان بازرسی ماموران پلیس من آنجا بودم و چیزی کشف نشد.
در یکی از جلسات دیگر وکیل تسخیری بهروز سعی داشت وی را به عنوان محافظ موادفروشان معرفی کند و به قول خودش جرم وی را کاهش دهد ولی بهروز همانجا با وکیلش درگیری فیزیکی پیدا کرد و به همین دلیل 3 هفته بدون آب و غذا و به نحوی که از پشت دستبند خورده بود به سلول انفرادی بسیار مخوفی انتقال داده شد.
بهروز در جلسات دادگاه وضعیت خوبی نداشت و به قاضی میگفت در زندان در غذایش مواد بیهوشی میریزند تا وی وضعیت نامناسبی در دادگاه داشته باشد و نتواند از خودش دفاع کند و برای اثبات این موضوع قرصهایی را که تحت عنوان قرص سردرد در زندان به وی داده بودند به دادگاه ارائه کرد ولی در حرکتی دور از انتظار وی به تنبیهی شدیدتر محکوم شد و در زندان تحت شکنجه قرار گرفت.
بهروز برای محکوم کردن دستگاه قضایی و نفوذ یاکوزاها دست به اعتصاب غذا زده بود و حدود 20 ماه در اعتصاب غذا بود و ماموران زندان برای نجات جان وی روزانه سرنگ سرم را به زور به وی تزریق میکردند تا وی در زندان از دنیا نرود.
پس از انتظار 3 ساله و گذشت 24 جلسه جنجالی رسیدگی به اتهام بهروز، سرانجام وی در حکمی ناعادلانه و دور از ذهن به 9 سال زندان و پرداخت 4 میلیون ین محکوم شد.
در غربت کشور ژاپن و دور از خانواده بهروز همچنان دست از مبارزه برنداشت و به تلاش برای اثبات بیگناهیاش ادامه داد و در زمان فرجامخواهی پروندهاش 2 ماه تحت شکنجه قرار گرفت تا حکم صادر شده را قبول کند. فشارها خیلی زیاد شده بود حتی چندین بار در زندان مورد سوءقصد ماموران زندان قرار گرفت و در یکی از سوءقصدها فکش از دو طرف شکستگی شدیدی پیدا کرد و برای مداوا و درمان وی اقدام موثری صورت نگرفت.
با گذشت 5 سال از زندانی شدن بهروز سرانجام در اوج بیعدالتی، محکومیت وی مورد تایید دیوانعالی کشور ژاپن رسید و وی همچنان در اعتصاب غذا به سر میبرد و چشم امید به آینده و آزادی داشت تا شاید پس از آزادی بتواند حق از دست رفتهاش را پس بگیرد.
سالهای زجرآور برای بهروز با سختی گذشت و وی به امید آزادی از زندان چارهای جز تحمل نداشت؛ برای جرمی که به هیچوجه مستحق آن نبود. 11 سال زندان در سلول انفرادی دور از انسانیت بود و فکر کردن به 11 سال زندان در چنین سلولی برای هرکسی غیرقابل باور، آزاردهنده و کابوسگونه است.
این مرد آثار انگشتان خود را با اسید از بین برده بود تا ماموران زندان و پلیس نتوانند به زور از وی اثر انگشت بگیرند و جرمش را به وی نسبت دهند، هنگامی که 9 سال به پایان رسید و بهروز آماده شد که به ایران بازگردد، متوجه شد رئیس زندان در عملی غیرانسانی و غیرقانونی 2 سال دیگر به زندان وی افزوده است، وی باز هم همانند بیعدالتیهایی که در حقش شده بود تحمل کرد و سپس در سال 2006 میلادی از زندان آزاد شد و تازه متوجه شد که بیش از 400 هزار دلار که وی در حسابش داشت توسط ماموران پلیس و وکیل تسخیریاش به سرقت رفته است. این سرقت شوک دیگری بود که به این ورزشکار وارد شده بود البته دیگر نشانی از ورزشکار بودن بهروز باقی نمانده بود. برگه مشخصات وی هنگام ورود به زندان وزن او را 86 کیلوگرم نشان میداد ولی هنگام خروج وزنش 46 کیلو بود و چهره رنجور، خسته، تکیده و لاغر حاکی از سرگذشت تلخ وی داشت.
