بختیارشاپور بختیار، مردی در بزنگاه تاریخ (۱)
سی و هفت روز پس از سی و هفت سال. دوران کوتاه نخست وزیری مردی ایلیاتی، سیاستمدار و به قول آیتالله خمینی جاهطلب، که همچنان بحث برانگیز است. نگاهی به دوره کوتاه نخستوزیر دکتر شاپور بختیار
دکتر شاپور بختیار در ۶ اوت ۱۹۹۱ توسط تروریستهای جمهوری اسلامی ایران در کنار همکارش سروش کتیبه به قتل رسید.
پس از گذشت بیست سال از مرگ فجیع دکتر شاپور بختیار، برخی دورهی کوتاه زمامداری او را فرصتی طلائی برای رسیدن به آزادی ملتی میدانند که به همین دلیل دست به انقلاب زده بود. عدهای نیز آن فرصت کوتاه را پرانتزی در تاریخ ایران به شمار میآورند که بسته شد. آزادی تاخیر نمی پذیرد
دکتر بختیار در همان زمان بارها گفته بود که من "کرنسکی" (نخست وزیر موقت روسیه پس از سقوط دولت تزاری) نیستم. زمان صدارت او حتی کوتاهتر از کرنسکی بود. تفاوت اما در تاثیرگذاریهاست. بیست سال پس از مرگ او فرصتی است که یک بار دیگر با دو تن از یاران نزدیکش به گفت و گو بنشینیم و از حال و هوای آن روزگار و تاثیرش بر این روزگار بپرسیم. دکتر سیروس آموزگار، وزیر اطلاعات دورهی بختیار و دکتر منوچهر رزم آرا، وزیر بهداری و پزشک او.
واژهی بختیار به معنای اقبال بلند، همان بختی است که بختیار معتقد است ایل لر بختیاری، همیشه از آن بهره برده است. آیا بختیار هم چنین اقبال بلندی داشت؟
سیروس آموزگار: بستگی دارد؛ اگر از نظر تقدیری که برایاش حاصل شد، حساب کنیم، خُب نه البته! در حالیکه او فرهنگ داشت، با عالم سیاسی امروز آشنا بود، زبان آلمانی، انگلیسی و فرانسوی میدانست و خیلی اطلاعات کلاسیک ایرانی داشت، سالیان دراز قدرش ناشناخته ماند و در آخر هم زمانی او را به کار دعوت کردند که دیگر کاری نمیشد کرد و بالاخره هم به آن طرز فجیع کشته شد. از این نظرها نه!
ولی اگر ما دنیا را به صورت یک رودخانه ببینیم که آدمها از آن میگذرند، الان باید گفت که بله؛ بخت یارش بود. چون ملاحظه کنید که ۲۰ سال بعد از مرگش، چقدر در ایران محبوب و معروف شده است. روزی نیست که من تعریف تازه و ستایش تازهای از او نشنوم. دائماً افرادی که از ایران میآیند، به من میگویند که این آدم چقدر در ایران محبوب است.
البته برای ما که دوستان نزدیکاش بودیم، این خیلی عجیب نبود. به نظر من، دکتر بختیار در گذشتهی نزدیک و در آیندهی نزدیک تنها شانسی بود که ایران میتوانست به یک حکومت دمکراتیک دست پیدا کند.
منوچهر رزم آرا: به نظر من از دو نظر یار بود؛ یکی اینکه دکتر بختیار شخصی بود که در زندگیاش از یک خط معلومی شروع کرد و با یک مبارزهی مداوم ادامه داد. همانطور که میدانید ایشان حتی در زمان جنگ دوم جهانی، درنهضت مقاومت ملی فرانسه و در ارتش فرانسه خدمت کرد و بعد هم در تمام زندگیاش از نقطه نظر افکار و آمالاش خطی داشت که تا آخرین دقیقهی زندگیاش این خط را ادامه داد و جاناش را ایثار مملکتاش کرد. من که یکی از همراهان این شخص بودم، کاملاً میبینم که بختیار در تاریخ ایران درخشید.
اولاً در ۱۳۵۷، در آن جو ناسالم و متشنج، این آدم آن شجاعت را به خرج داد. همان موقعی که مملکت در تلاطم واغتشاش بود، همه با چمدانهای پول فرار کردند و حتی همراهاناش، دوستان سیاسی سابقاش آنجور از پشت به او خنجر زدند و خیانت کردند، بختیار با قبول کردن مسئولیت نخستوزیری و فرمان شاه، در این ماجرا وارد شد و تا آخرین دقیقه در مقابل موجی که بلند شده بود، در برابر آن پیر عفریت خمینی مقاومت کرد و بعد هم مبارزه را ادامه داد و برای بار دوم به دست مباشرش در آن شرایط واقعاً تأثرآور و فجیع، همراه با پیشکار وفادارش، سروش کتیبه کشته شد.
