شبی که همسرم از من خواست با زن دیگری برای شام بیرون بروم
کتاب «کلید اسرار زندگی» در 4 بخش «از سری داستانهای زندگی، سخنان و پندهای بزرگان علم و ادب، توصیههای پزشکی و به نشانی خدا» منتشر و با استقبال خوب مردم مواجه شد.
به گزارش خبرآنلاین، نشر آموت کتاب «کلید اسرار زندگی» را به همت محسن تیموری در 300 صفحه با قیمت 6 هزار تومان منتشر کرده است که با مرور برخی وقایع زندگی روزمره، درسهایی از زندگی را برای مخاطب به تصویر کشیده است.
گردآورنده اثر در مقدمه کتاب نیز تاکید میکند که این کتاب چراغی برای بهتر زیستن است که موجز نوشتهها و گزینگویههایی از بزرگان علم و ادب و دین جهان را بدون داوری و تحلیل با درنظر گرفتن ارزش ادبی و جذابیتشان گردآوری کرده است...او تاکید میکند که این کتاب تجربه زندگی را که کوتاه است و برگشتناپذیر، برایمان آماده کرده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل احساس میشوند. این ماجرا را دوستم تعریف کرد:
او میگفت که پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن دیگر که همسرم خواست با او بیرون برم، مادرم بود. او 19سال پیش بیوه شده بود ولی مشغلههای زندگی و داشتن 3فرزند باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم و...با نگرانی از من پرسید مگر چه شده؟ نگران شدهبود، گفتم: به نظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود اگر امشب با هم باشیم...جمعه عصر وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم، او جلوی در خانه ایستاده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهرهای روشن همچون فرشتگان به من لبخند میزد. وقتی سوار ماشین شد گفت به دوستانش گفته که امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودند...به رستورانی رفتیم که خیلی لوکس نبود اما جای دنجی بود. وقتی منو را نگاه میکرد، لبخند حاکی از رضایت را بر چهرهاش میدیدم...
به من گفت وقتی کوچک بودیم و با هم رستوران میرفتیم، او بود که منوی رستوران را میخواند...من هم گفتم حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری من این لطف را در حق تو انجام دهم...هنگام صرف شام گپ و گفت صمیمانهای داشتیم...آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم...وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد آمد به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم...
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی درگذشت، کمی بعدتر پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم آن شب غذا خوردیم به دستم رسید. همراه با یادداشتی که به آن ضمیمه شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2نفر پرداخت کردهام یکی برای تو و یکی هم برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید آن شب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم. آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که به موقع به عزیزانمان بگوییم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم...به نظرم هیچ چیز در زندگی مهمتر از خداوند و خانواده نیست، زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود...»
گوش آزاد - ایران - تهران
|
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. یاد مادر پیرم افتادم که " آلزایمر " و بیماری های متعدد ، امانش را بریده . چند روز پیش که به دیدنش رفته بودم ، بدون توان تکلم ، صورت مرا بین دو دست نحیفش گرفته و عاشقانه نوازش می کرد.. اسمم یادش نمی آمد. ولی می دانست پسرش هستم.. مادر..مادر... زیباترین کلمهء دنیا.. |
یکشنبه 26 تیر 1390 |
|
khosh bavar - ایران - یزد
|
واقعا که !? پس برای همینه که این کتاب اینقدر طول کشید, یعنی 4 جلد و انهم 300 صفحه ! حتما اسم خانمش شیرین بود که اینقدر شیرین و بامحبت بود که مادرشوهرش را دوست داشت و و و ! من هم شدم مثل ان نویسنده که دارم داستان را طولانی میکنم ! |
دوشنبه 27 تیر 1390 |
|
شب قطبی - امارات - دبی
|
مهر مادری هرگز هرگز جانشین ندارد.قشنگ بود من که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.درود بر تمام مادران عزیز.کاش الان پیش مادرم بودم. یهوی چقدر دلم برایش تنگ شد.سر سجاده ات دعایم کن مادر.و من رو ببخش به خاطر تما بی معرفتی هایم.مرا ببخش به خاطر تمام خودخواهی هایم.کاش میشد پیشانی ات رو ببوسم.دوستت دارم مادر. |
دوشنبه 27 تیر 1390 |
|
Royan - آلمان - آلمان
|