سرانجام در سال 85 بهروز وارد ایران شد، تغییرات چهرهاش طوری بود که خانوادهاش وی را نشناختند. وی به حدی ضعیف و لاغر و شکسته شده بود که کسی وی را نشناخت، خانواده بهروز پس از برخورد با وی شوکه شدند و گریههایشان نخستین مرحم بر زخمهای دل بهروز بود. این مرد هنگامی که به خانه پدریاش وارد شد فهیمد ژاپنیها حتی به خانوادهاش نیز ظلم کردهاند و نامههایی را که برای وی ارسال میکردند به دست وی نمیرساندند.
«بهروز» که خسته از تحمل سالهای جهنمی بود برای اثبات حق خود به هر جا که میتوانست رفت تا حق خود را که به بهای گرانی آن را از دست داده بود پس بگیرد.
سفارت ایران در ژاپن، سفارت ژاپن در ایران، مجلس، ریاستجمهوری، شورای امنیت، اداره حقوقی قوه قضائیه، دفتر حقوق بشر، وزارت امور خارجه و هر جایی که میتوانست رفت تا فریاد بیگناهیاش را به گوش مدعیان حقوق بشر برساند. وی که به گفته خودش در داخل کشور نیز اقدام سرسختانهای برای رسیدگی به شکایتش نشده است، نزدیک به 300 میلیون تومان هزینه کرده است تا به حقش برسد.
بهروز میگوید: دست از مبارزهاش برنمیدارد حتی اگر دار و ندارش را از دست بدهد. وی میگوید: هر جا نیاز باشد میروم، حتی شده خانه پدریام را میفروشم تا به حق پایمال شدهام برسم، آیا 11سال شکنجه، 11 سال تهمت و افترا، 11 سال دوری از خانواده و میهن و 11 سال انتظار؛ مزد صداقت و راستگویی من بود؟ آیا کشوری که دم از حقوق بشر و تمدن و فرهنگ میزند باید یک خارجی را اینگونه ناعادلانه مجازات کند؟
ناگفتههای مرد ایرانی از زندانهای ژاپن
هرچه میگوید تمامی ندارد. 11 سال در سلول انفرادی زندان ژاپن مانده و 24 بار محاکمه شده است و حالا اصرار دارد با اثبات بیگناهیاش عاملان این سوخت عمر را مجازات کند. بهروز لطفینسب مرد 47 سالهای است که 11 سال ناجوانمردانه در زندانهای انفرادی ژاپن تحت شکنجه قرار گرفت و اعتراض چندینساله وی در دادگاههای ژاپن که تحت تاثیر گروه مافیایی خطرناک یاکوزا قرار گرفته بود، مورد توجه قرار نگرفت. این مرد حتی برای رعایت عدالت در سیستم قضایی 20 ماه اعتصاب غذایی کرد و چندین بار به پرتگاه مرگ کشانده شد. در شماره گذشته جزئیات سرنوشت این کشتیگیر ایرانی را به چاپ رساندیم.

چند سال است که آزاد شدهای؟
حدود 5 سالی میشود.
چطور شد که به ژاپن رفتی؟
2 سال در جبهه مشغول به خدمت بودم و پس از پایان خدمت به دنبال کار میگشتم، به دلیل جنگ و وضعیت اقتصادی کشور که در آن زمان نامناسب بود به تشویق چندتن از دوستانم که برای کار به کشورهای شرق آسیا رفته بودند، تصمیم گرفتم برای کار به ژاپن بروم البته ما جزو نخستین گروههایی از جوانان ایرانی بودیم که برای کار به ژاپن رفته بودیم.
بازار کسب و کارت چطور بود؟
خیلی خوب بود، من در کار نقاشی ساختمان بسیار پیشرفت کردم. در مدت کمی چندتن از ایرانیهایی را که برای کار آمده بودند، پیش خودم آوردم و موفق شدم یک شرکت خدماتی راهاندازی کنم و سود خوبی کسب کنم.
