داستان ملتی که روزی همه انقلابی میشوند و عکس رخ آقا در ماه میبینند و امروز مجددا با فاصله ای کوتاه تمام اعتقادات خود را درست یا غلط به سخره میگیرند. خیلی دلم برای مادر بزرگ معصوم سجاده نشینم که همیشه بوی گل میداد و پای سجاده اشکها میریخت و به همه این چیزها اعتقاد داشت و هیچ وقت نه روزه علی اکبر گوش میکرد و همیشه بوسهاش برای من شیرینترین بوسه و غیر جنسی ترین بوسهای بود که از گونه زنی میکردم تنگ شده. طفک معصوم بدنیا آمد زندگی کرد و از دنیا رفت و نمیدانست که نوهاش نه مانند او میشود نه مانند خودش و به همه آنچیزهایی که او اعتقاد داشت در حکم اعتقاد احمقها به فاصله کوتاهی پس از مرگش میخندد اما خود هیچ چیز جدیدی هم برای جایگزینی ندارد. طفلک مادر بزرگ وقتی مرد هم بوی گل میداد تنها یک بیت شعر بلد بود به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست. |