از پوستر فیلم جدایی نادر از سیمین
م دارا - بلاگستان - خودنویس
میدانم خیلی هوس کردهای در یک مملکت آزاد، لباس راحتی به تن کنی و بیترس از نگاه مردمانی همراه باد بدوی و وزش باد میان موهایت را حس کنی؛ میدانم که از اخبار حوادث و بدگمانی مردم خستهای و خیلی چیزهای دیگر. اما… این طرف آب هم کسی حلوا تقسیم نمیکند…
دست نگه دار خواهرم! این متن را تا پایان بخوان و دوباره فکر کن و آنگاه تصمیم بگیر. این بازیی که شروع میکنی شاید برندهای نداشته باشد و هر دوطرف بازنده باشند...
میدانم خیلی هوس کردهای در یک مملکت آزاد، لباس راحتی به تن کنی و بیترس از نگاه مردمانی همراه باد بدوی و وزشش را میان موهایت حس کنی؛ میدانم که از اخبار حوادث و بدگمانی مردم خستهای و خیلی چیزهای دیگر هم میدانم. اما نادانسته و بیگدار به آب نزن و پایت را در یک کفش نکن که باید برویم. این طرف هم کسی حلوا تقسیم نمیکند…
آمدیم و نادر و ترمهات را راضی کردی و به فرنگستان آمدید؛ دو سه هفته اول که بگذرد و حس و هوای توریستی بودنش که تمام شود تازه اول راه است؛ میدانم معلم زبان بودی در ایران، اما در اینجا کودکان ۷-۸ ساله بسی بهتر از تو صحبت میکنند و کارشان راه میافتد. چندان به آن دلخوش نباش؛ با اولین کلام معلوم میشود خارجی هستیم. حرف اول و دغدغه اصلی اینجا پول است، از پول شارژ آپارتمان گرفته تا تلفن و اتوبوس و لباس و هزینههای خیلی بیشتر… معلمی زبانت اینجا به دردی نمیخورد، تخصصی که نداری، باید بروی در فروشگاه بزرگی صندوقدار یا فروشنده بشوی، روزی هشت ساعت سرِپا با حقوق حداقل ممکن. خسته و کوفته که ماه را به پایان میبری، وقتی صورتحسابهایت را که میپردازی تازه میفهمی چیزی نمانده.
در ایران از طبقه متوسط بودی و دستت به دهانت میرسید. اینجا میشوی طبقه کارگر و زندگیت میشود رساندن این ماه به ماه دیگر. زندگی خانم ارژنگی هم اینجا همین طور است، از اول هم همینطور بود، فقط رویش نمیشد این قسمتش را برایت بگوید؛ به آن عکسهای رنگ و وارنگی که از تعطیلاتش میفرستاد دلخوش نباش. شاید اگر پیش در و آشنا و همسایه ایرانش رویش میشد همین امروز و فردا چمدانش را میبست و برمیگشت؛ ولی افسوس میخورد که نه پای رفتنش مانده و نه بال پروازی…
نادرت که کارمند رسمی بانک بود، حالا حالاها باید اینور و آنور برود و دوره بگذراند و سابقه کار جور کند تا شاید جایی استخدامش کند، وگرنه میشود همکار خودت.
اینجا که آمدی اگر ایرانیان دیگری هم باشند، میروی آغشته به همان تفاخرها و دبدبههای دروغین رایج؛ این از موفقیتهای تجاریش لاف میزند و آن از تحصیل فرزندانش. کلاً ایرانیان این ور آب هم، همه باز در دستوپای هم هستند؛ فخری خانم شده آرایشگر خانمهای ایرانی، هوشنگخان با ماشینش به بقیه تعلیم رانندگی میدهد، آقای عبداللهی «بیزینس» شیرینیفروشی زده، جعفرآقا هم «بیزینس» فستفود زده و تامین چلوکباب و ساندویچ جگر و الویه دیگر هموطنان را برعهده دارد. دکتر بهزادی شده «متخصص» املاک و برای ایرانیان خانه پیدا میکند. آقای ارژنگی هم سهتارش را کوک کرده و تعلیم موسیقی ایرانی میدهد. راستی منیژه خانم هم بساط فال قهوهاش برپاست. فهیمه خانم هم نذز و سفرههایش را هنوز دارد. آقا کامبیز هم مجله فارسیی از مطالب اینترنتی درمیآورد و تبلیغ این بیزینسهای ایرانی را بین ایرانیان برعهده دارد. روابط و معاشرتها همانست که در ایران بود، فقط اینجا لازم نیست حجاب داشته باشی و آب شنگولی هم ممنوع نیست، به قولی اینجا نسخه کوچکی از ایران زمان شاه است که زمانی دل نسل پدرانمان را زده بود!
اگر شهر کوچکی باشی که ایرانیی دور و برت نباشد، دو سه هفته که گذشت، تنهایی میزند زیر دلت. یا میروی با دیگر تازه مهاجران آسیایی و آفریقایی کمی دمخور میشوی، یا از این جلسات معنوی هدایت به یک دین آسمانی دعوتت میکنند و با برادران و خواهران نوآیین دیگر معاشر میشوی. البته میدانم که همینها هم چندی بعد دورانش برایت به سر میآید؛ بعد چندین ماه حالا که دلت برای خانوادهات حسابی تنگ شده کارت اعتباریت را میزنی و بلیط برگشتی میگیری که بروی و موفقیتت را به اقوام اثبات کنی! دوچمدانت را با اجناس بنجل چینی با مارکهای رنگی قشنگ از فروشگاههای یکدلاری پرمیکنی و رهسپار میشوی. آنجا هم تا میتوانی عقده از دل میگشایی و از خوبیها و شرایط خوبت در فرنگستان میسرایی و چهارتا اصطلاح انگلیسی هم میان حرفهایت میاندازی. دوسه هفتهات که تمام شد باید موقع خداحافظی اشکهایت را در آغوش بدرقه کنندهها رها کنی و باز برگردی به فرنگستان رویایی.
مدتی که گذشت و باز تنهایی به سراغت آمد فکری به سرت میزند: باید مادرت را دعوت کنی! اصلاً چرا او را هم به مهاجرت نکشانی؟ اینجا که میتواند از دولت مستمری سالمندی هم بگیرد؟ زنگی به او میزنی ولی پیرزن دراین حال و هواها نیست؛ حداکثر به دیداری راضی است. ولی تو آنقدر در گوشش میخوانی که پیرزن هم راضی میکنی تا مدارکی بفرستد…
نادر هم دیگر نادر قدیم نیست، کم حوصله است؛ احساس میکند تجربه یک عمرش پوچ شده و هیچ. آن همه شعر و شاعری که بلد بود، دوستانی که داشت، مانند آب روان؛ منزلتی که در محل کسب کرده بود، همه و همه دیگر در بین نیستند. کارش را که با گفتن یک ضربالمثل پیش ارباب رجوع راه میانداخت، اینجا باید با زبان الکنش دوباره و سه باره تکرار کند و وقتی طرف با لبخندی بر لب از او دور میشود هنوز نداند که سرانجام منظورش را رسانده یا نه. تفریح آخر هفتهاش هم شده صبحانهٔ به سبک ایرانی آخر هفتهها، شنیدن درددلهای تکراری خودت، میهمانیهای دورهای، دیدن فیلمی ایرانی و حس شیرین نوستالژی.
از ترمهات نگفتم؛ ترمهات اینجا آزاد است، آزادِ آزاد؛ همان چیزی که برایش میخواستی. خیلی زود فهمید که در دبیرستان با بقیه محصلها چیز مشترکی ندارد که تعریف کند. تنها چیز مشترکی که یافت همان کارتون تام و جری کودکیاش بود که اینجا بعضیها از دوران کودکیشان یادشان مانده… دوران بلوغش است و آتش جلب نظر میسوزاندش اما اینجا کسی در جمعها تحویلش نمیگیرد. مدتی شدید درس خواند تا از آن راه توجهی بگیرد، اما حس کرد با آن کار بیشتر منزوی شده. بعد مدتی به سرش زده که مثل برخی از همکلاسیهایش دماغ و لبش را سوراخ بکند و حلقه بیندازد، چهارنفر از همکلاسیهایش هم تشویقش میکنند و تاتوهای جورواجورشان را به رخش میکشند. حالا آمده و از تو پول میخواهد برای این کار، تو هم که خسته از کار روزانهای عصبانی میشوی و دستت را بلند میکنی؛ اینجاست که صدایش بلند میشود و تهدیدت میکند که به پلیس زنگ میزند تا بیایند و ببرندت.
اشک امانت را میبرد وقتی میفهمی ترمهات برای جلب توجه پسری با او همخوابه شده. به ذهنت میرسد به یکی از مشاوران تلفنی تلویزیونهای ایرانی لسآنجلس زنگ بزنی؛ پشت تلفن دکتر میپرسد که «چرا مهاجرت کردید؟ برنامه ریزیتان برای آن چه بود؟ مشکلات اساسی زندگی ایرانتان چه بود که آن را بهم زدید و مهاجر شدید؟» و تو هم خیلی ساده فقط جواب میدهی که اشتباه کردی. دکتر هم جوابش همانقدر ساده است: هر اشتباهی هزینههایی دربردارد که اجتناب ناپذیر است…
با خودت فکر میکنی که کاش نادر به جای بحث سر رفتن و نرفتن، قاطعانه، محکم و مردانه میگفت «سیمین! ما جایی نمیرویم». کاش آنوقتی که گفت «سیمین، ما اینجا غریبهایم، آنطرفِ آب دچارِ دردِ غربت میشویم؛ غربت سیمین جان، غربت! اینجا اگر هیچ چیزی نداریم، آنجا خودمان را هم دیگر نداریم…» کوتاه میآمدی. مشکلات بودند و زیاد هم؛ اما کاش میماندی و همانجا در کنار همه حداکثر تلاشت را میکردی…
موهایت دیگر قرمز نیست، خیلی وقت است به خاکستری بودنش عادت داری، نادرت کمحرف و کمحوصلهاست، ترمهات شبیه تو و پدرش نیست؛ پای رفتنت نیست، حوصله ماندن نیز. شعر فروغ را با تمام وجود درک میکنی:
«و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد»
نظرات کاربران سایت خودنویس در مورد این مطلب :
mbm*******@live.no
با درود
با نوشته داخل شناسه نویسنده بسیار موافقم، نوشته ای کاملا درست بود. تازه اگه اروپا بیاد باید دغدغه نژادی هم داشته باشد و هر روز سرکوفت موهای قرمز(سیاه) خویش را بشنود.
