فراموشی؛ داستان یک انقلاب و مهاجرانش
جلال سرفراز
روزنامه نگار و منتقد
مرد میانسالی به صندلی لم داده، و از پنجره به نقطهای روی سکوی ایستگاه خیره شده است. مامور نظافت واگن نزدیک می شود و می گوید: این آخرین ایستگاه است. اگر مقصد دیگری دارید باید قطار عوض کنید.
مرد حرفش را قطع می کند و می پرسد: من کجا هستم؟..."
“فراموشی” در پوسته اصلی گزارشی است از زندگی یک مهاجر نه چندان سیاسی، که بیشتر در کار نقاشی و تئاتر است. وی به اعتباری یک خود تبعیدی است، که میان “سیاسی ها” بر خورده، به دانمارک پناهنده شده، هموند انجمن سلطنتی تئاتر کپنهاگ است، و در روند یک سری درگیری های روانی و عصبی هویتش را از دست داده است.
در این چارچوب، راوی داستان ضمن جستجوی علل فراموشی شخص مورد اشاره، کم و بیش به تصویر زندگی برخی چهره ها از نسل چپ می پردازد، که خواسته و ناخواسته، دانسته و نادانسته، در انقلاب شرکت کردند، و گروه بزرگی از آنها ناگزیر از گریز به کشورهای اروپایی، و پناهجویی شدند. در این میان، تاریخ ورق تازهای خورده، و زمینهای برای بازنگری در دیدگاه ها و روش ها و ایدئولوژیها فراهم شده است. موضوعی که با دیدی امروزی تر، یعنی پس از افتادن آبها از آسیابها، به آن پرداخته می شود. نگارش “فراموشی” در مهرماه ۱۳۸۷ پایان یافته است.
جواد پویان در زمره داستان نویسانی است که پیش از این نامش را کمتر شنیده ایم، اما به نظر می رسد با چنتهای پر پا به میدان گذاشته است.
تعدادی داستان، که یکی از آنها از بنیاد صادق هدایت لوح تقدیر گرفته، و پنج رمان "شب جمعه ایرانی"، "شهریار مالکان"، "مرد ناتمام"، "اغوا"، و همین رمان "فراموشی" در فهرست کارهای اوست، که چهار عنوان نخست هنوز منتشر نشده است.
نویسنده این یادداشت از آقای پویان جز کتاب "فراموشی" چیزی نخوانده است، اما همین رمان بس، که متناسب با شناخت محدود خود، او را در رده نویسندگانی قرار دهد که حرفی برای گفتن دارند.
مهمترین ویژگی رمان، نگاه غیر جانبدار نویسنده (و در اینجا راوی داستان) در چارچوب کجرفتهای پس از انقلاب، فروریزی نظام سوسیالیستی "واقعا موجود"، و توهمات روشنفکرانه چپ است. در این کتاب از تب و تابهای رمانتیک، و قهرمان سازی های مرسوم چندان خبری نیست. نویسنده می کوشد با نگاهی واقعگرا پیامدهای انقلاب و مهاجرت را در زندگی شخصیت های کتابش تصویر کند. داوری نهایی اما نانوشته به خواننده کتاب واگذار می شود.
رمان، چنان که اشاره شد بر محور فراموشی یکی از مهاجران شکل می گیرد: فرید خوشنویسان، چهل و هفت ساله، که در یک آسایشگاه روانی در کمپ یدوقوپ، که از قضا سالها پیش جمعی از پناهجویان ، از جمله همین فرید خوشنویسان، در آن اسکان داده شده بوده اند، زیر نظر پزشکان است.
راوی داستان حمید درخشان، روانشناس، که با فرید و خانواده اش از دوران کودکی روابط خانوادگی داشته، در همان کمپ به عنوان مترجم کار می کرده، و اکنون پس از سالها در جایگاه یک روانشناس در جستجوی علل و عوامل فراموشی دوست و همبازی دوران کودکی خویش، و در عین حال در پی یافتن پاسخ هایی برای پرسشهای "بی پایان" خود، و ملجا و مکانی است که در آن به خودش نزدیکتر شود.
