زنانی که هویت خویش می جویند


زنانی که هویت خویش می جویند

شهرزادنیوز: "در راه ویلا" دومین مجموعه داستان فریبا وفی است که نخستین‌بار در تابستان 87 منتشر و اخیراً بازچاپ شده است. از فریبا وفی پیش از این سه رمان "پرنده من"، "ترلان" و "رؤیای تبت" منتشر شده بود.

فریبا وفی از نویسندگان موفقی است که آثارش تا کنون با استقبال خوانندگان روبرو بوده است. به زبانی ساده می نویسد و با استفاده از شکل روایت‌گویی، مخاطب را جذب داستان‌هایی می کند که در کلیتِ خویش مشکلاتِ جامعه ایران، به ویژه زنان است. خواننده اگر خود آن را تجربه نکرده باشد، به‌سانِ آن فراوان دیده است. حُسنِ بزرگ داستان‌های وفی این است که حس خواننده را نسبت به موضوع‌ها بر می انگیزد و او را وا می دارد تا دقیق‌تر به آن‌ها بنگرد.

"در راه ویلا" مجموعه‌ای است متشکل از نه داستان که زنان در آن‌ از جمله شخصیت‌های اصلی هستند. این زنان زندگی خویش روایت می کنند تا دگربار دقیق‌تر به آن بنگرند، می کوشند تسلیم شرایط نشوند و از میان هزاران مشکل راهی برای ادامه زندگی بیابند.

"در راه ویلا"، نخستین داستان این مجموعه، سفر زنی‌ست تنها که به اتفاق مادر و بچه‌ها به دعوت خواهر عازم ویلای او در شمال کشور است. می خواهد چند روزی در آنجا استراحت کند. مادر در واقع حضورِ خود را در این سفر بر دختر تحمیل می کند و دختر ناخواسته همراه مادر می شود.

دختر چنان درگیر زندگی‌ست که زیبایی‌های هستی فراموش می کند. مادر برعکس او، با هزاران درد، با پایی لنگان نمی خواهد لذتِ سفر از دست بدهد. داستان بسیار ساده، در زمانی خطی پیش می رود. شاید بتوان ورای آن با این پرسش روبرو شد که آیا باید هم‌چون راوی تسلیم شرایط شد و یا به‌سان مادر شرایط را تغییر داد.

"هزارها عروس" دومین داستان، روایت زنی‌ست که همراه خانواده شوهر زندگی می کند. زن از بیماری یبوست در رنج است و این خود باعث شده تا هر کس برای وی تکلیفی تعیین کند و نسخه‌ای بپیچد. "همه رفتارهایش به عروس بودنش منسوب می شد. با عروس بودنش داوری می شد نه خودِ خودش."

نوعروس را کسی به نام نمی خواند. هویت او همان "عروس" است و عروس چون هزاران عروس در کشوری سنتی هویتی از خویش ندارد. "یک روز فهمید که عروس یک نفر نیست. صدهاهزار عروس دیگر است. رفته رفته دانست که عروس یک عالمه معنا دارد." تمامی تلاش زن همین است، این‌که خودش را ثابت کند و از دایره تنگ "عروس" بودن خارج گردد. عروس که باشی باید دخالت همگان را در زندگی خویش بپذیری. عروس کلیشه‌ای‌ست تغییرناپذیر که باید همیشه عروس بماند و در این ماندن و بودن‌هاست که پرسش‌ها در ذهنِ شکاک شکل می گیرند، چان‌چه برای عروس این داستان طرح می شوند، بی آن‌که به نتیجه‌ای برسد؛ یک‌سال بعد که از آن خانه رفتند باز هم‌چنان نام او عروس بود. "هزارها عروس" یکی از بهترین داستان‌های این مجموعه است.

در داستان "دهن‌کجی" زنی می کوشد تا زندگی آن‌سان پیش ببرد که شوهر دوست دارد. بارها خواسته تا مسیر زندگی خویش تغییر دهد، چیزی که خوشآیند شوهر نیست. شوهر در عمل از استقلال فکری و عمل زن در این راستا خشنود نیست. تزلزل‌های زن به فکری نو ختم نمی شوند و هم‌چنان ذغذغه ذهن او می مانند: "داشتم با چه‌چیزی مبارزه می کردم؟ با سرنوشتم؟ یا همه این‌ها دهن‌کجی بود؟" با این سئوال‌هاست که زن به خواب می رود.

در "کافی‌شاپ" دختری جوان می کوشد تا در آشفتگی‌های موجود در جامعه، با دوستان خویش در کافی‌شاپ بنشیند و خوش باشد. خانواده با این کار مخالف است. و...

در "حلوای زعفرانی" مادری در اندیشه به مرگ با فرزندانش در باره مراسم سوگواری خود، آن‌گاه که می میرد، بحث می کند. در نهایت به این نتیجه می رسد که بچه‌ها برای او سنگ تمام نخواهند گذاشت، پس بهتر است خود قبل از مرگ حلوای زعفرانی را آن‌طور که شایسته خود می داند و دوست دارد، درست کند. پیرزن که شوهر پیش از او مرده است به "آبرومند" بودن مراسم فکر می کند. در بی‌اعتمادی به فرزندان و عروس، حدس می زند که نباید شام‌خواری در کار باشد: "حالا که شام نمی دهید، اقلاً توی حلوا زیاد زعفران بریزید... دستتان نلرزد." پیرزن چند بسته زعفران نیز برای آن روز از پیش خریده است.

