مادر، قربانی کینه پسر از ناپدری

شرق: پسر جوان که مادرش را به دلیل درگیری با ناپدری‌اش به قتل رسانده بود وقتی برای دفاع از خود در جایگاه حاضر شد از 17 سال زندگی با ناپدری‌اش و کینه‌ای که از او داشت، گفت. به گزارش خبرنگار ما، این جوان که عباس نام‌ دارد اتهام قتل مادر و زخمی‌کردن ناپدری‌اش را پذیرفت و گفت از کرده‌اش پشیمان است. در ابتدای جلسه محاکمه که دیروز در شعبه 113 دادگاه کیفری‌استان تهران برگزار شد روشن نماینده دادستان در جایگاه ایستاد و گفت: یکم بهمن سال گذشته زنی به نام زیبا در خانه‌اش به قتل رسید. این خبر توسط امدادگران اورژانس به پلیس داده شد و ماموران در محل حاضر شدند. بررسی‌های اولیه نشان می‌داد زیبا توسط پسرش عباس مورد هجوم قرار گرفته و جانش را از دست داده‌ و شوهر این زن هم به شدت زخمی‌ شده‌ است. بررسی‌های بعدی فاش کرد عباس ابتدا با ناپدری‌اش درگیر شد و زیبا برای وساطت جلو رفت و با چاقوی پسرش به قتل رسید. به این ترتیب عباس بازداشت شد و در همان بازجویی‌های اولیه خود به قتل اعتراف و جزییات را هم بیان کرد. روشن ادامه‌ داد: متهم 28ساله از سوی اولیای‌دم مقتول بخشیده‌ شده است اما من به‌عنوان نماینده دادستان تهران درخواست صدور حکم قانونی به لحاظ جنبه عمومی جرم را دارم. همچنین متذکر می‌شوم ناپدری عباس از او به اتهام ضرب و جرح شکایت کرده و در این خصوص هم درخواست صدور حکم قانونی را دارم. سپس ناپدری مقتول در جایگاه حاضر شد. او گفت: می‌خواستم رضایت دهم اما پشیمان شدم و درخواست دیه و مجازات متهم را دارم. من با مادر عباس 17 سال زندگی کردم و او را دوست داشتم. او همسر دوم من بود و گاهی به خانه‌اش می‌رفتم. یک روز قبل از حادثه حدود ساعت 12 شب بود که عباس به خانه آمد و از من پرسید بعدازظهر در خانه چه می‌کردی؟ گفتم کاری نمی‌کردم. من اصلا خانه نبودم سرشب آمدم. او با من دعوا و فحاشی کرد. همسرم سر پسرش داد زد. من می‌خواستم از خانه بیرون بروم که زنم مانع شد. او گفت این کار را نکن فکر کن پسر خودت با تو درگیر شده اگر پسرت با تو دعوا می‌کرد خانه را ترک می‌کردی؟ بعد گریه کرد و من به خاطر همسرم ماندم. صبح ساعت 6 بود که ساعتم زنگ زد. می‌خواستم برای نماز آماده شوم. زنم را بیدار کردم گفت خیلی خسته‌ام بگذار یک ربع دیگر بخوابم بعد بلند می‌شوم. او باید سر کار می‌رفت. من کنارش دراز کشیده بودم. یکدفعه عباس فریادزنان وارد اتاق ما شد و روی من افتاد و ضربات را پشت‌ سر هم به من زد. دیوانه‌وار مرا می‌زد. زیبا بلند شد و به سمت عباس رفت. فریاد می‌زد این کار را نکن. عباس اصلا متوجه نبود چه می‌کند. او زنم را زد. من داد زدم مادرت دم‌دست توست اما او همین‌طور ضربه می‌زد. دختر زنم در خانه بود. او جیغ کشید و همه را خبر کرد. با اورژانس تماس گرفت. به او گفتم شماره پسرم را بگیر و بگو من زخمی شدم او هم این کار را کرد و بعد هم اورژانس آمد. البته اورژانس دیر آمد و زنم فوت شد. اگر زودتر می‌آمد شاید زیبا زنده‌ بود. این مرد ادامه داد: هر وقت فرزندان زیبا پول خواستند به آنها دادم و هرکاری که از دستم برمی‌آمد برایشان انجام ‌می‌دادم اما عباس این‌طور جوابم را داد. سپس دختر مقتول که شاهد ماجرا بود صحبت کرد. او گفت: من از شوهرم جدا شده‌ بودم و در خانه مادرم زندگی می‌کردم. برادرم به خاطر من به ناپدری‌ام می‌گفت وقتی من هستم نباید به خانه بیاید. آن شب هم به خانه آمد و از من پرسید چه شده؟ من گفتم اتفاقی نیفتاده است. اما با ناپدری‌ام درگیر شد و بعد هم آن اتفاق افتاد. او در مورد اینکه چرا با پدرش زندگی نمی‌کرد، گفت: پدرمان ما را رها کرده ‌بود. او برای ما پدری نکرد. وقتی که بچه ‌بودم رهایمان کرد و رفت. اگر پدر بالای سرمان بود این‌طور نمی‌شد. سپس متهم در جایگاه حاضر شد. او اتهاماتش را قبول کرد و گفت: 17 سال پیش ناپدری‌ام زیر پای مادرم نشست و کاری کرد که پدر و مادرم از هم جدا شوند. ما خیلی بچه‌ بودیم. از همان موقع زندگی ما آشفته بود و همیشه مشکل داشتیم. من پنج کلاس بیشتر درس نخواندم و همیشه با مشکل زندگی کردم. کینه این سال‌ها و کارهایی که ناپدری‌ام کرده بود. در دلم بود تا اینکه آن شب ناپدری‌ام را در خانه‌مان دیدم. به او گفتم برو بیرون. نرفت دعوا کردیم. مادرم از اتاق بیرون آمد و به من فحاشی کرد. تا صبح خوابم نبرد. اعصابم خراب بود. صبح بلند شدم دیوانه شده ‌بودم، نمی‌دانستم چه می‌کنم. چاقویی از آشپزخانه برداشتم و حمله کردم تا ناپدری‌ام را بزنم. نمی‌خواستم مادرم را بکشم او خودش را جلو انداخت و این اتفاق افتاد. در این هنگام قاضی خطاب به متهم گفت: شما مزاحم زندگی مادرتان بودید. همه شما بزرگ بودید، می‌توانستید از آن خانه بروید یا در خانه پدرتان زندگی کنید چرا این کار را نکردید؟ متهم جواب داد: خیلی دلم می‌خواهد حرف بزنم اما نمی‌دانم چرا زبانم بند آمده و نمی‌توانم آنچه را بر من گذشته است، بگویم. مادرم خیلی به من اصرار می‌کرد در خانه‌اش بمانم. هر وقت به خانه پدرم می‌رفتم زنگ می‌زد که برگردم. به هر حال از کاری که کرده‌ام پشیمان هستم. در این هنگام یکی از خواهران متهم گفت: ناپدری‌ام زندگی ما را نابود کرد. یک سال قبل از جدایی پدر و مادرم وقتی 13ساله بودم ازدواج کردم. شوهر من برادر ناپدری‌ام بود. وقتی مادرم از پدرم جدا شد و با برادرشوهر من ازدواج کرد سرکوفت‌های خانواده‌ام شروع شد. شوهرم به من می‌گفت مادرت خیانت کرده و تو هم این کار را می‌کنی. کارهایی را که شوهر مادرم می‌کرد به حساب مادرم می‌گذاشتند و به من سرکوفت می‌زدند و کار به جایی رسید که مجبور شدم از شوهرم جدا شوم. ناپدری‌ام زن دیگری داشت. او یک شب به خانه مادرم می‌آمد و یک شب در خانه زن اولش می‌ماند. هر وقت زن اولش نبود به خانه مادرم می‌آمد و آنجا می‌ماند. او در این مدت هیچ پولی به مادرم نداد. مادرم پرستار بود و خودش کار می‌کرد و به ناپدری‌ام هم پول می‌داد، خانه هم برای خودش بود. او ادامه داد: بارها خواستیم خانه مادرمان را ترک کنیم اما وقتی می‌رفتم بعد از چند روز مادرم زنگ می‌زد و می‌گفت برگردید. شوهرم باز من را رها کرده و با زن اولش به مسافرت رفته ‌است. برادرم هم نسبت به ناپدری‌ام شک داشت و می‌گفت وقتی خواهرانم در خانه هستند تو باید به خانه زن اولت بروی. در ادامه جلسه دادگاه وکیل متهم در جایگاه حاضر شد. او گفت: موکل من تحت‌تاثیر رفتارهای ناپدری و مادرش دست به این قتل زده و البته تاکید می‌کنم قصدی در کشتن مادرش نداشته و قتل او اتفاقی بوده ‌است. هرچند ناپدری موکلم کار غیرشرعی نکرده اما کارش خلاف عرف بوده و این موضوع خانواده موکلم را آزار می‌داد. بنا بر این گزارش در پایان هیات قضات برای صدور رای دادگاه وارد شور شدند.