ورود به دنیای رمان "فراموشی" در آغاز با صحنه مورد اشاره در ابتدای این یادداشت، سپس در برخورد فرید خوشنویسان با حمید درخشان در بخش نخست آغاز می شود:
"فرید با دیدن دکتر پترسون توپ به دست به طرف ما می آید و از همان دور نگاهش را از من برنمی دارد. نزدیکتر که می شود چهرهاش را درهم می کشد و باز می کند. نمی شناسد... نه. قصه فراتر از یک فراموشی ساده و موقت است ..."
جواد پویان، نویسنده
چنین برخوردی زمینهای می شود تا راوی نه تنها به جستجو در علل فراموشی دوست دوران کودکی، بلکه با گردش های ذهنی در اینجا و آنجای زمان و مکان به بازسازی خاطرههای خود، و کند و کاو درگذشته و حال قهرمانانش بپردازد.
گفتنی است که خواننده رمان، در روند ماجراها و شوربختی هایی که بر قهرمانان کتاب می گذرد، شاهد دگردیسی های شگفت انگیز شخصیتی، اندیشگی و دیدگاه های اجتماعی و سیاسی نسل آرمانخواه آن روزی است. تکیه اصلی رمان روی دو سه نفر از شخصیتهاست، اما این سبب نمی شود که با مروری کوتاه به وضعیت پناه جویان آن روزی و پناهندگان بعدی در پی جویی زندگی مهاجران گریزی نزند.
کتاب در پنج فصل، و هر فصل در چندین بخش، متناسب با جای رویدادها فصل بندی شده است. سه فصل آن در دانمارک می گذرد، یک فصل در آلمان، یک فصل در تهران و آخرین فصل در بغداد.
در فصل نخست نویسنده تماشاگر مناسبات حاکم در کمپ یدوقوپ، و ناهمگونیهای شخصیتی، شغلی، تحصیلی و فرهنگی و درگیریهای پناه جویان با یکدیگر در سالهای نخست انقلاب، و نیز درگیریها و پیش آمدهای متفاوتی است که در تفاوتهای فرهنگی و غیره میان "میزبانان" دانمارکی از چپ و راست، و "مهمانان" ایرانی پدید می آید:
"کنار بچه های چپ و مجاهد، رقاصههایی بدون سن کافه و اسکناسهای لای سینه بند، میاندارهایی هم که کافه یا کابارهای را در لاله زار یا جاده پهلوی با صدها سیامست، امن به سه نصفه شب می رساندند، آمده بودند. خوانندههای گمنام کافههای ارزان قیمت در چارراه سیروس و اطراف میدان قزوین، گیتاریست های ته دانسانهای کنار بولوار الیزابت و خیابانهای باریک و پر درخت پهلوی، بالای میدان ونک، آرایشگرهای مرد آرایشگاه های زنانه در شمال تهران، زنهای کافه، مانیکوریست ها، بالرین ها، اوا خواهرها، خانمهای محترمه عشرتکدههای خصوصی، مثل آبجی طلعتها و آنها که شاید رفتن این حکومت و آمدن آن یکی هیچ نقشی در زندگیشان نداشت. کارمند ساده بانک یا دفتردار فلان شرکت طاغوتی وابسته به دربار که وصف دانمارک را از این و آن شنیده بودند، دختر جوانی که پس از ماجرایی عاشقانه در شهری کوچک بی آبرویی به بار آورده بود... عزبهایی که در رویای اندام های لخت دختران موبور هوای آزادی غرب کرده بودند، فراریان جنگ... و دیگر چهره های متفاوتی که مرزها را پشت سر گذاشته بودند و به عنوان پناهنده سیاسی به اروپا آمده بودند..."
در این میان، در سمت دید راوی از واقعیتهایی پرده برداری می شود، که در جامعه ایرانی تلاش می شده و می شود تا همواره پنهان بماند:"شهره و غزاله، یا شهرام و محمد تقی قبل از عمل، اوا خواهرهای مهربان و خنده رو ... بدون توجه به شانه های مردانهشان، هر دو زنانی بسیار زیبا و شهوانی بودند ... و برخلاف ظاهرشان نازکدل و حساس."
