کارنامهی سیاه و سوگناک دین سازمانیافته
این که نهادهای دیگر بشری مثل دولتها جنایات بزرگی را در تاریخ بشر مرتکب شدهاند چیزی از زشتی جنایات دین سازمانیافته نمیکاهد... در هیچ موردی سراغی از اصلاحات ساختاری در دین سازمانیافته برای رفع تبعیض و تنفر نداریم... مدافعان دین سازمانیافته در ایران بیش از سه دهه است مسئولیت اخلاقی خویش را به دیوار آویزان کردهاند
برای رسیدگی به تاریخ جنایات دین سازمان یافته علیه بشریت اصولا نیازی به رجوع به تاریخ خون آلود و پر از قساوت دین سازمان یافته علیه بشریت در قرون وسطای مسیحی و جنگهای صلیبی یا صدر اسلام یا دوران صفویه در ایران نیست. در این نوشته نخست به سه نمونهی کاملا امروزین اشاره کرده و به علل اصلی آن که دین سازمان یافته است (و نه صرفا ایمان و اعتقادات کلامی دینی) می پردازم. پس از آن روشهای گریز دین سازمان یافته از مسئولیت، کارکردهای بنیادی و عرضی دین سازمان یافته، و امکان اصلاح دین سازمان یافته را وارسی خواهم کرد.
جنایات هولناک
باورهای دینی حتی باورهای بسیار عجیب و غریب مثل موجودی همه توان و همه دان که برخی آن را در آسمانها تصور می کنند، سخن گفتن وی با آدمیان، زندگی هزاران سالهی انسانی غائب یا هفت آسمان تا حدی که سوار بر اسب دین سازمان یافته نشوند به کسی ضرری نمی رسانند. این باورها در همهی جوامع به چشم می خورند اما وقتی در یک تشکل و نهاد تجسم پیدا کنند و محافظ وضعیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خاصی شوند جهنمی را که در دنیای دیگری به آدمیان وعده داده شده بر روی زمین خلق می کنند. سه دسته از این قساوتها بدین قرارند:
۱. بنا به گزارشی که در دسامبر ۲۰۱۱ منتشر شد از هر ده کودک هلندی یکی از آنها مورد آزار جنسی کشیشان کاتولیک قرار گرفته است. کلیسای کاتولیک تلاش می کند با پرداخت مالی افراد آزار دیده را راضی کند، با اموالی که باورمندان به کلیسا اختصاص دادهاند. همین پدیده کم و بیش در آلمان و ایرلند شمالی و ایالات متحده قابل مشاهده بوده است.
۲. در سال ۲۰۱۱ حدود پانصد نفر در ایران اعدام شدهاند که اکثر آنها را افراد فقیر تشکیل می دهند. در میان اعدام شدهها افراد زیر ۱۸ سال (کودک و نوجوان در عرف جهانی) نیز به چشم می خورد. احکام قتل این افراد از سوی اعضای نهاد روحانیت در ایران صادر شده یا از سوی آنها تایید و به اجرا گذاشته شده است. روحانیت شیعه در سی و چند سال گذشته دهها هزار تن را در ایران به دست جوخههای اعدام سپرده است. برخی نیز با فتوای روحانیون به قتل رسیدهاند. همچنین دهها نفر سنگسار، صدها قطعهی بدن جدا شده و به دهها نفر در زندانها تجاوز شده است. حکم اعدام و سنگسار و قطع اعضای بدن از آموزههای بنیادی فقه و روحانیت شیعه است که در دروس طلبگی به طلاب به عنوان حکم خدا انتقال می یابد.
۳. خشونت علیه زنان بخشی تفکیک ناپذیر از فقه اسلامی یا همان "دستورالعمل اجرایی دین سازمان یافته" در ایران (به علاوهی عربستان سعودی و افغانستان دورهی طالبان) است. روحانیون به صراحت حتی در تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی از مردان دعوت می کنند زن ناشزه را با ترکه بزنند. تنبیه بدنی زنان در فقه اسلامی حقی است الهی که به مردان عطا شده است. مردان می توانند به همسران خود هرگاه که خواستند تجاوز کنند و اصولا جرمی به این عنوان در فقه (که امروز قانون کشور است) تعریف نشده است. تجاوز به دختران کوچک (ازدواج کودکان حتی زیر ده سال) بخشی از احکام فقهی است (۵ مورد آن اخیرا در هرمزگان رخ داده است: ایسنا ۳ دی ۱۳۹۰). در مواردی که مردان دختران، خواهران و زنان خود را تحت عنوان غیرت کشتهاند دستگاه قضایی جمهوری اسلامی عملا هیچ اقدامی علیه آنها به عمل نیاورده است (تحت عنوان مهدورالدم توجیه می شود). در عربستان زنان را به اتهام جادوگری گردن می زنند.
