ماجرای سفر دختر و پسر با طلاهای دزدی
وطن امروز : دانشجو وقتی دل به دختری 14 ساله بست، نمیدانست به خاطر سرقت جواهرات بازداشت خواهد شد. این دختر و پسر با پولهای پدری به سفر رفتند و زمانی که جیبهایشان خالی شد به تهران بازگشتند.
نیما 19 ساله است و در رشته مهندسی صنایع غذایی در شهر شبستر آذربایجان شرقی درس میخواند، وی که به اتهام اغفال دختری 14 ساله در پایگاه سوم پلیس آگاهی تهران بازداشت است، میگوید بازی خورده است. وی وقتی بازداشت شد به افسر پرونده گفت: بعد از اینکه امتحانات آخر ترمم تمام شد و به تهران بازگشتم، چند روزی را در خانه استراحت کردم و در نخستین روزی که پایم را از خانه بیرون گذاشتم تا چرخی در محل بزنم چشمم به دختری افتاد که به من خیره شده بود. خیلی زود به وی علاقهمند شدم. تا آن وقت بهطور مستقیم به چشم دختری نگاه نکرده بودم. چند قدمی از هم دور نشده بودیم که صدای سلام شنیدم، سرم را چرخاندم و دیدم آن دختر دوباره به من سلام کرد جوابش را دادم، بعد گفت که دوست دارد چند دقیقهای با هم قدم بزنیم. استرس همه وجودم را گرفته بود، نمیدانستم بروم یا نروم. تسلیم شدم. با هم راه افتادیم، در طول مسیر پروین که 14 سال دارد از اخلاق و رفتارش صحبت کرد و گفت که خیلی تنهاست و رابطه خوبی با پدر و مادرش ندارد و نیاز به یک همدم دارد. نیما آهی کشید و گفت: وضعیت پروین دستکمی از اوضاع من نداشت، چند دقیقه صحبت و پیادهروی به چندین ساعت تبدیل شد و شماره تلفنهای همدیگر را گرفتیم و از عصر همان روز پیامکبازیهایمان شروع شد، هر روز بیش از 100 پیامک عاشقانه به هم میدادیم و غیر از آن نیز عصرها به تفریح میرفتیم و شور و اشتیاق دیدن همدیگر هر روز بیشتر از روز قبل میشد و این ارتباطها همچنان ادامه داشت تا اینکه زمانی که داشتم با پروین تلفنی صحبت میکردم، یک دفعه پدر پروین گوشی را از دست دخترش گرفت و با لحن بسیار بدی گفت که چه میخواهی که هر روز به دخترم زنگ میزنی و مزاحم میشوی، من هم سعی داشتم وی را آرام کنم که نشد و به وی گفتم که عاشق دخترش شدهام و میخواهم با وی ازدواج کنم اما پدرش ناسزا گفت و تلفن را قطع کرد. موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و خیلی با هم حرف زدیم. او هم نپذیرفت که به خواستگاری برویم. وی افزود: عشق در میان من و پروین موج میزد تا اینکه یک روز وی پرده از رازی برداشت که برایم سخت بود ولی من بهخاطر علاقهام از آن گذشتم. پروین گفت در 11 سالگی 2 جوان وی را ربودهاند و این موضوع را فقط مادرش میداند. وقتی از پروین پرسیدم چرا موضوع را به پدرت نگفتی، سفره دلش را که تا آن وقت بسته بود باز کرد و گفت که پدر و مادرش کارمند هستند و غروب از سرکار بازمیگردند و زمانی که خانه هستند رفتار بدی با وی دارند. نیما که بغض گلویش را میفشرد، اظهار داشت: سرنوشت پروین حالم را دگرگون کرد، تصمیم گرفتن برایم سختتر شد. به خاطر اینکه به پروین علاقه داشتم از تصمیم ازدواج منصرف نشدم تا اینکه وی با من تماس گرفت و پشت تلفن مدام گریه کرد که دیگر از دست رفتارهای پدر و مادرش خسته شده و تصمیم گرفته با من فرار کند. از حرفهای پروین یکه خوردم، راستش نمیدانستم چه بگویم، تصمیم گرفتیم فردای آن روز در این رابطه صحبت کنیم. صبح زود در پارک نزدیک پیچشمیران همدیگر را دیدیم، پروین خیلی ناراحت بود، هر چقدر نصیحت کردم و مثال آوردم از خر شیطان پایین نیامد و حاضر نبود دیگر در آن خانه بماند. از سوی دیگر من هم که با بیمهری پدرم روبهرو بودم، تصمیم گرفتم با پروین فرار کنم تا شاید از این طریق بتوانیم پدر و مادرمان را مجبور به رضایت برای ازدواج کنیم. فردای آن روز پروین با خودروی پدرش به سر قرار آمد. همراهش حدود 10 سکه بهار آزادی بود، 2 میلیون و 600 هزار تومان پول نیز من با خودم برداشته بودم. سوار شدیم و به سمت شمال رفتیم، نخستین شهری که رسیدیم آمل بود، چون هر دو نوجوان بودیم کسی به ما در هتل اتاق نداد، با هر بدبختی بالاخره یک اتاق گرفتیم و چند روزی را ماندیم، در مدت 50 روزی که دور از خانوادههایمان بودیم نزدیک 10 تا 12 شهر را چرخیدیم و در هر شهر 3 یا 4 روزی میماندیم. چند بار هم به تبریز رفتیم، فارغ از استرسی که پلیس ما را دستگیر کند یا گیر زورگیرها بیفتیم، نگران تمام شدن پولهایمان بودیم. در این 50 روز خیلی به هم نزدیک شده بودیم. تمام اخلاقهای همدیگر را شناخته بودیم. من به پروین احترام میگذاشتم و در این مدت سعی کردم حریمها را حفظ کنم. 50 روز مثل برق و باد گذشت و پولمان تمام شد و ناچار به برگشت شدیم. البته اگر برخی از اجارهدهندگان اتاقها و سوئیتها که میدانستند ما فرار کردهایم، دندانگردی نمیکردند و 3 برابر اجاره نمیگرفتند بیشتر هم میتوانستیم بمانیم ولی نشد. سرانجام برگشتیم، هر دویمان ناراحت بودیم، وقتی به خانه برگشتیم نخستین کسی که از من استقبال کرد پدرم بود با یک سیلی محکم ولی بعدش مرا در آغوش گرفت و شب را در میان خانوادهام بودم، گوشیام را پس از 50 روز روشن کردم و به پروین زنگ زدم، گوشیاش خاموش بود. خبری از وی نشد تا اینکه فردا صبح از آگاهی به دنبالم آمدند، به پایگاه سوم آمدیم و به دادسرا رفتیم. اتهامم سرقت و اغفال بود. تازه فهمیدم پدر پروین از من شکایت کرده است و مدعی شده من باعث شدهام پروین از خانه 30 میلیون تومان طلا سرقت کند و علت فرار دخترش من بودهام. دادیار هم دستور بازداشت موقت برای تحقیقات و تکمیل پرونده را صادر کرده بود. نیما میگوید: من دلباخته پروین هستم و با وجود این اتهامات حاضرم با وی ازدواج کنم. پروین نیز در دادسرا به قاضی گفت که به من علاقه دارد ولی پدرش گفت اگر 30 میلیون تومان طلایی را که دخترش از خانه برای فرار برداشته پرداخت کنم حاضر به گذشت است. الان نمی دانم چه کنم، دلواپس پروین هستم و از سوی دیگر نمیتوانم اتهام سنگینی که برگردنم افتاده است را قبول کنم.