با اینکه این یک خاتمهی زندگی غمانگیزی بود، ولی بختیار برای بار دوم در تاریخ ایران وارد شد و صفحهی تاریخ ایران را با این دو تاریخ درخشان کرد. بهنظر من، این از بخت بلند بختیار بود. برای اینکه بههرحال بختیار هم مانند هر انسان دیگری فانی میشد و از بین میرفت. ولی این آدم تا ابد ناماش در تاریخ ایران درخشان خواهد بود.
واژهی آزادی، از همان آغاز صدارت دکتر بختیار بیش از هر لغت دیگری بر زبان او جاری بود. او آزادی را سرآمد موهبات و لازمهی تشخص بشری میدانست. آیا در آن زمان مردم ایران با مفهوم آزادی آنطور که باید آشنا بودند؟ احتمالا او کمی زود به ایران نیامده بود؟
آموزگار: به نظر من، اگر هم زود به ایران آمده بود، مقداری دیر به حکومت فراخوانده شد. اگر دستکم یک سال، یک سال و نیم جلوتر به همین پست منصوب میشد، با تبحر سیاسیای که داشت، قطعاً میتوانست جلوی این فاجعه را بگیرد. من تردیدی در این مورد ندارم.
البته او نسبت به جامعهی ایران نظری غلط نداشت و فکر نمیکرد در مملکتی که سالیان دراز- که نه قرنهای دراز- با حکومتهای ایدئولوژیک و استبدادی اداره شده است، میتوان بلافاصله با یک حکومت دمکراتیک از نوعی که ما در اروپا و آمریکا با آنها روبرو هستیم، روبرو شد. طبیعی است این موضوع.
ولی او در گفتوگوهایی که گاهی با هم داشتیم، استراتژی طولانیاش در این مورد این بود که بایستی دمکراسی را به جای شهرهای بزرگ، از روستاها شروع کرد. او معتقد بود که اگر ما در دهات بتوانیم کاری بکنیم که کدخداها را مردم انتخاب کنند، خانههای انصاف را خودشان انتخاب کنند و بعد ببینند واقعاً حکومت در انتخاب آدمها دخالت نمیکند، این مقدمهای میشود برای اینکه این طرز تفکر بهتدریج به شهرهای کوچک، بعد به شهرهای بزرگ، مراکز استان و بالاخره به پایتخت هم کشیده شود. در عین حال که در شهرهای بزرگ و در پایتخت یک حالت کمکی هم وجود داشت و آن حضور روشنفکران بود که میتوانستند این موضوع را به میان مردم ببرند و برای آنها توضیح بدهند.
البته متأسفانه ما گرفتاریهای عدیدهای داشتیم و روشنفکرهایمان هم خیلی روشنفکر، به معنای غربیاش نبودند. یعنی درست است که وظیفهی روشنفکر در تمام دنیا فقط این است که معایب را ببیند، در این هیچ تردیدی نیست. هیچ روشنفکری موظف نیست که راه حل تعیین کند. او فقط باید ببیند چه معایبی وجود دارند، آنها را گوشزد کند و حکومت دنبال راه حل باشد. ولی روشنفکر غربی، روشنفکری که واقعاً رشد کرده و روشنفکری به معنای امروزی شده است، حد مسئولیت خود را هم میشناسد و میداند در انتقاد و در ندیدن فاجعههایی که در پیش روست، نباید اینقدر اصرار بورزد که یک مملکت را مواجه کند با فاجعهای به این بزرگی که بعد از ۳۰ سال هنوز کوچکترین اثری از استقرار یک حکومت واقعی در ایران، حتی از نوع دیکتاتوریاش نیست.
هنوز هم حکومت مجبور است برای بر سر کار بودن، آدم بکشد و آن هم نه یکی، نه دوتا و نه سهتا! همانطور که میدانید، ایران از نظر اعدام در دنیا دومی است و اگر به نسبت جمعیت بگیریم، با جمعیت ۷۰ میلیونی، اولی است. این همه اعدام در سال دارد و حکومت متأسفانه مجبور است برای اینکه خودش را حفظ کند، به این اعدامها دست بزند.
از این نظرها، ما باید این را مقداری از چشم روشنفکرهای آن زمان ببینیم. اما بالاخره جامعه هم مانند انسان است و همانطوری که انسان گاهی دچار بیماری میشود، جامعه هم دچار بیماری میشود. بدون هیچ تردیدی آنچه در سال ۱۳۵۷ در ایران رخ داد، یک بیماری بود. بیماریای که متأسفانه آثارش هنوز باقی است.
