بزرگان سینما، ادبیات و موسیقی ایران از اسکار فرهادی میگویند، شرق
احساس امید و شادی
جعفر پناهی
تبریک و تشکر از اصغر فرهادی که با اولین جایزه اسکار برای سینمای ایران، احساس امید و شادی را به ارمغان آورد. سپاس از خانواده و «خانه سینما» که نام ایران را با هنر و هنرمندی در جهان پرآوازه کرد.

***
دلم لرزید
بهمن فرمانآرا
وقتی به دبیرستان میرفتم رادیو برنامهای داشت بهنام «بیایید با هم دنیای بهتری بسازیم» و مجری این برنامه «دکتر بنیاحمد» بود که درباره روانشناسی کودک صحبت میکرد. امروز صبح که «اصغر فرهادی» برای دریافت جایزه اسکار به عنوان بهترین فیلم خارجی روی صحنه رفت...
... در میان کفزدنهای زیاد کارگردان برنامه اسکار کلوزآپی از «سارینا فرهادی» که اشک شوق صورتش را خیس کرده بود، نشان داد و با خود گفتم که چهره «سارینا» تصویر دل تمام آنهایی است که سربلندی سینمای ایران را میخواهند، حتی من پیرمرد هم دلم لرزید. موفقیت هر هممیهنی در هر زمینهای اسباب غرور برای همه ملت میشود و فرهادی با بردن جایزه اسکار سینمای ایران را بر بال شوق به آسمان هفتم برد و میدانم با هوش و ذکاوتی که در او سراغ دارم او حداکثر استفاده را از این پیروزی برای پیشبرد حرفهاش خواهد کرد. نوشجانش و هزاران دعای خیر پشتیبانش!
این موفقیت مثل سکهای میماند که مثل هر سکهای دیگر دو رو دارد و فرهادی یک روی آن را با فیلم فوقالعادهاش تصویر کرده است. اما روی دوم بعد از تبریکات مکرر برعهده ماست و هرکدام از ما سعی میکنیم در کارمان موفق باشیم.
درمورد سینمای ما باید دید مسوولان سینما از این فرصت طلایی چه استفادهای میکنند و اینجاست که برمیگردم به اسم آن برنامهای که در شروع آوردم. از آنجا که من تا اطلاع ثانوی خود را بازنشسته کردهام اینقدر امروز به خاطر این دوست جوان مسرور و سرحال هستم که برای مسوولان سینما چند پیشنهاد ساده دارم:
۱- «خانه سینما» را به اصناف سینما پس دهید و بعد از تغییر آن دو بند اساسنامه که قبول ندارید، بگذارید که اصناف مختلف سینما، هیاتمدیره خانه سینمای خود را انتخاب کنند.
۲ – حکم ممنوعالکاری و ممنوعالخروجی جعفر پناهی را لغو کنید و بگذارید این کارگردان مهم سینمای ایران بار دیگر به ساخت فیلم برگردد.
در خاتمه از شما دعوت میکنم به میمنت و مبارکی این موج شادی سینمای ایران بیایید با هم سینمای کشورمان را دور از تسویهحسابها و دشمنیهای بیاساس به عنوان یک پدیده افتخارآمیز بستاییم و سد راه پیروزیهای آیندهاش نشویم.
***
شبیه «گل» به استرالیا
داریوش مهرجویی
با شنیدن خبر اسکار «جدایی» بسیار خوشحال شدم و این جایزه مثل همان گلی بود که در بازیهای مقدماتی جامجهانی در دروازههای آمریکا و استرالیا کاشتیم. به «اصغر فرهادی» و گروه «جدایی نادر از سیمین» تبریک میگویم به خاطر بازیهای درخشان و فیلم خوشساختی که به نظرم از بهترینهای تاریخ سینمای ایران است. امیدوارم این فیلم در همه جای دنیا مخصوصا آمریکا و کانادا بهخوبی دیده شود و مردم، هرچه بیشتر در سراسر جهان آن را ببینند تا با فرهنگ و خصوصیات ویژه مردم سرزمین ما آشنا شوند.
***
جایزهای فراسوی «اسکار»
رخشان بنیاعتماد
اصغر فرهادی اولین جایزه اسکار را برای سینمای ایران گرفت، اما افتخاری بالاتر از یک جایزه به ملت ایران داد. کاش زمانی که این جایزه در موزه سینمای ایران جای میگیرد، برای ثبت در تاریخ، گفتههای اصغر فرهادی کنار آن نوشته شود. نوشته شود تا بازخوانی و به یادها سپرده شود که در زمانه واهمههای پنهان از واژههای تحریم و تهدید و جنگ، در سحرگاه هشتم اسفندماه ۱۳۹۰، سینمای ایران توانست با زبان هنر، پیام صلحخواهی ملت خود را به جهان اعلام کند.
***
رقابت در محدودیت سخت
کیهان کلهر
دریافت جایزه اسکار را به اصغر فرهادی و گروهش تبریک میگویم چراکه افتخار بزرگی را نصیب ایرانیان کرد. رقابت در محدودیت بسیار سخت است. وقتی اعلام شد اصغر فرهادی اسکار برده است، اشک در چشمانم جمع شد، اما شاید کسب چنین جایزههایی در موسیقی دشوار باشد چراکه اینگونه جایزهها به موسیقی تجاری ربط پیدا میکند و ما باید ابتدا خودمان را باور کنیم. امروز میتوان به موسیقی ایران امیدوار بود اما باید گفت که در فستیوالهای موسیقی بخش جایزه وجود ندارد بلکه هنرمند کنسرت خود را اجرا کرده و از صحنه پایین میآید اما همین که نوازندگان ما در نقاط مختلف دنیا کنسرت برگزار میکنند، دلالت بر پیشرفت موسیقی دارد.
***
شبی پرالتهاب
مریلا زارعی
دوباره یک شب دیگر بیخوابی را همراه با میلیونها علاقهمند در صندوق خاطراتمان به یادگار گذاشتیم. شبی که بهانهگیران در کمین بودند و ما در اضطراب کسب جایزه یا عدم دریافتش... خدارو شکر میکنم که این اتفاق برای اولین بار در این سینما افتاد و نسل ما با همه ناامیدیهای رنگارنگش شاهد این اتفاق تاریخی بود. آرا و نظرات برخی حول این محور دور میزد که اسکار یک جشنواره سیاسی است و دشمنان بنا بر کژاندیشیهای همیشگیشان و بنا به مصلحت خود جوایز را تقسیم میکنند... اما نکته جالب اینجاست که در این سیاسیبازیها و سیاسیکاریها به یک هنرمند ایرانی که صاحب اندیشه است، توجه میشود و مهمتر اینکه به او اجازه داده میشود که به نمایندگی از مردمش پیام انساندوستی و صلحطلبیشان را به گوش جهانیان برساند. پیامی که ما طی روزهای سخت این روزها فریاد میزنیم. در این رفت و آمدهای نمایندگان آژانس و نادیده گرفتن حق کشورمان برای دسترسی به تکنولوژی بهتر چه دلچسب است یک نماینده از سینمای ایران در مقابل میلیونها انسان در سراسر جهان فریاد برمیآورد که ما؛ ملت ایران؛ چگونه ملتی هستیم و بار دیگر فرهنگ و تمدن این مردم را یادآور میشود. در زمانهای که هالیوود تمام تلاش خود را برای تخریب فرهنگ و تمدن ما بهکار گرفته و از هیچ تخیلی برای فرو ریختن تمدن پر قدمت ایرانمان فروگذار نیست؛ چه زیباست که سینما و سینماگرش بر عنصر لیاقت تکیه کند و به جهانیان تفهیم کند که این مردم متمدن و با فرهنگ همیشه و همیشه پایندهاند... با وجود اینکه چند روز نیست که از روزه سکوتی که قصد کرده بودم؛ نگذشته؛ نتوانستم بر قول خود پایبند بمانم و خود را ملزم به نوشتن این چند خط کردم... شاید دلیلش موفقیت بینظیر اصغر فرهادی بود که امیدوارم باز هم تکرار شود. در آخر با چهرهای منبسط و دلی آکنده از شوق و امید و انگیزهای چند هزار برابر برای اعتلای هنر کشورم؛ این موفقیت را به همه مردمم و به همه کسانی که تمام قد به احترام پرچم سه رنگ کشورم ایستادند و اشک شوق ریختند؛ تبریک میگویم.
پاینده باد ایران
و جاودان خون همه شهدایی که برای اثبات حقانیت این مردم و دفاع از خاکمان ما را تنها گذاشتند... .
***
حس دراماتیک شادی
محمدعلی طالبی
مثل هر ایرانی از ساعت پنج صبح تا حدود ساعت هفت شاهد مراسم اسکار بودم و خیلی خوشحال شدم که سینمای ایرانی بعد از ۸۴ دوره اسکار توانست سهمی از این جوایز را به نام خود کند. شاید بتوان گفت که این مهمترین جایزه سینمایی است که اصغر فرهادی موفق شد آن را کسب کند. جایزهای که باعث شادمانی نهتنها سینماگران که میلیونها ایرانی در تمام دنیا شد. دریافت جایزه بهترین فیلم خارجی در اسکار به این معنی است که برای یکسال آینده فیلمی از ایران به عنوان بهترین فیلم در جهان شناخته شده است. اما این قضیه را به شکل دیگری هم میشود نگاه کرد. اینکه آیا واقعا در سینمای ایران به لحاظ امکانات فیلمسازی و سطح زندگی عوامل سینما هم اتفاق مهمی افتاده است؟ به نظر من نیفتاده است. واقعیت این است که در کنار شادی ایجادشده برای این جایزه احساسی دوگانه وجود دارد. ما خیلی خوشحالیم و در عین حال اندوهگینیم. حس دراماتیک در عین خوشحالی به دلیل جایزه، رنجی که از بیکاری هزاران سینماگر و فیلمنامهنویس میبرند را غمگین هستیم. شاید این اتفاق ما را امیدوار کند که مسوولان سینمایی کشور به ظرفیتهای سینمایی پی ببرند و با بودجه بیشتر فضایی را ایجاد کنند که سینما بتواند از این بنبست خارج شود و همه فیلمسازان با هر عقیده و فکری آزادانه و بهدور از فضای لابیگری و باندبازی بتوانند آثارشان را بسازند. طی این چند سال شاهد بودیم که تعداد زیادی از هنرمندان سینما از بیکاری در رنج هستند و هزینه تامین زندگی خود را ندارند. چون حقوق ماهانه هم دریافت نمیکنند. آیا گرفتن جایزه اسکار به این معنی است که وضعیت زندگی این هنرمندان بهبود مییابد. آیا نباید شرایطی ایجاد شود که امکانات سینما به عدالت تقسیم شود؟ فیلمسازان ما در گذشته هم نشان دادند میتوانند در عرصه سینما نام ایران را مطرح کنند. این اتفاقات باعث میشود که ما عمیقتر به فرهنگ کشورمان نگاه کنیم. میدانیم که «جدایی نادر از سیمین» در یک مقطعی داشت به راحتی متوقف میشد و ساخته نمیشد و اگر این اتفاق میافتاد چگونه میتوانستیم امروز به این افتخار بزرگ ببالیم؟ فکر میکنم هر دولتی در هر کشوری نمیتواند از این اتفاق خشنود نباشد؟ مردم به موفقیت هنری که در فیلمی مثل جدایی نادر از سیمین رخ داده و فیلمی است که بهشدت به مفاهیم انسانی میپردازد و هیچ مشکلی را برای هیچ دولتی به وجود نمیآورد، نیاز دارد. موفقیت فیلم جدایی نادر از سیمین محصول ۵۰ سال تلاش سینماگران ایرانی است که سالهاست خدمت میکنند و همیشه مورد انتقاد بودهاند. در نهایت مثل هر ایرانی، اول به آقای فرهادی و بعد به همه مردم ایران تبریک میگویم.
***
زمستان سرد
محمد بزرگنیا
ممنون آقای فرهادی که در این زمستان سرد برای ما ایرانیان گرما و شادی آوردی، ممنون که سینمای ایران را به اوج رساندی و ممنون که افتخارات سینمای ایران را کامل کردی.
***
اتفاق تازه در سینما
لیلی گلستان
من هم مثل خیلیهای دیگری که دیشب بیدار بودند، نشستم و همه مراسم را دیدم. وقتی اسم ایران آمد حسابی گریه کردم. از اولین فیلم اصغر فرهادی متوجه شدم که حضور ایشان یک اتفاق تازه در سینمای ماست. فیلم «شهر زیبا» یکی از بهترین فیلمهای سینمایی است. آدمی است که خیلی اهل جاهطلبی نیست، اهل تفکر است و بهشدت وسواس دارد. فکر میکنم که در آینده خیلی بهتر از این خواهد شد. به ایشان تبریک میگویم و امیدوارم موفقیتهایشان ادامه داشته باشد.
***
برای اصغر فرهادی، اکبر سینمای ایران تا امروز
محمود دولتآبادی
و سرانجام و در اکنون شوق اندیشنده بیشتری آرزو میکنم برای اصغر فرهادی و خوب است امیدوار باشم و باشیم که او همچنان بتواند به سنجیدگی در خود بنگرد با وقوف به اینکه اثر او میانگین درستی است از ضدین سینمای متفاوت و سینمای عام، میانجای و میانهگزینی در امور، پندی است هم باقی مانده از آموزگار حکیم ما ابوالقاسم فردوسی که رعایت آن البته آسان نخواهد بود همیشه.
اما نکته؛ نکاتی خاص درباره فیلم آقای فرهادی، آدمیان و فضای تنگ و نفسگیر آن به اختصار.
در این باره و احوال فیلم مایلم گواهی بدهم که ما مردم تا ۳۰ سال پیش و سپس تا پایان جنگ تحمیلی و دفاعی ایرانیان چهره و جلوهای چنین زشت و ناپسندیده و نکبتزده که تصویر میشویم، نبودیم اما چنین شدیم. پس چنین که فرهادی روایت کرده است آن تنگناهای خفقانی در ناممکن بودگی حداقل تفاهم میان اشخاص و آن عصبیتهای نابهنجار، فرآیند همین دوره از زندگی گسسته و گره در گرهشده تحمیلی ماست و بجاست که هنر و زحمت فرهادی و بازیگرانش در نفی و نخواستن این زبونی و درماندگی و جزمیت درک بشود و نه تصدیق و تایید آن. یعنی که یک مردم و یک جامعه انسانی فاقد بنیانهای اجتماعی روشنبین و لاجرم پذیرنده با خوی و خصلتهای رعیتی، در روندی تحمیلی میتواند تبدیل شود به تجلی همان چه از زشتی و کهنگی که در تاریخهای مکرر خود داشته بوده است. اما... فقط همین؟ پس زیبایی و متانت و سرخوشی و خردورزی ما کجاست و کجا گم مانده است؟ دیدیم و دنیا هم تماشا کرد برنایی و برازندگی و آرزومندی نهفته مانده این سرزمین را در خیابانهای پرآفتاب تهران به یک «ن» به روزی اگرچه مستعجل، جلوه پنهان مانده شده یک حقیقت بود.
به این ترتیب اگر در کار و آثار هنرمند ایرانی به کابوس دچار میشویم، آن خود یعنی آرزوی بیداری.
اگر به روایتی زشت و پتیاره چشم و گوش میسپاریم، آن یعنی آرزوی پالایش و زیبایی و برازندگی و اگر به روایت اختناق در بنبستهای ناچاری نفسگیر دل میسپاریم -کاری که فرهادی به یاری همکارانش با زحمت و موفقیت انجام داده است- آن یعنی آرزومندی تفاهم، قانونمداری و آزادی.
***
پاداش دشمنی با دروغ
جواد مجابی
از وقتی به ما خبر دادهاند که فیلم «فرهادی» برنده اسکار شده، خانه ما پر از شادی شد. از تلفنهای متعدد به خانه ما و دیگران و انعکاس خبر در اینترنت آگاه شدیم این شادمانی گسترده بوده است.فیلمی که با وجود تبعیضهای فرهنگی مرسوم در غرب مهمترین جایزههای سینمایی را از آن خود کرده، اکنون با بردن اسکار به اوج منحنی جهانگیر شدن خود رسیده است. فرهادی با نطق کوتاه خود نشان داد، چقدر وطن و مردمش را دوست دارد و به فرهنگ ملتش که نمایانگر صلح، دوستی و مدارای انسانی است احترام میگذارد. این سینماگر پیشرو نماینده جمع هنرمندان پیشتاز ایرانی است که حتی در شرایط دشوار هم میتوانند فرهنگ غنی و ژرف ایران را در آثارشان بازتاب دهند.هنر نو در خدمت بیان حقیقت واقع است. فیلم «جدایی» دشمن دروغ است و تنها دروغ است که نمیتواند اینگونه آثار را تحمل کند. هنردوستان ایرانی استقبال از کارگردان بزرگ جهانیشان را بدل به جشنی فرهنگی خواهند کرد.
آفرین بر فرهادی
محمدعلی سپانلو
آفرین بر اصغر فرهادی که پیغامی که او داد، پیغام فرهنگ صلحدوست و خلاق زیباییشناخت ایرانی بود. مهم خود جایزه اسکار نیست، مهم قدرت تبلیغ این جایزه برای فرهنگ ایرانی و ترویج و تبلیغ آن و در صدر آن شناساندن ادبیات و سینمای این کشور به جهانیان است.
***
تبریک به مردم
محمد شمسلنگرودی
یک: مارکز نوشت وقتی داستان «مسخ» کافکا را شروع به خواندن کردم همان جمله اول وقتی گفت که گرهگوار سامسا صبح از خواب بیدار شد و دید که حشره شده است، فهمیدم من هم میتوانم داستان بنویسم. درست عکسِ دیدن بازی درخشان شهاب حسینی در فیلم «جدایی نادر از سیمین» از همان آغاز بازی او در فیلم معلوم میشود بازیگری کار هر کسی نیست. بازی او در این فیلم به نظرم نقطه عطفی در بازیگری سینمای ایران است اما نفهمیدم چه شد که اینجا و آنجا خیلی صحبت از او نشد، همه بازیها خوب بود اما بازی او چیز دیگری بود.
دو: همه دستاندرکاران تئاتر و سینما این جمله معروف «چخوف» را شنیدهاند که اگر تفنگی بر دیواری آویزان باشد حتما باید جایی شلیک شود و فقط برای قشنگی و صحنهآرایی نیست. اما همه الزاما به این سخن وفادار نمیمانند (دشوار است که وفادار بمانند) از این نظر فیلمنامه «جدایی نادر از سیمین» شاهکار است. ایجاز محض، هیچ چیز اضافی ندارد. سکانسهایی در جاهایی میآید که گمان میرود این دیگر اضافی است اما لزوم اجتنابناپذیرش جای دیگر آشکار میشود. فیلمنامه «جدایی نادر از سیمین» نمونه کمنظیر فیلمنامهنویسی در ایران است.
سه: هنر نتیجه نقص است، عکسالعملی است نسبت به نتیجهای. بنابراین طبیعی است که از درد و رنج و فقدان و مصایب صحبت کند اما طبیعی نیست که این همه را طبیعی بداند. هنر میتواند اعتراضی آشکار یا پنهان نسبت به همین بلایا باشد و چنین هنری است که مخاطب عام مییابد.
علت نفوذ «جدایی نادر از سیمین» در میان اهل فن، به سبب تلاشهای والای هنری و در مخاطب عام به سبب همین سمتگیری تقابلی است.
چهار: افتخار، افتخار ملی است. جایزهای که نصیب اصغر فرهادی شده و او آن را به مردم ایران تقدیم کرده است، تبریک به او و به مردم ایران.
***
یقینِ تمامْعیار
سیدعلی صالحی
خیلی وقت است که این مردم بزرگ رو به جهانیانِ سرگرمِ خود... میگویند: «ما میتوانیم»! در مقابل انگار میشنوند و به روی خود نمیآورند. ساکنانِ این سیاره به صحبت خود سرگرماند و خبر ندارند این طرفها هم خبرهایی هست!البته رویِ ماهِ عباسِ کیارستمی را میبوسیم که در حوزه کارِ جهانیِ سینما، راه و مسیرِ پُر بُنْبست را برای نسلهای بعد از خود باز گشود تا امروز و تا اصغر فرهادی و حکایتِ اسکار. نه اینکه «اینها میتوانیم» فقط خلاصه شود در صنعتِ سینما که این مردم تاریخی نشان دادند حتی در شرایطِ بیباور و شرایطِ بیداد و این جهانِ بیجهت کش، همچنان پا برجا و پیشرو هستند در هزار سو که ببینی و بخوانی و بدانی.زندهباد این زیباترین مردمان که فرزندانی چون فرهادی را به باورِ جهان مینشانْد! ما میتوانیم! این یقینِ تمامعیارِ ماست. ناصر تقوایی هم بتواند کار کند، جعفر پناهی را فراموش نکنید. به هر سیاق و با هر عطری که هست، همه... فرزندانِ این جامعه شکستناپذیرند: «ما میتوانیم». حالا جهان هم بشنود و هم باور کند. در سرزمین صلح، صلح برمیخیزد، حتی اگر لحظه به لحظه به جنگ تهدیدش کنند.
***
آغازی بر اصلاح
احمد پوری
در وهله اول باید بگویم که چه قبول کنیم و چه قبول نکنیم، چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، جایزهای مثل «اسکار» امروزه تریبونی جهانی است و البته قابلتوجه. در نتیجه هر پیامی از این طریق به گوش مردم جهان برسد، بیشک موثر و فراگیر خواهد بود. من هم خوشحالم از اینکه «اصغر فرهادی» این موفقیت را به دست آورد و از این تریبون استفاده کرد و پیامی انسانی و خوب را به گوش مردم جهان رساند. به نظرم حالا دیگر وقت آن است که هم دنیا ابعاد دیگری از ایران را بشناسد و به واقعیتهایی که در درون ایران هست توجه کند تا کمکم ذهنیت کلیشهای موجود نسبت به ایران در همه جای جهان اصلاح شود.
***
«جدایی» از شکست
رسول یونان
این جایزه و جوایز بینالمللی دیگر که سایر کارگردانان صاحبنام ایرانی میبرند، یعنی اینکه سینمای ایران، سینمایی قابلتامل و تحسین است. سینمای ایران میرود که جای وسیعی را در سینمای جهان برای خودش اختصاص بدهد. فیلم «جدایی نادر از سیمین» فیلمی بسیار خوشساخت و زیباست که از فیلمنامهای قدرتمند برخوردار است. من مطمئنم اگر این فیلم در هالیوود ساخته میشد، جایزه بهترین فیلمنامه را نیز میبرد یا دستکم در جایزه بهترین فیلمنامه با وودی آلن که فیلمنامه «نیمه شب در پاریس» را برد، شریک میشد. جدایی نادر از سیمین، جدایی از شکست تجاری سینمای ایران است.
***
خبرت عمیقتر کرد جراحت «جدایی»
پوریا سوری
آقای اصغر فرهادی
یک روز بد میتواند با یک خبر خوب، خوب شود. یک روز که از شببیداری آغاز شده هم میتواند با خبری که میرسد تا شبی که دوباره از پی روز میآید روشن باشد، حتی شبش هم میتواند روشن باشد. نمیدانم به آنچه گفتم معتقدید یا نه، اما باور کنید همه اینها میتواند باشد. پس استفهامهایتان را بگذارید بیرون متن و به حرفم با حوصله گوش کنید: دیروز روز بد من بود، امروز هم ادامه آن روز است. حتی ملاحت شیرین لبخند شما و مردم کشورمان نیز نتوانسته کمی از تلخی آن را بکاهد. البته این فقط وصف حال من است و دیگر همکارانم را نمیدانم، اما در ظاهر همه خوشحالند، همه به هم تبریک میگویند، همه دلسوزانه و با افتخار به افتخار شما آستینها را بالا زدهاند و میخواهند روز خوب را تکمیل کنند، تکمیل هم کردهاند. من را هم که میبینید این چند خط را برایتان نوشتهام تا بدانید به شما افتخار میکنم که به مردمتان افتخار میکنید و از آنها میگویید، وقت شکست آنها را دارید و هنگام پیروزی فراموششان نمیکنید. حقیقتش را بخواهید ما (روزنامهنگاران را میگویم) در مدتی که شما در کارزار جدایی نادر از سیمین بودید، کمتر از شما با نادر و سیمین نبودیم. چه آن هنگام که ساخت فیلمتان معلق شد، چه آن هنگام که میخواستند برای جایزه اسکار کاندیدایتان نکنند و چه امروز که کام مردممان و خودتان از این قند شیرین است. سرتان خوش باد که در دل مردممان قند آب کردید، این قند مکرر باد.