بدون دین سازمان یافته هیچ یک از این جنایات به این حد از گستردگی با حداقل سکوت یا مقبولیت بخشی از مردم انجام نمی شد. این که نهادهای دیگر بشری مثل دولتها جنایات بزرگی را در تاریخ بشر مرتکب شدهاند چیزی از زشتی جنایات دین سازمان یافته نمی کاهد. سخن من در اینجا آن است که جنایت، ذاتی دولتها نیست (نگارنده آنارشیست نیست، که اگر بود هم خللی به اصل ادعا یعنی جنایت پیشگی دین سازمان یافته وارد نمی شد و دولت و دین در کنار هم جنایت پیشه معرفی می شدند) و با دمکراتیک و پاسخگو کردن دولتها می توان آنها را اصلاح کرد (چنان که در صد سال اخیر این اتفاق در بسیاری از کشورها رخ داده است و هم اکنون در بهار عربی جاری است). نهادهای علمی نیز اگر در گذشته خبط و خطایی کردهاند امروز با شفافیت و پاسخگویی تحت نترل قرار گرفتهاند. اما در هیچ موردی سراغی از اصلاحات ساختاری در دین سازمان یافته برای رفع تبعیض و تنفر نداریم. ساختار و مبانی دین سازمان یافته که برای تضمین منافع یک قشر غیر پاسخگو و غیر مولد در جامعه به هر قیمت شکل گرفته اصولا در تضاد با چنین اصلاحاتی است و ارباب این نهادها اصلاح را به معنی مرگ نهاد خود گرفتهاند.
تمرکز بر جنایات در این نوشته به این معنی نیست که دین سازمان یافته را بر اساس موضوعاتی دیگر نمی توان مورد بازخواست قرار داد. تاکید بر جنایات به خاطر غیر قابل جبران بودن آنهاست. کودکی که مورد تجاوز قرار گرفته زخمی را تا ابد بر وجودش حمل خواهد کرد؛ پا و دستی که قطع شدند و جانی که گرفته شد دیگر غیر قابل برگشت است. غیر از اینها می توان دین سازمان یافته را با ظلم و جورها، استثمارها، تبلیغ جهل و نادانی و مهم تر از همه، رذائل اخلاقی مرتب شده مورد بازخواست قرار داد. دین سازمان یافته در ایران امروز مسئول میلیونها تحقیر (مثل تذکر به آدمها در خیابان به علت لباسی که پوشیدهاند یا حرکتی که کردهاند یا با کسی که قدم می زدهاند)، ظلم (مثل صدها هزار دانشجوی نخبهای که بورس تحصیلی خارج آنها یا صندلی دانشگاهی آنها به بسیج، فرزندان و دامادهای روحانیون و شاگردان ویژهی روحانیون واگذار شده)، و تقلب و دروغ هستند. نوشتن حتی موارد و عناوین آنها در این مطلب کوتاه نمی گنجد.
جنایت نهادینه
در هر سه مورد فوق با نوعی جنایت نهادینه شده و ساختاری که از بنیادها و مبانی ناشی می شوند مواجه هستیم و نه تخلف چند تن از اعضا بدون ارتباط با هستهی اصلی. کم و بیش می دانیم چرا این جنایات انجام شدهاند اما مهم تر از چرایی انجام آنها این مطلب است که چگونه جامعه خود را به دست دین سازمان یافته بدون مراقبت و حساب کشی قرار می دهد تا این گونه جنایات انجام گیرد. چرا مردم ایران سرنوشت خود را به نهادهایی سپردند که غیر از خشونت و قصابی (احکام جزائی فقه) و تحقیر و مداخله در زندگی دیگران (امر به معروف و نهی از منکر) چیزی نمی دانند؟ چرا کاتولیک ها فرزندان بی دفاع خود را به دست هیولاهایی که بیماری جنسی دارند می سپارند؟ چرا بسیاری از زنان علی رغم ظلم ساختاری که بدانها روا می رود در پشت سر بزرگترین دروغگویان عالم نماز می خوانند و از آنها مسئله می پرسند؟
روشهای گریز از حساب کشی
دین سازمان یافته سه روش برای پیشگیری از مراقبت اجتماعی و گریز از حساب کشی و پاسخگویی در درون خود تعبیه کرده است:
۱. نشستن در مقام نمایندگی امر مقدس. نتیجهی مستقیم مقدس نمایی تقاضای اعتماد بی چون و چراست. چرا باید کاتولیکها فرزندان خود را در مدارس و معابد دینی به دست گرگهای بیمار جنسی در کلیسا بسپارند؟ چرا بخش قابل توجهی از مردم ایران خمینی را در مقام الهی نشاندند و قدرت وی را مطلق قرار دادند و حتی پس از علم به خونریزی و سوء استفادهی خمینی و همراهان علیه وی به پا نخواستند؟
دین سازمان یافته به خود قدسیت می بخشد چون بدون قدسیت قادر نیست ۱) منابع مالی لازم را بدون کار و تلاش و تولید ارزش افزوده به کف آورد، ۲) اطاعت بی چون و چرای باورمندان را طلب کند، و ۳) از پاسخگویی بگریزد. هر نهاد اجتماعی بدون سازوکاری برای پاسخگویی به همراه توجیهات فرا بشری برای اطاعت و در دست داشتن منابع مالی کافی به سرعت فاسد می شود. دین سازمان یافته بدون سطح قابل توجهی از فساد در عالم واقع به چشم نمی خورد. عدم شفافیت این نهادها برای صدور حکم فاسد بودن آنها کافی است. از این جهت می توان دین سازمان یافته را با دولتهای دیکتاتوری مقایسه کرد. اما هنگامی که نهاد دولت و دین سازمان یافته در هم ادغام شوند با جهنمی ترین شرایط از حیث شکنجه و اعدام و فساد و تقلب و دروغ و ریاکاری مواجه خواهیم شد (نمونهی جمهوری اسلامی).
۲. معرفی منتقدان خود به عنوان دشمنان خدا. دین سازمان یافته منتقدان خود را نخست از درجهی اعتبار می اندازد و سپس آنها را نابود می کند. دین سازمان یافته نخست برچسب (فاسق) بدکاره، زناکار، زنازاده، شرابخوار، و مانند آنها به مخالف و منتقد خود می زند تا آنگاه وی را در معرض خشم عمومی قرار دهد و بعد با صدور حکم اعدام (مهدور الدم) وی را از صحنه پاک کند.
۳. نسبت دادن جنایات (در صورت قرار گرفتن در زیر فشار افکار عمومی) به افراد به جای نهاد. نهادسازی توسط مومنان تنها برای بقا و دفاع از خود نبوده است بلکه قرار بوده مزایای دین و دینداری را غیر شخصی کرده و جنایات دین سازمان یافته را شخصی و فردی جلوه دهد. هنوز بسیارند کسانی که صدور احکام سنگسار و قطع عضو را به این یا آن قاضی نسبت می دهند در حالی که این احکام همانا احکام نهاد و سازمان است برای تضمین حیات خویش.
کافی است قدسیت، شاقول حق و باطل و ادغام اخلاق در ادیان را از دست ارباب ادیان خارج کنیم و ببینیم چه کالایی برای عرضه توسط آنها باقی می ماند. برای برگزاری مراسم و شعائر دینی نیازی به دین سازمان یافته نیست. آیا ارباب دین سازمان یافته حتی تجربهای معنوی و عرفانی برای عرضه به جامعهی بشری داشتهاند؟ آیا با از دست دادن امور فوق باز هم قادر خواهند بود با اتکا بر دین سازمان یافته امپراطوریهایی مثل کلیسای کاتولیک یا حکومت ولایت فقیه برپا کنند؟
سکوت کر کننده
دین سازمان یافته نه تنها جنایاتی عظیم را برای حفظ منافع خود مرتکب می شود بلکه در برابر جنایات عظیمی که در جوامع رخ می دهد سکوت می کند. دین سازمان یافته در برابر قتلهای ناموسی در جوامعی با اکثریت مسلمان (مثل پاکستان) یا ختنهی دختران در جوامع افریقایی سکوت کرده است. هر گونه اظهار نظر در این موارد به روابط و داد و ستدهای متقابل دین سازمان یافته و دیگر نهادهای قدرتمند جامعه (مثل دولت و بازار و مردسالاری) خدشه وارد می کند. این سکوت کر کننده در تناقض آشکار با ادعای برتری اخلاقی دین سازمان یافته است.