آیا آنجا به فکر ازدواج نبودی؟
نه، دوست داشتم در ایران ازدواج کنم و اعتقادم بر این بود که با یک دختر ایرانی تشکیل خانواده بدهم.
ورزش هم میکردی؟
بله، در یک باشگاه به نام YMCA ورزش میکردم.
آنجا چه تفریحاتی داشتی؟
صبح تا غروب که کار میکردیم ولی روزهای استراحت بیشتر با هموطنانم بودم یا به جاهای دیدنی و تفریحی میرفتیم.
مردم ژاپن چگونه بودند؟
مردم ژاپن، انسانهایی ساده و مهربان بودند و رفتار بسیار خوبی با ما داشتند و با رفتارهای آنها کمتر احساس غربت میکردیم.
دوستان ژاپنی هم داشتی؟
بله، چندین دوست ژاپنی داشتم که حتی زبان ژاپنی را از آنها یاد گرفتم.
آیا در آن زمان شناختی از گروه یاکوزا داشتی؟
از آنها شناخت داشتم و میدانستم گروه بسیار خطرناکی هستند ولی من سرم توی کار خودم بود و فقط به کار و درآمد بالا فکر میکردم.
پس چه شد با آنها درگیر شدی؟
به صورت اتفاقی و ناخواسته، من برای کمک به چندتن از دوستان ایرانیام رفته بودم که گرفتار یک سوءتفاهم شدم.
چه سوءتفاهمی؟
هنگامی که من برای گرفتن 3 میلیون ینی که ژاپنیهای خلافکار از دوستان من کلاهبرداری کرده بودند به هتل رفتم و با 2 تن از آنها وارد مذاکره شدم به من خبر دادند که پلیس در حال وارد شدن به هتل است، فرار کردم و بیرون از هتل فهمیدم که خودروی آنها دزدی بوده است، از شانس 2 تن از آن گروه را که از در پشتی هتل فرار کردند، تعقیبشان کردم و پول دوستانم را خواستم، آنها نیز فکر کردند من آنها را به پلیس لو دادهام. بنابراین نقشه کشتن مرا کشیده بودند و هنگامی که دیدند از دستشان فرار کردم با همکاری پلیس دستگیرم کردند و پاپوش بزرگی برایم دوختند.
نمیدانستی با یاکوزاها روبهرو هستی؟
نه، ولی روزی که مقابل کافه با آنها درگیر شدم تازه فهمیدم که با یاکوزاها روبهرو شدهام.
از کجا متوجه شدی که پلیس با یاکوزاها همکاری دارد؟
از آنجایی که پلیس اصلا به حرفم گوش نمیکرد و 5 ماه به صورت غیرقانونی مرا در کلانتری بازداشت کرده بود و از سویی از یک وکیل که به اتهام کلاهبرداری در آن کلانتری بازداشت شده بود، فهمیدم که تنها یاکوزاها از پس چنین کارهای کثیفی برمیآیند.
چه زمانی دادگاهی شدی؟
6 ماه پس از دستگیر شدنم مرا دادگاهی کردند و با احضار شاهدان دروغین میخواستند هر طور شده مرا محکوم کنند.
مگر به زبان ژاپنی تسلط نداشتی تا از خودت دفاع کنی؟
به زبان ژاپنی تسلط داشتم ولی آنها نمیگذاشتند صحبت کنم و حرفم را قطع میکردند و میگفتند که فقط وکیل من میتواند حرف بزند، البته وکیلم نیز بیشتر نقش دادستان را داشت تا وکیل!
چطور؟
وکیلم نیز دستش با یاکوزاها و پلیس در یک کاسه بود و برخلاف سایر وکلا سعی داشت مرا گناهکار جلوه دهد.
خودت گفتی در بازرسی از خانهات موادی کشف نشده، پس چرا محکوم شدی؟
نمیدانم، پلیس با همکاری یاکوزاها موادی را پیوست پرونده کرده و به دروغ صورتجلسه تنظیم کرده بودند که مواد را از خانه من پیدا کردهاند، این در حالی بود که آنها اصلا خانه مرا نمیشناختند.