محب علی
zed
همه این ها را نوشتی ، زندگی کردن در یک کشور غیر مسلمان که عاشورا و این چیزها را نداشته باشد هزار بر به این سختی ها می ارزد . به خصوص در مورد زنان که در ایران بد تر از حیوان با آنان بر اساس دین مبین اسلام رفتار می شود . حرفهای قراتی جدیدن مصداق این است . نویسنده بسیار یک طرفه می نویسد و و نمی فهمد مردم در ایران چطور تحقیر می شوند و ملاکش فقط مادی یت و موقعیت مجازی اجتماعی است .
م دارا
گرامی؛ چرا تمام مسایل را با هم قاطی میکنی؟ اسلام از مالزی تا مراکش جاریست؛ اما آیا منزلت زن در این جوامع یکسان است؟ در ایران، بنده به اقوام مونث شما متلک میاندازم، شما هم به اقوام مونث بنده، حالا اگر همه رفتیم غیرمسلمان شدیم مساله رفع میشود؟!؟
حرفهای ملاها تا وقتی من و شما آنها را اجرا نکنیم فقط باد هواست، وزن زیادی به آن نده قربان.
در ضمن به نظر نکته نویسنده را نگرفتی، نکتهای که از زبان مشاور خانواده تلفنی بیان شده: "مهاجرت دلیل میخواهد و برنامه ریزی، کاری نیست که از روی هوس و چشموهمچشمی مرتکب آن شد".
دیروز پدرانمان هوس کردند و انقلاب کردند، بعدش هم آنهایشان که توانستند گذاشتند و رفتند و حال ملت ماندهاند و نتیجه هوسرانی آنها…
zed
گرامی ، من به یمن همین مهاجرت، اسلام را از خود در کرده ام و به هیچ زنی متلک نمی گویم و حتا از استفاده این کلمه شرم آور بنده هم استفاده نمی کنم . هر جا اسلام هست بدبختی و یا بدبختی بالقوه وجود دارد و ما داریم راجع به ایران شیعه صحبت می کنیم . البته که هر کاری برنامه ریزی می خواهد والی شما حرفت بیشتر روی از دست دادن موقعیت مجازی اجتماعی است . من جای دیگر را نمیدانم والی زنان ایرانی مهاجر به که کانادا بر کار سخت بسیار موافق بوده اند البته این بستگی دارد به اینکه حداقل ته دلشان از ضعیفه بودن و نصف انسان بودن خسته شده باشند .
a.ahooraei - المان - کلن
|
بخدا اغلبش واقعیت تلخ هست. هر که مسئله سیاسی داشت که همون ٢٥ تا ٣٠ سال پیش از اون مملکت زد بیرون و دیگه هم جا افتاده و عادت کرده، اینایی که این اواخر از ٢٠ سال پیش اومدن خارج همگی نه ،اما اغلبشون یا بخاطر پول و زندگی راحت و کمک از دولت بوده و یا اومدن که اینجا کارهایی را انجام بدن که توی ایران ننگ محسوب میشه. اونیکه اینکاره نیست بهش برنمیخوره و اونایی که سالها اینجا زندگی میکنند میدونن که یکعده فقط و فقط واسه این اومدن و متأسفانه در ایران دید و توهمات خاصی در مورد خارج وجود داره ، مثلاً یکعده فکر میکنند که اینایی که خارج هستند و خارجی ها همه زن و مردشون ضمن تأهل دارای رفیقه هم هستند بطوریکه در ایران مد شده که زنان متأهل هم باید یک دوست پسر داشته باشند. حرف زیاد هست و زمان و مکان کم. ناراحت نشی اگه نیستی، اما یه نگاه عمیق به دور و برت بکن! نگاه کن ببین چند در صد افرادی که می بینی واقعاً زحمتکش و واقعاً از روی اجبار اینجا هستند! |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
ehsanusa - ایران - تهران
|
آدم تو خارج حمالی بکنه بهتره تا تو ایران زندگی کته. تو ایران اگه پولدار هم باشی امنیت نداری و هر روز ترس و دلهره داری از اینکه دزد بهت نزنه، بچه ات رو برای اخاذی ندزدن، خفت گیرت نکنن و . مشکل ما ایرانیها اینه که کار رو عار میدونیم و همیشه دنبال کار راحت و حداقلی و درآمد حداکثری هستیم. کارمند بانک بودن رو خوب میدونیم ولی رانندگی تاکسی رو شغل حمالها!!! خوب هر کسی هم که میره تو یه کشور دیگه، باید از صفر شروع کنه تا حداقل با فرهنگ اون کشور آشنا بشه تا بعد بتونه بفهمه چه کاری رو ادامه بده. برای درس خوندن هم امکانات هست و کمکهای مالی هم میکنن و بعد از اتمام تحصیلات هم قسطی بازپرداخت میشه. حالا مرگ میخوای؟! بمون تو ایران!!!! |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
h.k - دانمارک - اودا
|