اگر بتوانیم تعبیر رمانتیکی برای آن داشته باشیم، شاید بتوانیم بگوییم پزشکی که میتوانست ایران را نجات بدهد، دکتر بختیار بود. ولی آنقدر اطرافیان این بیمار سروصدا راه انداختند که نگذاشتند او کاری بکند و بالاخره دکتر را هم از خانه بیروناش کردند.
رزم آرا: به نظر من، بختیار دیر آمد! برعکس آنچه همه فکر میکنند. بههرحال هر مطلبی را میشود به هر ترتیبی بررسی کرد و از آن برداشت کرد. آزادی و دمکراسی هیچوقت تاخیری ندارد. با آن خدمات بزرگی که رضاشاه بزرگ به ایران کرد، اگر درک کرده بود بعد از اینکه مملکت آرام بشود، بعد از اینکه امنیت در مملکت برقرار بشود و رشد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی پیدا بشود، بایستی به ملت آزادی، آزادی بیان و دمکراسی داد، شاید اوضاع به گونهی دیگری میشد. یکی از اشکالاتی که شاید تمام خدمات رضاشاه را تحتالشعاع قرار داد، همین بود که برای اینکه سریع پیش برود، آن موقعی که ملت احتیاج پیدا کرد خود را نشان بدهد، این حق را به ملت نداد. همین اشتباه را شاه فقید هم کردند.
در نتیجه، برای رسیدن به آزادی و آزادی بیان هیچوقت زود نیست و حتی دیر هم هست. بایستی این مسئله را تذکر داد که بختیار دیر آمد. اگر بختیار- نمیگویم بهجای شریف امامی- اما حتی اگر به جای ازهاری آمده بود، شاید امروز شما و من و سایرین اینطور آوارهی چهارگوشهی دنیا نمیبودیم. بختیار دیر آمد. افکار بختیار کاملاً شناخته شده بود، منتهای مراتب متأسفانه دیر بود و بدتر از همه، خیانتی بود که همسنگریها و دوستان سیاسی سابقاش به او کردند. خنجر خیانتی بود که جبههی ملی از پشت به قلب بختیار، یعنی در حقیقت به قلب ایران و ملت ایران زد. شاه زیر تاثیر اطرافیان نقش ارتش
آقای دکتر بختیار در کتاب "یکرنگی" از اطرافیان شاه سخن میگویند که شاه را وادار به سلطنت و حکومت کردند. این حرفی است که همهی کسانی که الان در داخل و یا خارج از کشور هستند، در مورد شاه میگویند. به این ترتیب، نقش شاه در این مملکت چه بود؟ آیا واقعاً آدمی ضعیفالنفس و بیاراده بود؟
آموزگار: من البته شاه را خوب نمیشناسم. چون اصلاً امکان برخورد با ایشان را، طوری که بتوانم او را از نزدیک بشناسم، نداشتم. من فقط میتوانم بر مبنای آثاری که از وی دیدهام، قضاوت کنم. دو قضاوت را میتوانم برایتان نقل کنم که یکی از آنها از آقای ابراهیم خواجهنوری، یکی از روانشناسان معروف ایران و یکی از دوستان نزدیک من است. البته نه تنها دوست، بلکه من خیلی به او اعتقاد داشتم و او روی من خیلی نفوذ داشت (این را باید از حالا اعتراف کنم).
آقای خواجهنوری روزی به من میگفت که در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۳، یعنی سه سال اول شاهی پادشاه، ایشان را فراخوانده بودند تا به سبک خارجیها، بهاصطلاح سنگ صبور شاه باشد و شاه با او صحبت کند برای تخلیهی خودش. او میگفت: «من از وسعت نظر، آیندهنگری و عشقی که شاه به وطن داشت، اصلاً دچار حیرت میشدم که چقدر این آدم والا فکر میکرد».
به نظر من، این حرف درست است. شاه در ۱۰ سال اول زندگیاش، سعی کرد یک پادشاه مشروطه بماند. اما با این پادشاه مشروطه، جامعه چه کرد؟! سه بار به جاناش سوءقصد کردند که او را بکشند، چندین بار با استفاده از وضعیتی که قوای خارجی در ایران بهوجود آورده بودند و آثار بعدی آن و بعد عدم انضباط در مملکت، ناسزاهایی در روزنامهها به او میگفتند که آدم خجالت میکشد حتی به همسایهاش چنین ناسزایی بگوید و بعد هم شیرازهی مملکت از هم دررفته بود… یک روزی، بالاخره آدمی تصمیم میگیرد کارهایی بکند.
