felora عزیز, من چون در این سایت بر طبق قوانین " نیوتن " عمل میکنم ( عمل و عکس العمل ) و از طرفی چون شما خانم محترمی هستید و بتازگی منو " خان " صدا میکنید که بینهایت برایم بامزه هست ( بخاطر خاطرات گذشته ) و از طرفی شما فهم و کمال ادبتان را بمن مثل همیشه ثابت کردید, گفتم شاید من زیاد خودمونی هستم و شاید شما میخواهی مرز را بمن نشان بدهی و از این قبیل فکرهای فرهادی ایرانی که ول کن منم نیست, بدینجهت از واژه عزیز صرفنظر کردم, هرچند برایم مثل دیگران عزیز هستید ! بهرحال, ولی چقدر خوشحالم که از خاطره ات تعریف کردی که من دیروز خواستم برایت از خاطر تلخ و شوک خودم برایت تعریف کنم که گفتم, نه, زیاد خودتو لوس و خودمونی نکن ! بهرحال, منکه واقعا روز اول مدرسه را فراموش نکردم و نمیکنم, زیرا بخوبی یادم میاد که یکهو وارد یک کلاس 40 نفره شدیم و روی نیمکتهای چوبی و غیربهداشتی نشستیم و چون عادت نبودیم مثل همه بخودم پیچ و تاب میخوردم که داد خانم معلم در امد و برای اینکه از ما بچه های مظلوم و بیگناه زهرچشم بگیره, |