***
همه در فکر «جدایی...»اند، شما چطور؟
حمید جعفری
هشتم اسفند ۹۰ است، ساعتی بعد از فتح اسکار توسط «اصغر فرهادی» سوار بر تاکسی در مسیری بهسوی دانشکده. آقای راننده در کنار کاغذی که روی داشبورد چسبانده و تذکر داده است که بستن «کمربند ایمنی الزامی است»؛ کاغذی دیگر چسبانده و نوشته «خیلی چاکریم اصغر» بعد با قلمی ریزتر زیر همین ابراز ارادت نوشته «پیمان معادی.»
هشتم یک ماهی از سال است، قبل از اینکه من و «منزل» از هم جدا شویم، به تماشای «جدایی...» نشستیم. فیلم را قبلا دیده بودم و تمام مدت اکران فیلم همه آن را برایش تعریف کردم. بعد از این فیلم دیگر با هم سینما نرفتیم. مدتی است از هم جدا شدهایم. بهانههایی هم برای این جدایی مهیا بود اما آنقدر نبود که «گلدنگلوب» یا جایزه منتقدان از شرق دور تا غرب دور را از آن خود کنیم چه رسد به اسکار. حتی برای ما لباسی هم طراحی نشد، به همان شیوه سابق که با لباس سفید رفتهای و با لباس سفید بازمیگردی، ترک زندگی و رفاقت مشترک کردیم. آری، این روزها همه در فکر «جدایی...»اند، شما چطور؟
هشتم آذر ۷۶ وقتی «خداداد عزیزی» ملقب به غزال تیزپای ایران شد، در روزهای جشن و سرور برای صعود ایران به جامجهانی فرانسه مردم شهروندی را به دلیل شبهات به «خداد عزیزی» دوره کردهاند و روی دست بالا میاندازند و فریاد میکشند؛ «خداداد عزیزی؛ دوای هر مریضی.» مابهازای سینمایی ماجرای «خداداد» هم این است که هیچ بعید نیست اداره ثبتاحوال تا مدتها با پدران و مادرانی روبهرو شود که خواهاناند نام فرزندشان «اصغر» باشد، دلیلش هم واضح است؛ حالا کو تا دوباره نمایندهای از سینمای ایران برنده اسکار شود.
***
جدایی ما از جهان
ناصر فکوهی
واکنش نخست: مراسم مناسکوار اسکار، با پیشینهای که در ذهن ما و در حافظه جهانی دارد، سوای هر دیدی که نسبت به سینما به فیلم فرهادی و به حواشی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و غیره این موضوع داشته باشیم و به ویژه با سخنانی که وی، با فروتنی و صداقت در این مراسم بر زبان آورد، نمیتواند نزد ما همچون نزد اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان واکنش اولیه جز تحسین و افتخار را برانگیزد. چگونه میتوان خوشحال نبود از اینکه نام ایران فرهنگی، تصاویر ایران فرهنگی و خانواده بزرگ آن از هنرمندان و اندیشمندان گرفته تا فیلمسازان و نویسندگان، در صفحه نخست بزرگترین رسانههای جهان جای بگیرد و از آن به نیکی و تحسین یاد شود؟ چگونه میتوان شادمان نبود که با وارد کردن نام ایران در موتورهای جستوجوی اینترنتی، به جای تصاویری که در بسیاری موارد با واقعیت انطباق ندارند و تنها تعمیم کنش و رفتار افرادی اندک در جامعه ما بیش نیستند به کل جامعه، یعنی تصاویری از خشونت، اندوه و زشتی، با تصاویری از شادمانی و جشن تحسین و زیبایی فرهنگی غنی روبهرو شویم؟ بنابراین صراحت داشته باشیم و بگوییم که افتخار فرهادی، افتخاری واقعی و پایدار برای همه ایرانیان بوده و خواهد بود.