اگر همه زنها اینطوری فکر میکردند دیگر مادر شوهرها , مادر شوهز نبودنند , منطورم اینه که این رفتار زنهاست که مادر شوهر ها را بدجنس میکنه وقتی آنهامتوجه میشوند که دیگه هیج سهمی از پسرشان ندارندو بطور کلی کسی را که با علاقه و آرزو وزحمت بزرگ کردنند از دست دادند مجبورند یه. عکس العملی نشان بدهند که منجر به روابط بدمادر شوهر وعروس میشود. من 2 تا پسر کوچک دارم از همین الان وحشت میکنم از تصور اینکه ازدواج پسرم باعث جدائی آنها از من بشه. کاش یه عروس اینطوری گیرم بیاد. |
دوشنبه 27 تیر 1390 |
|
Arash آرش - بریتانیا - لندن
|
بله کاملا درسته که هیچ چیز در زندگی مهمتر از خداوند و خانواده نیست ولی وقتی دولتی ضد انسانی و ضد خدا زندگی در امنیت، رفاه و آزادی را برای همه خانواده ها از بین میبرد، دوست داشتن خانواده و خداوند بزرگ در درجه اول از طریق مبارزه علیه آن رژیم عملی میتواند باشد |
دوشنبه 27 تیر 1390 |
|
shirin** - کانادا - اتاوا
|
گوش آزاد - ایران - تهران . از خوندن کامنتتون گریه ام گرفت.من مادرم را اخرین بار هفت سال پیش که ایران بودم دیدم و بغلش کردم و بوسیدم و حالا حتی نمیتونه یک کلمه هم حرف بزنه و یا حرکتی کنه.مادرم مادر خوبم |
دوشنبه 27 تیر 1390 |
|
محمدرضا بهشتی - ایران - تهران
|
امروز با مادر:. تا حالا فکر کردید هر وقت خسته شدی از روزگار و ناملایمات . دلت می خواد سنگ صبوری را پیدا کنی و تمام رمز و رموز زندگیت را برایش بازگو کنی کسی را پیدا نمی کنی . ناگهان متوجه میشی یک صندوقچه راز نگهدار و مهربانی در خانه در همین نزدیکیها داری و بسراغش میری . بعضیها دارنش و بعضیها اونو از دست دادند . اما همیشه حضور داره و پذیرای درد دلت هست . ساکت میشنه و حرفهاتو گوش میکنه مثل اسفنجی که آب را در خود میگیره غم و غصه هاتو جذب خودش میکنه . بعدش یکباره احساس سبکی میکنی و میگی آخیش مادرجان دستت درد نکنه سبک شدم . مادرم ای کاش همیشه پیشم بمانی . مادر تو اگه نباشی من می میرم . مادرم حالا که نیستی اجازه بده بیام سر مزارت آهسته آهسته دردمو بگم و آرام بکیرم . مادرم برای همیشه دوستت دارم . حتی اگر نباشی . |
دوشنبه 27 تیر 1390 |
|
Hengameh Abri - هلند - انسخده
|
من مادرمو ۲ سال پیش از دست دادم. مادر من خیلی عذاب تو زندگی کشیده بود. ۴ تا از بچه هاشو از دست داده بود. ۶ ماه هم قبل از این که خودش از دنیا بره خواهر بزرگتر که سالها بود از بیماری قلبی رنج میکشد رو از دست دادیم و مادر فقط به نیرویی که باید از اون نگهداری کنه زنده بود. چند ماه بعد از فوت خواهرم هم خودش رفت. میگفت که دیگه انگیزه ای برای موندن نداره. من برای چهلم خواهرم رفتم ایران. و نگاه آخره مادر هرگز یادم نمیره که به من میگفت به زبونه بی زبونی که این آخرین دیداره. بیچاره شده بود ۳۰ کیلو . باور کنید داغ بدیه قدر مادرها رو بدونید من برای همیشه این حسرت به دلم موند که یک باره دیگه بهش بگم دوستت دارم مادر و به خاطر تمامه زجرهای که کشیدی متاسفم فرشته تر از تمامه فرشته های آسمون. |
دوشنبه 27 تیر 1390 |
|
gol andam - سویس - زوریخ
|
محمدرضا بهشتی - ایران - تهران بقدری زیبا نوشتین که اشک منو در اوردین ...مرسی ... باورم نمیشه مادر تو رو از خاک آفری. تو رو از جنس ستاره ساده و پاک آفریدن...مادرم میگن قلب آدما اندازه مشتشونه ولی چطوری یه دنیا مهربونی یه آسمان صداقت یه کهکشان محبت یه دریا عشق تو مشتت جا شده؟ |
دوشنبه 27 تیر 1390 |
|
محمدرضا بهشتی - ایران - تهران
|
golandam-سوئیس -زوریخ - عزیزم ممنونم از لطفت . شرمنده قصد ناراحتی کسی را نداشتم فقط خواستم بگویم هیچ چیزی جای مادر را نمی گیرد . امیدوارم شاد باشی و مادر عزیزت را بعد از خواندن این کمنت غرق بوسه کنی . موفق باشید. |
سهشنبه 28 تیر 1390 |
|
felora - ایران - تهران
|
محمدرضا بهشتی - ایران - تهران /حرفهای غمگین ولی صادقانه شمابه دلم نشست,هیچ دلی بی غم نیست! ترا به ارزوهایت برساند انکه اسمانی را میگریاند تا غنچه های گل بخندند...( ساعت 1 نیمه شب) |
سهشنبه 28 تیر 1390 |
|
felora - ایران - تهران
|
محمدرضا بهشتی - ایران - تهران /حرفهای غمگین ولی صادقانه شمابه دلم نشست,هیچ دلی بی غم نیست! ترا به ارزوهایت برساند انکه اسمانی را میگریاند تا غنچه های گل بخندند...( ساعت 1 نیمه شب) |
سهشنبه 28 تیر 1390 |
|
gol andam - سویس - زوریخ
|
Hengameh Abri - هلند - انسخده ...جان تسلیت و هم دردیه من رو بپذیرید...متاسفانه دوران بدیست چه مادرانی که هر روز در اون جهنم سرا فریادشون اشکهایه بی امان شونه.. پاینده وبردبار باشید... |
سهشنبه 28 تیر 1390 |
|
Hengameh Abri - هلند - انسخده
|
gol andam ، خیلی لطف دری عزیزم مرسی ، مادره من همیشه میگفت مردن پدر و مادر باید رسم باشه . وای از روزی که این رسم برگرده. واسه خودش که بدجور برگشت. بمیرم واسه مادرهایی که بچه های دسته گلشون به دسته این دیوصفتان نبود میشن. |
سهشنبه 28 تیر 1390 |
|
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان