وطن امروز : چندی پیش مردی با مراجعه به دادسرای منیریه تهران ادعا کرد وقتی در مسافرت بودهاند دزد به خانهشان زده و گاوصندوق را خالی کرده است. این مرد 60 ساله که بنکدار است به دادیار پرونده گفت: من همراه خانوادهام و دخترم که ازدواج کرده سفری به کانادا داشتیم تا به پسرم که در آنجا زندگی میکند سری بزنیم. وقتی بازگشتیم متوجه شدم دزدان به خانهام آمده و با سرقت طلاجات همسرم که در کمددیواری اتاق خوابمان بود هر چه در گاوصندوق نیز داشتم، دزدیدهاند. وی افزود: نزدیک به 50 میلیون تومان پول، چک مشتریان و مقداری مدارک املاک و چند جلد شناسنامه و عقدنامه داشتم که همه را بردهاند و میترسم از آنها سوءاستفاده کنند. وقتی با دستور قضایی تیمی از پلیس برای ردیابی دزدان وارد عمل شد، آنها با تجسسهای میدانی در خانه این بنکدار قدیمی با توجه به سلامت قفلهای در و باز شدن گاوصندوق بدون تخریب دزد را یک آشنا دانستند و از «محمود» خواستند مظنونها را معرفی کند. مرد بنکدار که خود را در برابر معمای سختی میدید ادعا کرد به هیچکس شک ندارد اما اعضای خانوادهاش و همچنین 2 تن از شاگردان مورد اعتمادش میتوانستند به کلیدهای خانه و حتی گاوصندوق دسترسی داشته باشند. کارآگاهان وقتی خواستند از 2 شاگرد وی تحقیقات را شروع کنند، محمود ادعا کرد به آنان بیشتر از هر کسی اعتماد دارد و هر دو مرد نهتنها از پرسنل قدیمی وی بلکه بسیار معتقد و مومن هستند. با این وجود کارآگاهان به بازجویی از این 2 شاگرد بنکداری دست زدند و پی بردند آنها نمیتوانند دزد باشند چرا که هر 2 امین محمود بوده و بسیار باایمان و خداشناس هستند. در شاخه دیگری، تجسسها روی خانواده بنکدار متمرکز شد و کارآگاهان دریافتند وی جز همسرش که در ایران است یک پسر دارد که در آمریکا زندگی میکند و 2 دختر دیگرش نیز یکی دانشجو بوده و دیگری حسابدار یک شرکت تجاری است که هر 2 همراه پدرشان به کانادا رفته بودند. وقتی پلیس شنید این خانواده دامادی دارد که وی نیز تحصیلکرده بوده و در شرکتی کار میکند، «بهروز» را تحت تحقیق گرفت و از وی شنید بعد از ازدواج به درخواست «نسرین» رفت و آمد زیادی به خانه پدرزنش نداشته است. وقتی ادعاهای این داماد از سوی پدرزنش تایید شد پلیس خود را در برابر گره کوری دید که در آن هیچ مظنون آشنایی نمیتوانست دزد خانه مرد بنکدار باشد.
راز خاموش
3 ماه نگذشته بود که محمود نزد دادیار پرونده رفت و سرنخ تازهای پیش رویش قرار داد. مرد بنکدار گفت: یک هفتهای میشود که رفتار بهروز تغییر کرده البته نسرین میگوید این کجخلقیها از همان زمان سرقت آغاز شده ابتدا تصورمان این بود که وی از بازجویی شدن توسط پلیس ناراحت است تا اینکه علت اصلی ناراحتیاش را فهمیدیم. او به یک راز که هیچکس نمیدانست پی برده است. وی افزود: دختر من 7 سال پیش با پسر یکی از کارخانهدارهای تهرانی ازدواج کرد. زندگی خوبی نیز داشتند تا اینکه دامادم خیانت کرد و تصمیم گرفت با طلاق دخترم با همسر جدیدش به کانادا برود و در آنجا زندگی کند. نوهام که دختر است از همان زمان از مادرش دور شد. نسرین دیوانه شده بود. من برای اینکه همیشه خبری از نوهام که «ملیکا» نام دارد داشته باشیم پسرم را با هزینه خودم به کانادا فرستادم و از سوی دیگر تصمیم گرفتم شرایطی به وجود آورم که دخترم مجرد شناخته شود و کسی نداند وی ازدواج کرده است. محمود ادامه داد: بعد از طلاق دخترم، وی را به سرکار فرستادم و از آنجایی که رفت و آمد زیادی با بستگانم ندارم اجازه کنجکاوی به هیچکس ندادم تا اینکه بهروز به خواستگاری نسرین آمد و ما پس از مشورت تصمیم گرفتیم ازدواج وی و بچهدار بودنش را پنهان کنیم. به دامادم گفتم ما اختلاف ورثهای شدیدی با بستگانمان داریم و رفت و آمدی وجود ندارد. از سوی دیگر دخترم برای اینکه رازش فاش نشود بهانههایی آورد تا دامادم رفت و آمد زیادی به خانه من نداشته باشد. مطمئن بودیم کسی نمیفهمد و قرار شد هر 6 ماه یکبار به بهانه دیدن پسرم خانوادگی به کانادا برویم تا نسرین نیز ملیکا را ببیند. مرد بنکدار گفت: مدارکی که نشان میداد دخترم قبلا ازدواج کرده و بچه هم دارد در گاوصندوق خانهام بود که به سرقت رفته است و جالب اینکه بهروز به دخترم گفته همه چیز را میداند و تصمیم دارد تلافی کند و ضربه محکمی به نسرین و خانوادهاش بزند. پس دامادم یا خودش دزدی کرده یا دزد را میشناسد و اطلاعات را از وی گرفته است. کارآگاهان با همین سرنخ بار دیگر بهروز را تحت تحقیقات گرفتند و این بار توانستند راز سرقت از خانه مرد بنکدار را فاش کنند. این مرد که عصبانی نیز به نظر میرسید، گفت: از وقتی با نسرین ازدواج کردم رفتارهای غیرعادی خانوادهاش و خود همسرم موجب شد همیشه بدبین باشم، پدر، مادر، خواهر و حتی برادرش به من خیلی ابراز علاقه میکردند اما به نوعی اجازه ورود به خانهشان را به من نمیدادند و در میهمانیها من غایب اصلی بودم به خاطر همین من شک کردم و تصمیم گرفتم پی به ماجرا ببرم، چند باری نزد پدرزنم در محل کارش رفته بودم و میدیدم استرس زیادی دارد، یکبار بهانه آوردم که میخواهم انبارش را ببینم، من به همراه یکی از شاگردانش راهی آنجا شدیم، وقتی به در انبار رسیدیم، گفتم موبایلم در محل کار پدرزنم جا مانده است، آن شاگرد کلیدها را داد و رفت تا موبایلم را بیاورد و من خیلی زود نزد کلیدسازی که از شانسم در نزدیکی انبار بود، رفتم و خواستم کلیدهای یدک را بسازد. وقتی شاگرد برگشت کلیدها را پس دادم و به بازدید از انبار پرداختم. بهروز گفت: وقتی همه خانواده همسرم به کانادا رفتند شبانه به خانهشان رفتم. در جستوجو بودم تا چیز مشکوکی پیدا کنم. ناگهان در گاوصندوق مدارکی را دیدم که نشان میداد فریب خوردهام و نسرین نهتنها ازدواج کرده بلکه بچهای نیز دارد و پدرزنم با از بین بردن همه مدارک طوری وانمود کرده که دخترش هیچگاه ازدواج نکرده است. میخواستم آن مدارک را داشته باشم، وقتی همه را برداشتم برای اینکه رد گم کنم طلاجات را نیز به سرقت بردم. این داماد کینهجو گفت: دیگر نمیتوانم با همسرم زندگی کنم، دوستش دارم اما آنها دروغ گفتهاند، حاضرم به خاطر سرقت به زندان بروم اما نمیخواهم دیگر این خانواده را ببینم. بنا به این گزارش، بهروز با سپردن وثیقه آزاد شده است و درباره این پرونده بزودی تصمیم قضایی گرفته خواهد شد.
Royan - المان - بوخوم
|
عجب آدمهائی پیدا میشوند تاکی میخواستید این داستان رامخفی نگه دارید یک کلام میگفتید دخترمان یه بار شوهر کرده قال قضیه را میکندید حالا یا طرف باهاش ازدواج میکرد یا آنقدر موضوع براش مهم بود که قید ازدواج رامیزد بهتر از این همه دو دوزه بازی بود, اخرش هم دخترتان دوباره طلاق گرفت بیچاره دختره چی میکشه از این زندگی و از این تعصبات. |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
amir-amir - کانادا - تورنتو
|
سرى که درد نمى کند چرا باید دستمال بست, اخلاق و رسومات مسخره و عادات عجیب و غریب بعضى مردم که در دکان هیچ عطارى پیدا نمى شود |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
mamat - ایران - ایلام
|
این داماد "کینهجو" گفت!!!!!؟؟؟؟؟؟؟. پدر سوخته ها سرشو کلاه گذاشتن بد بش میگن داماد کینه جو! |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
bawafa1385 - المان - هامبورگ
|
مرتیکه حقه باز بی شعور بی عاطفه بی مغز که نام پدر و انسان را هم یدک میکشد .من نمیدانم چرا بعضی از جماعت فکر میکنند که طلاق مایه خجالت یا شرمساری است .در تمام دنیا و حتی در ایران همه دفتر خانه ها بر روی تابلو نوشته اند دفتر ازدواج وطلاق . طلاق رهائی از قید بند های مسخره دست وپا گیرذ است طلاق ازادی فکر یک انسان را رهبری میکند . مرتیکه حقه باز دروغگو عمله بی پدر مادر .تو یک عمر با دروغ و حقه بازی زندگی کرده ای و نام ابرو یا شرف بر روی زندگی حیوانی خودت گذاشته ای و یک عمر مثل کیک در رذالت باطنی زندگی کردی و نام انسان را یدک کشیدی . والله قاضی پرونده فهمیده که ان مرد بیچاره یک سارق نیست و این مردک بی ابرو هم صاحب اصلی مال نمیباشد . ورای ان بسیار عادلانه است |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|