واکنش دوم: در سالهای اخیر در سراسر جهان، نویسندگان، هنرمندان، اندیشمندان و فیلمسازانی از بسیاری دیگر از کشورها از جمله کشورهای عربی، هندوستان، چین، کشورهای آفریقایی و... در کشورهای مختلف جهان به موفقیت رسیدهاند؛ امری که ما به دلیل جدا افتادنمان و عدم درکمان از جهان جدید کمتر به آن توجه داشتهایم و داریم اما یکی از اثرات جهانی شدن فرهنگ و وابستگی هرچه بیشتر فرهنگها به یکدیگر است. مثالی ساده آنکه، آکادمی اسکار سالهای سال است که به فیلمهای خارجی جایزه میدهد و در میان این فیلمها با نام بسیاری از کشورهای جهان سومی روبهرو میشویم. بنابراین واکنش ما نسبت به این امر نباید نوعی ازخودباختگی و خودشیفتگی باشد؛ همانگونه که هوشمندی، دغدغه نسبت به فرهنگ و هنر در این کشور و سرنوشت آتی هزاران هزار هنرمند و نویسنده و فیلمسازی که لزوما شانسهای فرهادی را نداشتهاند اما ممکن است بسیاری از آنها از استعدادهایی همچون او برخوردار باشند و نگاه عمیق به مسایل جهانی و موقعیت خودمان در آنها در مقطع کنونی، باید ما را وادارد که درک کنیم در این جایزه و در بسیاری جوایز دیگر که نصیب ایرانیان شده است، باید چارچوبهای سیاسی – بینالمللی موقعیت ایران و بازیهای گوناگون سیاسی و استفادههای ابزاری مختلفی که کنشگران قدرت از اشراف خود بر بازیها میکنند را درنظر گرفت و بنابراین یک اندیشمند نباید به نوعی سطحینگری برسد که دلایل «افتخارات» را یا صرفا حاصل «توطئه» دیگران علیه ما بپندارد یا برعکس صرفا در «شاهکار» بودن خود اثر آنها را بجوید، بلکه باید حواشی سیاسی و استفادههای بیشک با سوءنیت که به آنها انجامیده است را نیز در نظر داشته باشد. اگر موفقیت فرهنگ ایرانی با جایزه اسکار فرهادی به قیمت افزایش «خودشیفتگی»ها و «خودبزرگبینی»ها و اسطورهای اندیشیدن ما، به قیمت افزایش افکار خیالین برای هنرمندان جوان، ازجمله خود فرهادی، بینجامد که سالهای سال نیاز به کار دارند تا به چهرههایی تاثیرگذار در جهان هنر و اندیشه تبدیل شوند.
واکنش سوم: نگاه ما به سرنوشت فیلم فرهادی در طول یک سال گذشته، همچون نگاه ما به سرنوشت آثار فرهنگی کشورمان، آثار هنرمندان و اندیشههایمان در بیرون از ایران، نگاهی که به دست دیگران داشتهایم، نوعی تلاش برای بهرسمیتشناختهشدن و اینکه دیگران ما را بپذیرند تا بتوانیم خود، خود را بپذیریم؛ اینکه معیار ارزشیابی ما از کار خودمان، از اندیشهها و کنشهای فرهنگیمان هر روز بیش از پیش وابسته به بازشناسی آنها در این و آن کشور شده است، هرچند دلایل آن برای بسیاری از همه کسانی که در فرهنگ دست دارند، روشن است، اما بههرحال گرایشی آسیبشناختی است که اثرات میان و درازمدت نامطلوبی برای فرهنگ و کنشگران فرهنگی در این کشور داشته و خواهد داشت که کمترین آنها، غالبشدن نوعی رویکرد «بیگانهگرا» یا اگزوتیکی یعنی دیدن خود از نگاه دیگران است؛ اینکه ما به جای آنکه به خود به مثابه خود اهمیت بدهیم به خود به مثابه آنچه دیگری میپسندند در ما ببیند، اهمیت بدهیم. این آسیب نه فقط متوجه فرهنگ و دستاندرکاران آن است، حتی خود کسانی را که به موفقیتهای بینالمللی دست مییابند تهدید میکند.
سرانجام آنکه بحث و تعامل بر چنین مسایلی به اصطلاحی که بین ما رایج است «تلخ کردن کام، در این موقعیت جشن شور و هیجان و شادمانی» نیست، تلخکامیهای بزرگ، هنگامی از راه میرسند که مردمانی متوجه آن نباشند که کنش و رفتارها و اندیشههای عمومی و رسمی و غیررسمی غیرعقلانیشان، عدم تواناییشان در ایجاد ارتباط با جهان واقعی، اسطورهای فکرکردن و زیستن در خواب و رویا و بیتوجهیشان به جهانی که نه بر اساس آرزوها و رویاهای آنها بلکه براساس واقعیتهای اغلب تلخ، دستکاریها و سیاستبازیهای گوناگون تداوم دارد، میتواند با وجود تمام این شادکامیهای کوتاهمدت که زیاد به طول نمیکشند، نتایج بسیار تلخ کوتاه و درازمدتی را برایشان به ارمغان آورد. آرزو کنیم، اما بیشتر از آن تلاش کنیم، چنین نباشد.
***
خطکش و ترازوی «اسکار»
محمد قائد
دهههای ۱۳۶۰ و ۷۰ ندرتا فیلم دیدم. بسیار کم. تقریبا هیچ. به این نتیجه رسیده بودم که به اندازه کافی فیلم دیدهام- تا زمانی که مجموعه فیلمهای «ده فرمان» کیشلوفسکی منقلبم کرد و به سینما بازگرداند.
در ده سالی که با فیلم آشتی کردهام تغییری مهم در دیدم اتفاق افتاده: فهمیدهام که سالها صنعت و بازار سینمای جهان را درست نمیفهمیدم و فکر من هم خطا بود.
در سالهای دهه چهل تا نیمه دهه پنجاه، نگاه بهاصطلاح راست بر نقدنویسی فیلم در ایران چیرگی داشت، همان اندازه که ادبیات قبضه نگاه چپ بود. اما نارضایی از وضع موجود را حتی در نقد فیلمها میشد دید. حق و امتیاز مخلوط میشد و همه عادت کرده بودیم بنالیم که حقمان را خوردهاند و ما شایسته بهتر از اینیم.
حالا که به تاریخ تولید در صنعت سینما نگاه کنیم، کمتر فیلم مهمی در غرب ساخته میشد که در سینماهای سطح بالای تهران و شهرهای بزرگ ایران به نمایش در نمیآمد.
حتی فیلم بسیار خواصپسند «زیبای روز» اثر لویس بونوئل دستکم در یک سینمای تهران نمایش داده شد. همینطور فیلم «کسوف» آنتونیونی که از میان تماشاچیان سینمای سطحبالای رادیوسیتی کسانی چنان معترض شدند که در سالن سینما کبوتر هوا کردند و روکش صندلیها را جر دادند.
اما منتقدان فیلم معترض بودند و خوانندههایشان را متقاعد میکردند، که آنچه بر پردهها میبینیم سینمای بازاری غرب است، نه سینمای هنری. یک شاهد مهم: فیلمها اسکار گرفتهاند یا نامزد دریافت آن شدهاند.
امروز که بخش بزرگی از تولیدات سینمای غرب طی دو دهه گذشته را میتوان در چند دوجین شبکه ماهوارهای دنبال کرد، مثلا از چهارصد فیلمی که هر سال در آمریکا ساخته میشود فقط ده، بیست تا بهیادماندنیاند، همانهایی که در فهرست نامزدهای جایزههای بزرگ مطرح میشوند.
در بازگشت به سینما، عادت قدیمی به تحقیر اسکار را کنار گذاشتم. برعکس، جایزه گرفتن فیلم توجهم را جلب میکند که چرا، حتی اگر خود فیلم به نظرم چنگی به دل نزند.
پس تعجب نمیکنم که امروز کسانی اسکار را تحقیر کنند. شاید روزی آنها هم به نتیجهای شبیه من برسند، شاید هم هیچگاه نرسند.
دو دهه پیش، گفته شد از صدوپنجاه مشاور اعطای جایزه نوبل، یک نفر هم اسم احمد شاملو را مطرح کرده است. بیدرنگ بوقهایی در داخله به صدا در آمد که پس لابد او کاری خلاف حق و حقیقت کرده، وگرنه چرا باید نوبل بگیرد؟ و حالا تعجبی ندارد که بکوشند اسکار را در چشم خلایق کم اهمیت جلوه دهند. ما همه به طرز غمانگیزی ایرانی هستیم.
در سینمای ایرانی، حرفهای فرسفی- عرفونی مثل خاکهقندی است که روی برخی انواع شیرینی میپاشند. زیاد خوشخوراک نیست اما بالاخره از هیچ بهتر است. برای من که فیلم «جدایی نادر از سیمین» را تاکنون فقط یکبار دیدهام، برجستهترین جنبه آن، دیالوگ عالی بود: ثبت شیوه صحبت و استدلال و لحن و، تا حد بسیار، طرز تلفظ آدمهای ایرانی طبقه متوسط شهرنشین مدرسهرفته در این زمان.
وقتی به دوستی که در کار نقد و انتقاد است گفتم درباره فیلم نظری دارم استقبال کرد اما بعدا از انتشار یادداشت کوتاه من نه. حرفم این بود که به جای ادامه موارد ادعاهای خلاف واقع، اشارهای مبهم به رابطه مرد اول قصه و خانم معلم ریاضی به جای چند تای آنها کفایت میکرد و حتی به جای برخورد اتومبیل به زن باردار، میتوانست گره قصه شود.
دوستانم به من گفتند این قبیل مضامین در فیلمهای ایرانی بسیار است اما فرق است بین تلویحا نشان دادن چنین رابطهای و به تصریح نوشتن درباره آن. درهرحال، هنگام دادن پروانه نمایش به این فیلم خاص و برجسته، یحتمل چنین اشارهای تحمل نمیشد.
از آن شمار بزرگ داوران اسکار کسانی به احتمال زیاد نظری مشابه داشتهاند و به همین سبب سناریوی فیلم را هم بهرغم محدودیتها ستودهاند. انسانها به اتفاق فکر میکنند و به نتایجی مشابه میرسند، چه در اسکار و چه در موارد دیگر.