zad همه متن بالاراباید باخط خوش واب طلانوشت.وبربالای خروجی های ایران اویخت.چراخودت رازیرسایه خوشبختی دیگران پنهان میکنی.ومثل زنان مطلقه اروپا به زندگی دوزوج که معلوم نیست چه زمانی جداشوند.حسرت وحسادتت گل میکند.چرانمیگویی که یک درصدایرانیان موفق هستند.چراکتمان میکنی که ایرانی تحصیل کرده دراینجاموفقیتش این است که دررستوران ظرف میشوید.چراباورنداری بعضابیماری روحی به خاطرگسستن خانواده ورفتارفرزندانشان دچارشده اند.ایازن ومردکه موفق شده اندیک پیتزایی بزنندوازصبح تاشب سگدوبرای زندگی بزنندموفقیت میدانی?مردم راگول نزنید.ایرانی خوشبختیش درایران ماندن ودفاع کردن ازحقوق قانونی خودوبه سقوط کشیدن رژیم ضدانسانی ملایان است.مردم راگول نزنیدوواقعیت رابگویید.مهاجران کم ارزشترین قشرجامعه اروپایند.خصوصا ایرانی.برای,, عاشورا وطاسوعا ,,,,همانجادینت راعوض کن. به مراسم دینی نرو.بمان مبارزه کن.مردباش.دروغ نگو.فلزت چیست.هرجاباشی همانی,داداش,,اهن قراضه ای یاطلای 24هرجاباشی همانی .وهمچنین دینت. |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
Taraneه - کبک - کانادا
|
حد اقل اینجا هم 1زنم،هم1 ادم کامل. راستی بی انصافیه که اینهمه دانشمند و محقق و ادیب و استاد ایرانی که دارند تو غربت زندگی میکنند نبینید. تعدادشون هم کم نیست. خیلیهاشون هم خانم هستن. |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
h.k - دانمارک - اودا
|
باتشکربسیاربسیارفراوان ازانتخاب موضوع که جهت اطلاعات هموطنان داخل کشور iranian uk انتخاب نمودید.البته منظورم طنزنویسی ومتللک نیست.امابگویم¨خداچکارشان کند. لاف ,گزافه گویی,غلط اندازی میکنندکه اب دهان انهاراه می افتد.وقتی برمیگردن انچنان چمدان ذهنشان راازدروغ پرمیکنند که بسته نمیشود.برای ماهدیه میکنند.بس کنید.به شرفتان به وجدانتان.همینگونه هم عزیزی.دوستت داریم.بخدا.نیازی به دروغ نداریم.خصوصا خانمهاکه تاهشتادسالگی مدرسه میروند.برای فرارازکار.لطفا... |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
Royan - المان - بوخوم
|
همه این حرفها درست مهاجرت سخت است همین از شیراز بخواهی بری تبریز زندگی کنی سخته تا مدتها در گیر یاد گرفتن زبان ترکی میشوی, اینکه توی اروپا شغلی دست پا کردی و داری کاری میکنی , حالا راننده تاکسی یا معلم موسیقی و آرایشگر خودش خیلی مهم است , خیلی توان میخواد که تو مملکت غربت روی پای خودت بند بشی, بهتر ازتحقیر و توسری خوردن از آخوند و بچه بسیجی است تو غربت اگر به چشم غریبه نگاهت بکنند ولی در برابر قانون یکسانی مثل همه انسانهای دیگه, اگر دلت واسه آش رشته خاله ات و مهمانیهای دوره ای خاله خانبانجیهات تنگ میشه , نذار به حساب بدی کشور خارجی ی. |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
Royan - المان - بوخوم
|
2-وقتی مهاجرت می کنی یه چیزهائی را باید جا بذاری و یک چیزهای جدیدی را به فرهنگ و زندگیت اضافه کنی , باید ظرفیت مهاجرت داشته باشی غصه دیدن بقال محل و نداشتن نون بربری کنجدی را بذار کنار اینها توی خود ایران هم افسانه شده دیگه نه بقال محل تحویلت میگیره نه نون بربری همان نون بربری است, خیلیها مهاجرت کردند و خیلی هاموفق شدند , تحصیل کردند بچه هاشون تحصیل کردند چیزی که تو ایران شاید جزو رویا هاشون بود و بعضی ها هم رفتن دنبال منفی های زندگی غربی بعضی ها هم مثل یه طبقه متوسط دارند زندگی میکنند , اگر دفتر تلفن ایرانیان مقیم کالیفرنیا را باز بکنی آنقدر دکتر و وکیل و مهندس میبینی که تعجب میکنی یعنی اغلب موفق ,خوب خیلی ها هم رستوران دارند و خیلی ها هم آریشگاه اینها همه موفقیت است, باید فکرشو بکنی ببینی تو کشور خودت به کجا میرسیدی این فقط ایرانیان نیستند که مهاجرت میکنند , از همه دنیا به همه نقاط جهان آدمها مهاجرت میکنند , مهم اینه که بتونی خودت را با زندگی جدید مطابقت بدی انعطاف پذیر باشی و کم و کسر و بد وخوبشو تو زندگیت جا بنداز |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
timeless miracle - کانادا - تورنتو
|
خیلی سطحی بود." میدانم معلم زبان بودی در ایران، اما در اینجا کودکان ۷-۸ ساله بسی بهتر از تو صحبت میکنند و کارشان راه میافتد" آخه این یعنی چی اینم تو کشورهایی که چندین ملیت (Multiple culture ) هست , و همه به قولی خارجی هستن. چرا مزخرف تحویل مردم میدین اگه وضع مملکت خوب بود یه چیزی. بدرود |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