در مجموع، قضاوت نسبت به شاه فقید کمی تند است. ولی آدم باید فکر کند که در آن جامعه، بدون چنین قدرتنماییای چگونه میشد کاری کرد. در زمان شاه فقید کم هم کار نشد، خیلی کارهای بزرگ انجام گرفت. من این موضوع را بارها گفتهام و از این فرصت استفاده میکنم که یکبار دیگر در حضور شما بگویم؛ همه میدانند برای اینکه یک مملکت از حالت عقبماندگی به یک کشور صنعتی برسد، باید هفت مرحله را بگذارند. ما در دوران شاه، پنج مرحله را گذرانده بودیم و دو مرحلهی آخر که ورود به تکنولوژی صنعتی شدن بود را نیز شروع کرده بودیم.
اگر این انقلاب ۱۰ سال دیرتر اتفاق میافتاد، قطعاً اتفاق نمیافتاد. برای اینکه اولاً یک طبقهی متوسط خیلی قدرتمند بهوجود میآمد، کشور صنعتی میشد، ما در بسیاری جهات خودکفا میشدیم، رفاه عمومی میشد و… بعضی تئوریها هستند که معتقدند اگر شما دمکراسی اقتصادی نداشته باشید، دمکراسی سیاسی هم نمیتوانید داشته باشید. بر این اساس، شاید وقتی ما میتوانستیم یک رفاه نسبی برای همهی مردم داشته باشیم، بعدش میتوانستیم گامهای بزرگی در دمکراسی نیز برداریم.
البته اینها همه داستان سیاسی است، آدم نمیداند که این اتفاق واقعاً خواهد افتاد یا نخواهد افتاد، ولی بههرحال میشود حس کرد که مملکت داشت به این سمت میرفت. این نکته را هم بگویم که وقتی مملکتی ناگهان پولدار میشود، عدهای به فکر سوءاستفاده میافتند و عدهای سعی میکنند آن رهبر را خیلی قدرتمند کنند و خیلی به او نزدیک بشوند و ارتباطاش را با سطح جامعه قطع کنند که بتوانند هرکاری که میخواهند انجام بدهند. این اتفاق در ایران هم افتاده بود. ولی این فقط یک گوشه از کار است. ما گناههای خودمان را معمولاً نادیده میگیریم که مردم هم چهکار میکردند، چه ناشکریها و چه ناسپاسیهایی میکردند. اینها را هم باید کموبیش در نظر داشت.
رزم آرا: شاه آدم ضعیفی بود، ولی آدمی بود که قلباش آکنده از وطنپرستی، دوستی و محبت به ملت و ایران بود. منتها کارش به کجراهه کشیده شد و در این زمینه، اطرافیاناش خیلی مسئول هستند. ولی در حقیقت شاه، چندین مرتبه در زندگی ضعف خود را نشان داد. در مواقعی که این آدم باید تصمیم قاطع میگرفت، هیچوقت قادر نشد بگیرد. همیشه تحت نفوذ یک مرد یا مردان یا زنانی بود.
ماجرای ۲۴ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کاملاً بارز است. اصلاً شاه احتیاجی نداشت که از مملکت بیرون بیاید. احتیاجی نداشت در آن نیمهشب نصیری را بفرستد که آن فرمان را ببرد. این آدم اگر واقعاً خوب دیده بود، میتوانست خیلی روشن نخستوزیر وقت، شادروان دکتر مصدق را بخواهد و بگوید: مجلسی نیست، مملکت دارد از بین میرود و شما دیگر نمیتوانید مملکت را اداره کنید. من آقای سرلشکر زاهدی و یا هر کس دیگری را به نخستوزیری انتخاب میکنم و میماند. اما این کار را نکرد. بدترین کاری که کرد این بود که شب، این فرمان را فرستاد، در آن شرایط کذایی و بعد هم فوری از مملکت خارج شد.
شاهان پهلوی خدمات زیادی به ایران کردند، بیانصافی است اگر بگوییم شاهان پهلوی به ایران خدمت نکردند. ۵۷ سال سلطنت پهلوی، یک دوران استثنایی از تاریخ ایران است. اما متأسفانه روی اشتباهاتی این خدمات از بین رفت و به کجراهه رسید.
حالا که از شاه حرف میزنیم، بد نیست از نقش ارتش در آن زمان هم بگوئیم. در کودتای ۲۸ مرداد، آقای بختیار هم از نقش کمرنگ ارتش حرف میزند. این ارتشی که شاه اینقدر به آن افتخار میکرد و گویا خرجاش هم بسیار بالا بود، به چه کسی وفادار بود؟ به خود شاه وفا نکرد، به آقای بختیار هم وفا نکرد و در دورهی مصدق هم نقش چندانی نداشت. نقش ارتش پس چه بود؟
آموزگار: اولاً که ارتش ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را با ارتش سال ۱۳۵۷ نباید مقایسه کرد. در سال ۵۷، ارتش ایران، ارتش بسیار قویای بود. بسیار خوب تعلیم دیده بود و برای جنگهای کلاسیک غیراتمی آمادگی کامل داشت…
|
|