همچنین راوی شاهد رخدادهای ناگواری نیز هست، که هر کدام از آنها ذهن خواننده را به خود مشغول می کند:"فریبرز گیتاریست ثابت کوچینی، بچه یکی از کوچه های تنگ مهرآباد جنوبی ... با همان موهای آویخته از روی دو شانه گیتار می زد. سر بچه دو ساله اش را بریده بود، و هنوز زنگ نزده بود تا بیایند و دستگیرش کنند..."."فری شبدر و منوچ کوچیکه لات های خیابان جمادی الحق از سابقه دارهای کوچههای اطراف محله جمشید در دیسکویی در هولبک با دانمارکیها درگیر شده بودند. کار به چاقوکشی رسیده بود. پلیس در جیبهایشان علاوه بر چاقو حشیش هم پیدا کرده بود ..."
همچنین در این فصل نویسنده به بحث و جدلهای پناهندگان سیاسی، و نیز برخوردهای خشن، و یورشهای راستگرایان در اعتراض به حضور پناهندگان می پردازد. توجه به چنین نکتههایی به رمان کشش ویژهای می دهد، و زندگی شخصیت های اصلی را در میان جمع ملموس تر می سازد.
فصل دوم کتاب در اودنسه می گذرد. بیست و هفت هشت سال از انقلاب گذشته، نوبت رقص چپها تمام شده، زیر پاهاشان خالی است، یک جوری به ته دنیا رسیده اند. در چنین شرایطی کسی موفقتر است که دگرگونی های بزرگ این دوران را درک کند، و به جای ندبه بر گذشته به جستجوی جایگاه جدیدی باشد، که پیش از این حتی تصورش برایش ممکن نبود. در این چارچوب، مرتضی، مارکسیست ارتدوکس، نمونه خوبی ست. او حالا نماینده پیتزاهات آمریکایی در شهرهای مهم دانمارک است، کارش گرفته و کار و کاسبیش سکه است. یک سر و گردن از تحصیلکردههای ایرانی بالاتر در خانه بزرگی در آغوس نزدیک کاخ تابستانی ملکه دانمارک زندگی می کند... تنها غصه اش این است که چرا مادر پیرش آن آلونک توی چهار راه مختاری شاپور را ول نمی کند و نمی آید توی خانه شبیه کاخش در آغوس زندگی کند."
وی در گفت و گویی با راوی داستان از زاویه دیدی نو جهان را برانداز می کند:
"رفیق مارکس کجایی؟ راست می گفتی. هر آنچه محکم است دود می شود و به هوا می رود... به قول رفیق لنین دوران امپریالیسم و جنبش های آزادی بخش تمام شده... حالا گازهای گلخانهای و ممنوعیت کشیدن سیگار برای نجات جسم بشر مد روزه. روح بشریت در دهه هشتاد برای همیشه دفن شد… اوره ادرار، قند خون، مقدار کلسترول، چربی هویت و وجود تو را می سازد ..."
در فصل دیگر کتاب، شاهد برخی دگرگونیها در زندگی یکی دیگر از قهرمانهای کتاب هستیم: سعید، برادر فرید خوشنویسان، که در جریان یک رابطه عشقی موازین اخلاقی و اجتماعی را پشت سر می گذارد. وی که روزگاری خود را به نام یک انقلابی دوآتشه جا زده بود، امروز دم و دستگاه عریض و طویلی به هم زده، و جز سودجویی از راه های نادرست، و سوء استفاده از موقعیتهایی که پیش می آید، به چیزی نمی اندیشد.
فصل چهارم کتاب در ایران می گذرد، هنگامی که راوی در ادامه جستجوهایش همراه با همسر دانمارکی و فرزندانش سری به وطن می زند، تا شاهد برخی دیگر از دگرگونی ها شود...
"فراموشی" از نثری روان و بی خدشه برخوردار است، نویسنده در روند شکل گیری رمان، گذشته از یکی دو توضیح نه چندان ضروری، با نگاهی دوربین وار فضای زندگی اروپایی و ایرانی را، متناست با دنباله گیری رویدادها، به زیبایی بازسازی می کند. درست مثل اینکه در حال دیدن فیلمی هستیم.
نویسنده "فراموشی" از کلی گویی های مرسوم دوری می گزیند، و کتاب پر از نکته های ملموس از روابط بین آدمها در شرایط متفاوت است، که از توجه نویسنده به جزیی ترین پدیده ها حکایت می کند. در اینجا و آنجای کتاب از شعر فارسی نیز استفاده های بجایی شده است.
فراموشی
نشر باران -سوئد
۲۹۵ صفحه