عمو گجت - بلژیک - بروکسل
|
حرفات مفت نمیارزن.. نژاد پرست تر از ایرانیها وجود نداره . یه سنی یا افغانی بیچاره رو در همسایگیشون نمیتونن تحمل کنن و همه استشهاد پر میکنن که از محل بیرونشون کنن.. الان ۳ ساله که در همسا یگی چند خانواده اروپایی زندگی میکنم ، یکبار نشده جواب سلام من رو بدون لبخند بدن...این حرفا رو آدمهای بیسواد و کوتاه اندیش باور میکنن.. |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
massoudoslo - نروژ - اسلو
|
1-نویسنده این مقاله خود از ان دسته خارج نشین های دیپرس و غرغروست که جای کار و تحصیل نشسته هنر های تجسمی و دنیای تخیلی خودش را نفرین میکند. معلوم است که خارج زندگی کردن سخت است .حتا سختر از ایران. مشکلات اینجا از جنس مشکلات زندگی درایران نیست.در خارج میدانی که در زندگیت مشکل داری اما در ایران زندگیت مشکل است(امیدوارم فرق این جمله فهمیده شود ).ما ایرانیان واقعا در عمل و خون و ژن ما این فلسفه بهشت زنده است که در خارج دنبال حوری و لهو و لعب و شیر و عسل میگردیم ! اگر خوب به درد دل این خارج نشین ها دقت کنیم همه ایراد گرفتن هایشان سطحی و مجازیست.مثل کرایه خانه، کار ، زبان ، فرهنگ ، غربت ، اصالت و....!اینجا که میایند جای اینکه از امکانات استفاده کنند و انسان بودنشان را تقویت و آزمایش کنند و مطاله داشته باشند مینشینند و یقه ایرانی اشان را جر میدهند.همین آقایی که این مطلب را نوشته اگر ۴ میخش کنند حاضر نخواهد بود دوباره در ایران زندگی کند! |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
massoudoslo - نروژ - اسلو
|
2-معلوم است ما اینجا خارجی هستیم نه به ظاهرمان بلکه به عملمان!چند نفری دکتر مهندس در میانشان داریم که به واسطه کار با مردم اینجا مخلوط شده اند ولی اکثرا خیلی از ماها هنوز نتوانسته ایم کمی عوض شویم و مبادله قسمت های خوب فرهنگمان را اینجا با اروپایی ها داشته باشیم چون خیلی ساده چیزی برا گفتن و مبادله با اروپایی نداریم. ایران شاید (!) برای خیلی از ایرانیان من جمله خودم در حد کوروش کبیر ،چلو کباب ، پلاک فروهر و نوستالژی باشد،سیاست هم برایمان فقط فحش و ناسزا و مرده باد و زنده باد است ، دین ما ایرانیان هم که قابل شناسایی نیست در عمل در خیابان به با زن و بچه و خانواده تخمه و پاپکورن از ۲ ساعت قبلش به تماشای اعدام یه نوجوون ۱۷ساله بر طبق قصاص(دینی ) میرویم و عکس و فیلم یادگاری هم میگیریم که نشان دوستان و اقوام بدهیم، ولی در حرف و ادعا فرهنگ و دینمان کامل ترین است و همیشه مشغول گیس کشی هستیم که نه ، اسلام این چیزی نیست که الان در ایران است بلکه آنچیزی است که هنوز نیامده و پیاده نشده!!!(همان کاملیت و دینی که هنوز کسی یا تاریخی یا سرزمین به خود ندیده ). |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
sir.amir - انگلستان - منچستر
|
دوستانی که در خارج هستند اگر موافقند راست میگند برگردند ایران تا از سوار شدن اتوبوس و لبخند که هرگز از صبح غم و اندوه را بر چهره تک تک هموطنان ببیند واقعا چقدر ما عادت داریم دورغ میگیم .کجا یکنفر توی ایران با کارمندی ساده میتونه یخچالش یعنی همان نیاز اولیه اش را براورده کنه پر باشه از گوشت و شیر و نمیدونم یادتان هست صفهای شیر را |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
massoudoslo - نروژ - اسلو
|
3-زندگی ایی که در ان مشکلات معمولی نباشد (همینهایی که این آقای مطلب نویس از ان مینالد)،زندگی نیست بلکه گاوداری است.انسان به مشکلات منطقی و قابل حل نیاز دارد در غیر این صورت زندگی هیچ فرقی با (پروار بندی ) نخواهد داشت.ما هنوز با زنان و دخترانمان نمیتوانیم درست راه بیاایم حتا در اروپایش.زنان و دختران ما هم که از درد ناچاری آهن پرست شده اند و حاضرند سواری بدهند اگر کسی با بنز و پورشه به آنها سواری دهد و خود را برای مال و املاک و ثروت آرایشی قشنگتر کنند(نه همه ). خارج از ایران اشکال های خودش را حتما دارد اما نه اینطور که خورجین و کشکول به دوش ها تلاوت میکنند. زندگی در ایران جمهوری اسلامی زده اینقدر فلاکت بار و بی معنی شده که مردم کشور های رده چندمی را برای خودشان و بچه های شان ترجیح میدهند!زندگی در کنار دوست دختر ی اینجا را به ایران با خانوم الهام و شوهر دستمال بدستش و کل علی خامنه ای و بقیه دیپرسان جنسی و صحنه های اعدام و فساد امر به معروف و ...ترجیح میدهم . |