 

+66
رأی دهید
-80

salomeh_f - ساکرامنتو - آمریکا
چه خانواده ی پر مشکلی‌ ، اینقدر مشکلاتشون عمیق و ریشه داره که آدم می‌مونه چی‌ بگه، خدا به داد قاضی برسه که چه قضاوتی می‌خواد کنه
یکشنبه 9 بهمن 1390 - 18:38
*Fanoos* - ايران - ايران
علتش فقط پایین بودن فرهنگ و تعصبات بی معنی و کورکورانه است . همه حق زندگی دارند .
یکشنبه 9 بهمن 1390 - 19:03
a.ahooraei - دوسلدورف - آلمان
خوب لابد مادره خیانت کرده بوده و بچه ها هم میدونستن و بجای اینکه مادر را ترک کنند بخاطر نیاز یا هر چیزه دیگه موندند و کینه اون مرد را بدل گرفتند. خانمها و آقایان تا زمانیکه متأهلید با کس دیگری راجع به رابطه صحبت هم نکنید ، اگر ناراضی هستید اول جدایی بعد هر کاری دلت خواست بکن. من نمونه زیاد میشناسم که بدبخت شدند. بخدا توی این خارج بدتر از توی ایران هست. توی ایران ، توی همون تهران میتونی بری جایی که نشناسنت اما توی خارج هر جای اروپا بری آمارت به سه شماره میاد و همچین رو میشه که تا آخر عمرت همیشه باید فرار کنی.
یکشنبه 9 بهمن 1390 - 19:20
ukguy4u - لندن - بریتانیا
فقر فرهنگی و تعصبات برگرفته از فرهنگ اسلامی-عربی
یکشنبه 9 بهمن 1390 - 19:24
دنیای وحشی - تهران - ایران
علتش فقط حـ... بودن شوهر اول زن بدبخت وپسرودختر طفلک هست .وگرنه حتی اگر این مرد باعث جدایی زن از همسر اولش هم می بوده ولی شوهر اول اگر غیرت و تعصب نسبت به همسر و بخصوص عاطفه نسبت به فرزندانش داشت هرگز نمی بایستی زیر بار طلاق دادن و بعد هم رها کردن فرزندانش می رفت .تف و لعنت برهرچه پدر عوضی است . من دلم برای این پسر که درسن بسیاررررحساس و خطرناکی دچار این تعصب شاید کمی بی منطق شده هستم امیدوارم خداوند به بهترین شکل به او کمک کند تا حداقل از این بعد زندگی خوبی داشته باشد.خدابه دادا همه ما برسد اعصابم از خواندن این ماجرا به هم ریخت
یکشنبه 9 بهمن 1390 - 19:35
mobareze khamoosh - پردیس - ایران
شیشه رو از قلم انداختند اینجا
یکشنبه 9 بهمن 1390 - 20:15
jamshid arya - تهران - ایران
حق ناپدری بود که باید کشته میشد پس از قتل مادر( که غیر عمدی بود) باید نا پدریش رو هم می کشت تا تلافی کودکی اش و بلایی که سر خواهرش امده را در میاورد این جوون از روی غیرتی بودن روی ناموسش که مبادا ان مردک به خواهرانش هم تجاوز کند عصبانی شده و حق داشته که به مردیکه ای که نه خرجی میداده و نه هیچی بگه برو گورتو گم کن. یارو ناپدری فقط برای اون کارها به خانه ی این بدبختها میامده و پسر هم که واقعا یه مرد بوده نمی تونسته این چیزها رو ببینه!!! نسل چنین زنیکه هایی که جلوی هوس خود را نمی توانند بگیرند ریشه کن شود. امین
دوشنبه 10 بهمن 1390 - 06:45
arizona - فینیکس - آمریکا
mobareze khamosj. خیلی خوب اومدی واقعا دست مریزاد
دوشنبه 10 بهمن 1390 - 08:46
kabootar - لاهور - پاکستان
هر چه از فقر فرهنگی لعنتی بگید کم گفتید چون هیچ بلایی خانمانسوزتر از آن نیست.
دوشنبه 10 بهمن 1390 - 09:00
Royan - بوخوم - آلمان
همش از فضولی تو زندگی خصوصی مادر وخواهر و پدر سر میزنه خوب پسر غیرتی 28 ساله ,دست خواهرتو میگرفتی میرفتی دنبال زندگیت, با زندگی مادرت چکار داشتی او که راضی بود . حالا مادرت را کردی زیر گل خواهرت را بی سرپرست و خودت هم گوشه زندان از آینده فقط تا نوک دماغتون براتو واضح و روشن است.
دوشنبه 10 بهمن 1390 - 21:40
leila leila - گوتنبرگ - سوئد
a.ahooraei - دوسلدورف - آلمان. شرم نمیکنی‌ که اینقدر راحت تهمت میزنی‌؟
‌سه شنبه 11 بهمن 1390 - 18:52
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.