فطرت گرایی ابطال ناپذیر
نیاز به دین به عنوان یک نهاد اجتماعی (که آن را به نادرستی در لفافهی معنویت می پیچند تا مرزهای میان آن و باور و ایمان را مخلوط کنند: برای تفکیک دین به عنوان یک نهاد اجتماعی از باور و ایمان نگاه کنید به کتاب دین علیه ایمان از همین نویسنده) فطری نیست. نیاز به باور (اعتقاد قلبی به اموری خاص) و ایمان (رابطه ای درونی با منبعی ویژه) نیز فطری نیست. این نیاز که آن را به مرتبهی فطری بودن ارتقا دادهاند "برساختهی اجتماعی" دین سازمان یافته است. اما اگر هم فرض کنیم نیاز به ایمان یا باور فطری باشد دین سازمان یافته بدترین وسیله و ابزار برای پاسخ به آن بوده است (مثل قتل نفس برای جلوگیری از قتل در حکم اعدام). نیاز به دفاع امری طبیعی است اما تمسک به سلاح اتمی یا شیمیایی برای دفاع از خود تنها برساختهی کسانی است که از این ابزار برخوردارند یا می خواهند آن را در اختیار بگیرند. نیاز به غذا نیازی طبیعی است اما این نیاز آدمخواری را در شرایط کمبود غذا توجیه نمی کند. دین سازمان یافته در طول تاریخ خویش به آدمخواری و کشتار جمعی (هر دو ابزاری برای بسط دین سازمان یافتهی حق بودهاند) مشغول بوده تا ظاهرا نیاز جمعی از پیروان خویش را به معنویت پاسخ دهد، نیازی که در بسترهایی بسیار بهداشتی تر و کم خطر تر قابل برآورده شدن بوده است.
بنا به دیدگاه فطرت گرایی ابزاری ("اگر از شکل ابزاری خارج شد مبتنی بر فطرت نبوده است") باید داوری در مورد برده داری یا دین سازمان یافته را به تاریخ واگذاریم. با همین تحلیل است که مدافعان دین سازمان یافته در ایران بیش از سه دهه است مسئولیت اخلاقی خویش را به دیوار آویزان کردهاند. مخالفان مقایسهی دین سازمان یافته با برده داری می گویند امروز چون برده داری به عنوان یک نهاد منسوخ شده بنا بر این نیاز به برده فطری نبوده است. اگر روزی نهاد دین سازمان یافته نیز با مبارزهی انسانهای در جستجوی آزادی و عدالت و صلح و عشق (زمینی که افراد برای آن بازداشت می شوند و در کتابها و فیلمها سانسور می شود) منقرض شد، آیا فطرت گرایان حاضر خواهند شد بپذیرند که اصولا نیاز به دین فطری نبوده است؟
فطری بودن به چه معناست؟ مگر فطری بودن در آثار اسلامگرایان و دین گرایان به این معنی نیست که در ذات انسانها به ودیعه گذاشته شده است (معلوم نیست چه کسی این کار را کرده ست: لابد خدا که اتفاقا همین برهان دوری را یکی از براهین اثبات خداوند معرفی کردهاند). این مدعا با سخن تنها یک انسان در عدم احساس نیاز به معنایی که دین آن را تامین می کند نقض می شود. البته دینگرایان در اینجا به دستگاههای غیب سنج خود متمسک شده و خواهند گفت که "این فرد به نحو پیشینی نیاز به معنا دارد: یا آن را درک نمی کند یا آن را انکار می نماید." (جهل یا کفر)
کارکردهای بنیادی و کارکردهای دزدیده شده
تجاوز جنسی یا سلاخی انسانها و خشونت علیه زنان انحراف دین سازمان یافته از کارکردهای متصورش نیست، عین کارکردهای آن است. سازمانی که بنایش بر پاسخگویی به منبعی ناشناخته، عدم شفافیت، در دست داشتن حق مطلق و باطل معرفی کردن منتقدان و مخالفانش باشد آزادراهی است به سوی جنایت علیه بشریت. کارکردهای دیگری را که دین سازمان یافته با سرکوب نهادهای دیگر بشری از آن خود ساخته (برگزاری مراسم و همبستگی اجتماعی) با برداشته شدن تیغ ارباب دینِ سازمان یافته به مردم و نهادهای مدنی به صاحبان اصلی آنها باز خواهد کشت. امروز در اروپا عموم مراسم و جشنها توسط نهادهای عمومی (شهرداریها) برگزار می شوند و کلیسا در این باب خلع ید شده است.