دوشنبه 9 آبان 1390 |
|
raha1984 - المان - هامبورگ
|
خوب اقا یا خانم نوسینده که دل پری داری و زبانت هم خوب نیست و صندوقداری هم میکنی باموی خاکستری و جیبت هم خالیه !راه باز جاده دراز تشریفتون رو ببرید اونجایی که بقول خودتون اب شنگولی ازاده !! |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
faeed.ireland - ایرلند - واترفورد
|
سلام به همگی دوستان، من مدت زیادی به این سایت مراجعه میکنم ولی تا حالا کامنت نذاشته بودم.پس منتظر خوشامد گویی شما هستم. |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
miminana - انگلستان - لندن
|
حس غربت در غربت عجیب نیست اینکه تووطن خودت غریب باشی سخته و این دلیل خیلیها برای بودن در اینجاست |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
toloo-khorshid - ایران - تهران
|
شما هر کجای دنیا که زندگی کنی اگر خلاف کار باشی خلافت را میکنی اگر غیر از آن باشی مثل آدم زندگی میکنی. خارج از مملکت خود زندگی کردن هم خوبیهایی دارد و هم بدیهایی، اگر برای پیشرفت و به کار گرفتن استعدادهایت به خارج از ایران مهاجرت میکنی مطمئن باش موفق میشوی، ولی اگر به امید اینکه حالا چون در ایران نمیتونی آزادانه با موهای افشان یا ناخنهای بلند و یا دنبال مدهای عجق وجق و..... راه بری مهاجرت کنی وقتت را تلف کردی، چون به دنبال پوچی میروی که بعد از چند سال میفهمی که عمرت را تلف کردی. |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
toloo-khorshid - ایران - تهران
|
اگر تک تک ما به انسانیت و انسان بودن ایمان و اعتقاد داشته باشیم سعی به خود ساختن میکنیم، اگر ایمان به خدا داریم که هرگز به دین بد و بیرا نمیگیم، چون ما نمیتوانیم بد بودن آدم را به حساب دین و خدا بگذریم حالا هر دینی که باشد هیچ فرقی نمیکند، اگر مشکلات مسلمانها در این زمان زیاد است ربطی به اصل دین ندارد بلکه ربطش به تبهکارانی دارد که از دین سپری ساختند برای خلاف کاریهای خود. همانطور که بعضی از کشیشهای مدعی خود خلافکارنی بس حرفی هستند که آنها هم از دین سپری ساختند برای رسیدن به امیال خود، پس انسان با اعتقاد هرگز به همین راحتی نمیتواند یک دین را نفی کند و دین دیگر را تایید و یا چشمانش را ببندد و دهانش را به بد و بیرا گفتن باز کند. لطفا افرادی که به هیچ چیز اعتقاد ندارند بنویسند که ما به خدا هم اعتقاد نداریم آنوقت حسابشان جدا است و این مهم است که بفهمیم که خلاف کاریهای هر کس را نباید به دین نسبت داد بلکه به بی وجدانیش، روح شیطانیش، و اینکه همه چیز را مادی و نابود شدنی میپندارد. |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
amirhh52 - آمریکا - لس آنجلس
|
شرط می بندم ایشون ساکن ولی اباد! لس آنجلس هستند! می گید چرا؟ چون من 8 ماهه به آمریکا مهاجرت کردم و هر وقت این جماعت رو میبینم این اراجیف رو تحویل میگیرم. اینا هنوز هوای ایران سرشونه . راس میگن فردی که به مفتخوری تو ایران عادت کرده جایی تو امریکا نداره اینا لنگه ظهر میان مغازه درجه ۳ شون رو باز میکنن تو کشوری که سرتاپا رقابته بدترین خدمات رو میدان و تقلب میکنن یعنی درست مثل ایران انتظارم داران درآمدشون خوب باشه کارت اعتباری شونو زمان خرید می کشن آخره ماه وقتی صورت حساب میاد ناراحت میشن عزیز اگه با کارت اعتباری خرید کردی باید پولشو بدی دیگه این که دیگه ناراحتی نداره میخای آخر ماه صورت حساب نیاد با دبیت کارت خرید کن یعنی با پول خودت ! اما نه اینا میگن با پول بانک خرید کنیم صورت حساب نیاد!. مهاجرت سخته از همون لحظه اول به آغوش نمی کشنت زبان رو باید یاد بگیری چیه ؟ ایرانیا به هوششون مینازن حالا از یاد گرفتن زبان عاجز شدن؟ |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
amirhh52 - آمریکا - لس آنجلس
|
عزیزان من اینجا که امدم فهمیدن سالها تو توهم بودم دانشجوی ساله اوله اینجا سوادش از به اصطلاح استاد دانشگاه ما بالاتره البته ما تو ایران استاد نداریم استاد نما داریم!. مهاجرت کنی باید تلاش کنی اگه خودتو بتونی نشون بدی پیشرفت می کنی وگرنه هوای تقلب تو سرت باشه هیچی نمیشی اینجا نمره نمیدن نمره رو باید تلاش کنی بگیری اگه اینجوری نمیکردن که اینجا هم میشد جهان سوم. یک عده از ایرانیای اینجا هم البته یک عده نه همشون از اینکه ایرانی دیگه ای بیاد اینجا ناراحت میشن نمیخوان ایرانیای دیگه هم بیاد بیمارستان خوب داشته باشن بچشون مثل آدم مدرسه بره حسودی تو گوشت و خون ایرانی هست من یه بار به یکیشون گفتم تو که این اندازه بده اینجا رو میگی برگرد برو ایران گفت نه من انجا نمیتونم زندگی کنم !!!! حالا نویسنده این نامه که مطمئن ام از ولی آبادی برگرد از یه کشور بد برو به کشوره زیبای جمهوری اسلامی !! مطمئن هستم ۱ ساعت هم برنمیگردی خانم یا اقای حسود و مفتخور! . ایرانیای خارج نشین نترسین جاتون تنگ نمی شه بدبختای حسود من الان 8 ماهه اینجام جای هیچکودومتون تنگ نشد! |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
Neda02 - کانادا - اتاوا
|
چرا دریوری میگه این بابا؟ من و کل خاندانم تو کانادا هستیم. همه خوشحالیم. با این که خیلی به هم وابسته هستیم و روزی صد بار با تلفن صحبت میکنیم توی یک شهر نیستیم و من اصلا احساس تنهایی ندارم. برای سازگازی با محیط به روز ماندن مهمه. اینجا زندگی خیلی سریعه و باید دائما به روز شد. منظورم اطلاعات عمومی و نسبی از دنیا و اجتماعی است که توش زندگی میکنیم. اصلا هم مهم نیست که لهجه پرفکت نداریم. من حالا خیلی لهجه ندارم ولی الان دانشجو هستم و فلوئنت نبودنم جلوی پیشرفت منو نگرفته. نوجوان هم نبودم وقتی اومدم اینجا. حالا داستان ببافید شماها. |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
love-iran - ایران - چابهار
|
هر کی اون ور زندگی میکنه پشیمونه کسی هم ابرو خودش رو نمیبره بگه پشیمونم رفتم اما زیاد دیدم افرادی رو که رفتن با بهترین امکانات اونجا زندگی کردش شرایط مالی خوب اما به سال نکشیده بر گشتن من خودم شخصا یک کشور دیگه واسه مسافرت میرم به هفته نشده اشک ها میشه مثل بارون واسه ایران من اگه ایران ملیون ها برابر هم بدتر از الان بود حاضر نبودم ترک اش کنم الان هم که از بهترین شهر های ایران به دلیل کار مجبور شدم بیام یکی از خطر ناک ترین شهر ایران اما بازم حتی ایجا رو هم بیشتر از هزار جای دیگه جهان دوست دارم چون همه هم رو درک میکنن و خوبی و پاکی ارییایی در جریان هست |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
Atheist-0 - کانادا - ونکوور
|
1-نگارنده زندگی در مهاجرت را با همان ترازوی ارزشهای پوچ و عقب افتاده خود سنجیده بهمین جهت سطحی/ مادی گرا و خلاف واقع ترسیم غلطی از زندگی ملیونها ایرانی خارج نشین را به نمایش گذاشته. اینجا خبری از فرهنگ فئودالی ایران نیست. اول اینکه کار عار نیست ازهر نوعش چون شخصیت افراد نه با مقام و منصب که با اخلاق و رفتارش سنجیده میشود. رئیس یک شرکت بزرگ تجاری پس از اتمام ساعت کار روزانه با ابدارچی همان شرکت در یک رستوران غذا میخورند و سرویس مساوی میگیرند. چه بسیار که با هم به ابجو خوری میروند. در امد ظرفشوئی که خیلی ها در باره اش داد سخن میدهند با حد اقل دستمزد سه برابر یک کارمند پشت میز نشین ایرانیست. فقط فرق در اینست که این نوع شغل دائمی نیست و کسانیکه لیاقت دارند با همین شغل خرج تحصیلشان را میدهند و بسته به توانائی پیشرفت میکنند و لذتش را میبرند. |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
Atheist-0 - کانادا - ونکوور
|