در "آن‌سوی اتوبان" مادری می کوشد تا از فاصله موجود میان خویش با پسر جوانش بکاهد. به یاد روزهایی می افتد که به اصرار می خواست پسر خلاف میل خویش، تنها از روی پل اتوبان رد شود و به مدرسه برود. مادر بی‌توجه به اشک‌های پسر می خواست کودک بدین‌شکل مستقل باشد. حال با گذشت سال‌ها فاصله هم‌چنان پابرجاست. آن‌زمان پل اتوبان مادر را از پسر دور نگاه می داشت، حالا درِ همیشه بسته اتاق پسر. مادر در فکر بر این موضوع تصمیم می گیرد به مکالمات پایان‌ناپذیر تلفنی پسر گوش سپارد تا شاید سرّی در آن بیابد.

در داستان "گرگ‌ها" یک احساس به آنی رنگ می بازد. زن به همراه شوهر از کوه پایین می آیند. آوای گرگی می شنود و این خاظره‌ای را در ذهنش زنده می کند، خاطره‌ای که فکر می کند برای مرد به عنوان عنصر "وفاداری" زن می تواند مهم باشد. شوهر بی‌تفاوت به موضوع می خواهد از آن بگذرد. این داستان که از آمیزش دو داستان شکل گرفته، به موازات هم پیش می روند و همدیگر را کامل می کنند. در پایان داستان زن سایه شوهر را هم‌چون گرگی می بیند که زمانی توریستی ایتالیایی به وی گفته بود؛ نسل آنان در حال نابودی است.

در "روز قبل از دادگاه" زنی تصمیم به جدایی از شوهر دارد. به خانه که می آید همه افراد فامیل جمع می بیند. آنان آمده‌اند تا مشکل‌گشای اختلافات زن و شوهر باشند. سرانجام موفق می شوند زن را از تصمیم خویش منصرف گردانده، تسلیم شرایط کنند.

در این داستان، دختری که "فکر نمی کرد روزی کاری ازش سر بزند که بتواند با قلدری و حق به جانبی همیشگی از خودش دفاع کند."، دختری که دیگر "نمی خواست برگردد به آن زندگی جهنمی پُرمسئله‌ای که هیچ‌وقت از قوانینش سر در نمی آورد."، سرانجام تسلیم همان شرایط می شود، با این‌که می داند "باید بجنگد (تا) چیزی را در خود احیا کند."

"زنی که شوهر داشت" داستان تقابل دو زن، یکی مجرد و آن دیگر متأهل است. تفاوت‌های زندگی آنان در جامعه‌ای سنتی نشان داده می شود. دو زن هیچ‌کدام نام ندارند، انگار هر یک نماینده یک "تیپ" هستند. هر زن شوهردار و یا بی‌شوهری در جامعه‌ای که غرق کلیشه‌هاست همین وظایف و همین رفتار را در پیش می گیرند. مشکلات هم‌سان است. آن‌که شوهر دارد آیینه فردای آن است که شوهر ندارد. دو زن با این‌همه تفاوت، در واقع دردِ مشترکی دارند.

داستان‌های مجموعه "در راه ویلا" با بن‌مایه‌های اجتماعی نوشته شده‌اند. همه به شکلی زنان را درگیر با اخلاق جامعه‌ای سنتی تصویر می کنند. نویسنده می کوشد از ورای ساده روایت‌ها، موقعیتی دیگر نیز خلق کند تا خواننده جدی داستان را نیز درگیر پرسش‌هایی از موقعیت‌های زندگی گرداند، امری که گاه موفق می شود و در بسیار مواقع نمی تواند به آن دست یابد. مشکل را می توان از یک سو در جامعه‌ای جُست که تا بُن دندان غرق در سنت و اخلاق‌های کلیشه‌ای‌ست. از سوی دیگر اما شکی نیست که نویسنده می توانست با تعمق بیشتری به موضوع و داستان بنگرد. او در چند داستان همین مجموعه نشان داده است که توان این کار دارد.

در خوانشِ داستان‌ها گاه احساس می شود، نویسنده بسیار سریع داستان را به پایان رسانده، بی آن‌که همه‌جانبه در آن نگریسته باشد. برای نمونه هیچ اجباری برای چاپ "کافی‌شاپ" به این وضع وجود نداشت. این داستان می توانست بهتر از این باشد.

فریبا وفی به موضوعی که طرح می کند، واقف است. شخصیت‌های او می کوشند هویت خویش کشف کنند، چیزی که اگر موفق به آن نیز نگردند، پرسش‌هایی از آن در ذهنشان شکل می گیرد.

زنان داستان وفی می کوشند از بند سنت‌ها رها گردند. می خواهند هستی را دگرگونه تجربه کنند و به زندگی خویش معنایی دگر بخشند. تصمیم می گیرند خود باشند، تکرار دیگران نگردند. می خواهند هویتِ گُم‌گشته خویش کشف کنند و زندگی به اراده خود بچرخانند و این‌جاست که مشکلات یک به یک چهره می نمایاند.

az mast ke bar mast ! - نروژ - سرد
کلا زنها قابل شناخت نیستند چون خودشون هم نمی دونن چی می خوان ! !
دوشنبه 21 شهریور 1390

*Fanoos* - ایران - شهمیرزاد
az mast ke bar mast ! - نروژ - سرد وای وای دوست عزیز شما چرا دیگه از اینجور فکرها کردی به قول خودت بابا :d
دوشنبه 21 شهریور 1390

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.