در باب همبستگی اجتماعی نیز احزاب و نهادهای غیر انتفاعی و دولت نقش قابل توجهی در ایجاد و محافظت از همبستگی و پیوندهای اجتماعی بازی می کنند. دینگرایان نخست می آیند کارکردهایی را با زور و قوای قهریه از نهادهای عرفی غصب می کنند و پس از آن این کارکردها را وجوه مثبت دین سازمان یافته بر می شمارند. درست است که امروز در ایران اکثرا مراسم و نهادهای دینی محل اجتماعات هستند اما این امر با سرکوب رقبا پیدا شده است. جامعه را برای تشکل و اجتماعات باز بگذارید ببینید نهادهای دینی چقدر مشتری پیدا می کنند.
نابود کردن سازکارهای اصلاحی در برون و فقدان سازوکار اصلاحی در درون
نهاد دین سازمان یافته در تعارض مبنایی با جریان یافتن فرایند نقادی در حیطهی عمومی است، همان چیزی که مدافعان دین سازمان یافته از آن انتظار دارند به اصلاح آن بینجامد. بدون شفافیت و پاسخگویی چگونه می توان این فرایند را به جریان انداخت. دین سازمان یافته در ایران در طول تاریخ خود بیلانی از دخل و خرج خود عرضه نکرده است. در باب رفتارها و تصمیمات نیز تنها به دستورات الهی ارجاع شده است. نهادی که در مقام نمایندهی خداوند نشسته و دستور ترور و سلاخی و مصادره صادر می کند چگونه قابل اصلاح است؟ مدافعان کارکردهای مثبت بالقوه و بالفعل دین سازمان یافته تنها یک سازوکار درونی در دین سازمان یافته برای اصلاح بیماریهای تنفر و تبعیض و دروغ و تقلب در آن به منتقدان این نهاد نشان دهند.
تنفر فقط یک خصیصهی روانشناسانه نیست. وقتی که افراد بر اساس دین و نژاد و قومیت رتبه بندی شدند و تنفر توسط نهادهایی تشویق و ترغیب شد به یک "جرم" (پدیده ای اجتماعی) تبدیل می شود. بهتر است دینداران یا غیر دیندارانی که قائل به اصلاح دین سازمان یافته هستند دین سازمان یافتهای را که بنایش بر تنفر و تبعیض و دروغ تقلب نباشد به ما معرفی کنند (نمونهی آرمانیاش کافی است؛ از نمونهی واقعی آن در می گذریم).
بسیاری از دیندارانی که در یک دوره به دین سازمان یافته امید بسته بودند (همانند نگارندهی این متن در عنفوان جوانی و خامی) در چهار دهه تلاش کردند تنفر و تبعیض را از دین بزدایند اما کارنامهی آنان تهی است. بنا بر این برچسبهای ناچسبی مثل بدخواهی عامدانه (بر کسانی که یک دهه از عمر خود را وقف شناخت دین و نهاد روحانیت با همدلی و باور کردند) و بدفهمی آگاهانه (بر کسانی که چندین سال در میان روحانیت و حوزههای علمیه با علاقه به فهمیدن و یادگیری تنفس و زندگی کردهاند) نمی چسبد. به نسل ما که زیر و بالای دین و فقه و روحانیت را دیدهایم نمی توان وعدههای سر خرمن داد. وقتی در یک عمر معمولی به آن هدف دست نیابیم چرا باید بدان بدون هیچ دلیلی امیدوار بمانیم؟
***
نگارنده به خوبی متوجه است که مدافعان دین سازمان یافته با کارنامهی سیاهی که این نهاد از خود بروز داده کار سهمگینی در برابر خویش دارند بالاخص اگر در جامعهای بسته زندگی می کنند و معیشت و رزق و روزی آنها در دست ارباب دین سازمان یافته است یا شمشیر دین سازمان یافته بالای سر آنها گرفته شده است. به شجاعت کسانی که می خواهند نقش "مدافع شیطان" را بازی کنند (و حتی به یکی از جنایات دین سازمان یافته اقرار نمی کنند) می توان تبریک گفت. اما حقیقت را نمی توان فدای "منطق موقعیت" معیشتی و سیاسی و اجتماعی افراد و سازمانهای جنایت پیشه و دستگاهها و افراد حامی آنها یا ساکت در برابر آنها کرد.
مجید محمدی (جامعه شناس)