3- چون نمیدانم بخش دوم پست شد یا نه کلیاتی از مشاهداتم را عرض میکنم. به جند ایرانی تازه وارد بر خورد کردم که شاید شرح انان برای شما هم خالیاز لطف نباشد. با جنابی اشنا شدم که خود را دکتر اقتصاد و سر مایه گذار معرفی کرد. پس از چند جلسه معلوم شد که سرمایه به دوستانش تعلق دارد که در ایرانند و در مورد اقتصاد همان اندازه مطلع بود که استادش خمینی. دیگری خانمی بود که تا سال پیش حق انتخاب لباسش با بسیجیها بود و اعتراضی نکرده بود حال مهاجر شده و چون درمان در اینجا مجانیست برای یک سرما خوردگی در یک روز از سه دکتر متفاوت وقت گرفته بود و در اخری بخاطر تاخیر دکتر قصد شکایت از او را داشت. راستی که ما ایرانیها اگر ابببینیم چه شنا گران ماهری هستیم. نگارنده هم باید از همین تیپ ادمها باشد. |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
afshin7174 - ایران - تهران
|
اولا که قربون فرهنگ ایران برم که هم عید نوروز داریم هم تاسوعا عاشورا. دوما که هر کی دوست نداره تشریف ببره هر کی هم که اون وره بمونه همونجا که جاش خوبه. دیگه آزادی بیشتر از این؟ اما کسی که اونور رفت دیگه از ریشه کنده شده. و هر خدمتی که در اونور آب انجام میده به جای اینکه ریشه قوی شه ساقه بلند میشه. یه این زندگی میگویند زندگی نباتی. حالا بزنین تو سر هم دیگه که ما جز خندیدن به شماها و تلویزیونهاتون کار دیگه ای از دستمون بر نمیاد. |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
a.ahooraei - المان - کلن
|
Neda02-کانادا-اتاوا/ عزیز جون ما اینجا دیدیم افرادی را که با یک لباس ژولیده و دست خالی از ایران بخاطر حفظ جانشون از طریق کوه و دشت و بیابان گذر کردند و دیدیم افرادی را که قابلمه و قوری و بساط قلیونشون را هم همراشون آوردند و خانوادگی وا سه خاطر مسائل مالی و اجتماعی تشریف آوردند و فقط گاو و گوسفند و مرغهاشون را توی ایران جا گذاشتند. اما اونیکه دست خالی اومد و فرار کرد، قلبش را و امید و آمال و آرزوهاش را توی ایران جا گذاشت و اونم خانواده داشت اما همه دسته جمعی نیومدند و فرم اومدن شما و یا آقای خاوری و امثالهم با دیگران فرق داره عزیز دل برادر. |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
sepherdad - استرالیا - سیدنی
|
نخست مهاجرت با تبعید فرق میکند, و مهاجر دلیلی برای مهاجرت دارد که ان دلیل قدرت فتح هر مشکلی را به ادم میدهد, من تنها چیزی که شاید برای ان متاسف باشم این است که چرا ازهمان بچگی نیامدم. این بدان معنی نیست که اینجا بهشت است یا ایران کشور بدی است بهیچ وجه! روح انسان در پرواز شکل میگیرد, و مهاجرت بلندترین قله ای ایست که میشود از ان پرید!"""""". من از سلاله درختانم---تنفس هوای مانده ملولم میکند""""" |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
Siassate-london - انکلستان - لندن
|
بابا برید ایران رو از نزدیک ببینید بعد نظر بدید. اکثر شما از جیزهای که فرار کردید فراموشتون شده. همون جیزهایی که ازارتون. داده هیجییش عوض نشده.باید جند ماهی وقت بزارید تا درکش کنید بدتر هم شده.تظاهر ریا دروغ خودنمایی بیشخصیتی بیداد مکنه. |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
katrina - بریتانیا - لندن
|
. sepherdad - استرالیا - سیدنی-درودسپهرجان.مرسی ازکامنت زیباتون ...راستش مهاجرت کردن یاتبعید یاهر اسمی .. برای شخص من اختیاری نبوده تصمیمی بود که پدرومادرم گرفته بودند و هر سختی و مشکلاتی هم بوده برروی دوش این عزیزانم بوده و قطعا با فداکاری هایشان اجازه ندادند مشکلات غربت راحس یا لمس کنیم .من دران سن بارمسئولیتی نداشتم. بزرگترین دغدغه ام دورشدن ازدوستانم بود ..و بااین وضعیتی که درایران شاهد هستیم بسیارشادمان هستم از اینکه اینجاهستم.من ایرانیان موفق بسیاری را در uk میشناسم که ازصفر شروع کرده ودرحال حاضر بهترین زندگی رابرای خودفراهم کرده اند .همه چیزبستگی به خودشخص دارد .دراخر برای شما و همه هموطنانم در غربت ارزوی موفقیت دارم. |
چهارشنبه 11 آبان 1390 |
|
bawafa1385 - المان - هامبورگ
|
Royan بوخوم المان . عجب طرز فکرت با انچه من فکر میکنم هماهنگی دارد . باور کن من عادت بخواندن نظریات دیگران را کمتر دارم و اگر نظریه کسی را هم خواندم با ایده های من موافق نبود هیچوقت ایرادی بافکارش نمیگیرم چون معتقدم ان طرز تفکر ان فرد است . ولی در این باره و موضوع مهاجرت و مشقت ها وموفقیت ها بسیار عالی و منطقی اظهار نظر کردی و با تو هم عقید هستم موفق باشی |
پنجشنبه 12 آبان 1390 |
|