آیا غیر از نقاشی ساختمان کار دیگری نیز میکردی که پلیس به تو مشکوک شده باشد؟
من در کار نقاشی ساختمان بودم و گاهی اوقات نیز پدرم از تهران برایم فرش میفرستاد و فرشها را به قیمتهای مناسبی به ژاپنیها میفروختم و از فروش فرشها نیز سود خوبی به دست میآوردم.
چرا وکیل دیگری در اختیار نگرفتی تا بتواند تو را نجات دهد؟
چندین سال به دنبال آن بودم تا وکیل دیگری بگیرم ولی دادگاه اجازه این کار را نمیداد، من حاضر بودم با هزینه شخصی این کار را انجام بدهم ولی متاسفانه انگار برنامه دادگاهها از پیش تعیین شده بود و من باید محکوم میشدم.
چرا اعتصاب غذا کردی؟
به دلیل اعتراض به بیعدالتی و حکم غیرقانونی برای تحمل 9 سال زندان!
چه مدت اعتصاب کردی؟
20 ماه.
پس چطور زنده ماندی؟
ماموران زندان برای اینکه زنده بمانم هر 3 روز یک بار از طریق بینی مواد خوراکی را به بدنم تزریق میکردند.
کسی هم برای ملاقاتت میآمد؟
نه، هیچکس اجازه نداشت برای دیدنم بیاید.
شنیدیم دادگاهت 24 جلسه طول کشیده است، چرا؟
آنها نمیتوانستند اتهام خرید و فروش و نگهداری مواد مخدر را اثبات کنند، به همین دلیل سعی داشتند با احضار شاهدان دروغین مرا محکوم کنند ولی جالب است که خود شاهدان در دادگاه یکدیگر را متهم میکردند و به این دلیل دادگاه حدود 3 سال طول کشید.
با خانوادهات ارتباط داشتی؟
نه، حتی نامههایی که برایم میآمد جعلی بود.
جعلی؟!
بله، نامههایی را جعل میکردند و میگفتند پدرت برایت فرستاده است ولی در نگاه اول متوجه شدم نامهها خط پدرم نیست و این موضوع را پس از اینکه به تهران بازگشتم نیز متوجه شدم.
از سفارت برای ملاقاتت آمدند؟
چند سال اول نه، ولی سالهای آخر که قرار بود آزاد شوم آمدند.
برایت کاری نیز کردند؟
نه، هیچ همکاری از سوی آنها انجام نگرفت.
آیا کسی هم در دادگاه از شما دفاع کرد؟
بله، چندین ژاپنی که با من کار میکردند یا زن صاحبخانهای که خانهاش را به من اجاره داده بود به دادگاه آمدند و از من دفاع کردند ولی هیچ فایدهای نداشت.
عکسها نشان میدهند زمان آزادی بسیار لاغر شده بودی، چرا؟
من یک دوره 6 ماهه و یک دوره 14 ماهه اعتصاب غذا کرده بودم و از سویی شکنجههای زندانبانان و مسمومیت غذاها موجب ضعف شدید من شده بود. زمانی که به ژاپن رفته بودم 86 کیلو بودم و زمان آزادی 46 کیلو.
در زندان چه شکنجههایی شدی؟
آنها مرا دستبند میزدند و به اتاق شکنجه میبردند. در آن سلول که یا بسیار سرد بود یا بسیار گرم زندانی میکردند و این شکنجهها هفتهها طول میکشید. رختخوابهای خونی و آلوده و بوی تعفن بسیار آزاردهنده بود و از درد بدنم بیحس میشد.
موضوع مسمومیت غذایی چه بوده است؟
ماموران زندان داخل غذاها داروهای خطرناک میریختند تا مرا از بین ببرند، حتی یک بار غذاها را مسموم کرده بودند و همه زندانیها مسموم شده بودند. من نیز در حالت بسیار بدی بودم طوری که احساس میکردم به پایان زندگی نزدیک میشوم. به هر حال به لطف خدا جان سالم به در بردم.
دوران حبس را چطور میگذراندی؟
من همه سالهای حبس را در سلول انفرادی بودم و حق نداشتم با کسی صحبت کنم و مدام احساس خطر میکردم به خاطر اینکه یک بار نیز یکی از زندانبانها مرا از روی پلهها هل داد که در آن صحنه فکم بشدت شکست و چند ماهی تحت معالجه ناصحیح بودم.
پس از اینکه آزاد شدی خانوادهات با دیدنت چه عکسالعملی داشتند؟
آنقدر لاغر و شکسته شده بودم که آنها مرا نشناختند. تا اینکه خودم جلو رفتم و آنها را به آغوش کشیدم. آنها از این تغییر بسیار شوکه شده بودند و گریه میکردند. اصلا باور نمیکردند که من به این وضع دچار شدهام. هنگامی که غصه را در چهرهشان دیدم، خودم هم بسیار ناراحت شدم.
وضعیتت در تهران چطور بود؟
چند ماهی را در خانه بستری شدم تا مداوای کامل روی من صورت بگیرد. وقتی مقداری سرحال شدم پیگیر شکایت از پلیس، وکیل تسخیری و دستگاه قضایی ژاپن شدم. آنها علاوه بر اینکه مرا با تبانی با یاکوزاها زندانی کرده بودند، 400 هزار دلار هم از حسابم برداشت کرده بودند. هر ساعت برایم یک عمر بود و فقط به آزادی و دیدن خانوادهام میاندیشیدم. به فکر بودم اگر زنده بمانم و به ایران برسم حقم را از دستگاه قضایی کشوری که ادعای منافع حقوقبشر را دارد، بگیرم. این دوران آنقدر برایم سخت گذشت که دوست ندارم حرفی از آن بزنم. خیلی شبها خواب شکنجهها را میبینم، کابوسی که دستبردار نیست.
دقیقا چند سال بازداشت بود؟
قرار بود پس از تحمل 9 سال زندان آزاد شوم ولی به صورت غیرقانونی 2 سال به مدت حبس من اضافه کردند.
آیا اعتراض نکردی؟
خیلی اعتراض کردم. حتی نامهنگاریهای زیادی کردم ولی هیچکس اهمیتی نمیداد و تنها با این کار از سوی زندانبانها بیشتر شکنجه میشدم. بنابراین هر جایی که توانستم رفتم و شکایت کردم تا حرفهایم به گوش همه برسد و در این باره یکی از هفتهنامههای هندی دردنامه و سرگذشت مرا به چاپ رساند.
در این چند ساله آیا موفق شدهای به نتیجهای برسی؟
به خیلی از ادارات، سازمانها و نهادهای دولتی برای گرفتن حقم رفتم ولی فعلا نتیجهای نگرفتهام، چندین وکیل استخدام کردم و به ژاپن نیز فرستادم ولی به دلایلی آنها موفق نشدهاند، میگویند شکایت من فقط از سوی وزارت امور خارجه و قوه قضائیه به سرانجام میرسد.
آیا در این راه هزینهای نیز کردهای؟
بله، حدود 300 میلیون تومان هزینه نامهنگاری، اعزام وکیلها به ژاپن و... کردهام.
به نظر خودت موفق میشوی؟
حاضرم تا آخرین ریال داراییام را بدهم ولی مظلومیتم را اثبات کنم و به جهانیان ثابت کنم حقوق بشر در لفظ نیست بلکه در عمل است و دستگاه ظالم قضایی ژاپن را محکوم کنم، چرا که جوانیام را بیگناه و ناحق در زندانهای مخوف ژاپن بسر بردهام.
برای رسیدن به هدفت چه درخواستی دارد؟
من از سازمانهای مسؤول انتظار دارم به عنوان یک ایرانی به مشکل من رسیدگی کنند و حق به باد رفته مرا پس بگیرند و نشان دهند که ایرانی پاک است و با غیرت و هر کجا باشد نیز ایرانی بودن خود را ثابت میکند.