سومریان یکی از کهنترین اقوام ساکن میانرودان (سرزمین میان دو رود دجله و فرات) بودند که از هزاره سوم تا هزاره دوم پیش از میلاد تمدنی درخشان پی ریختند که اثراتِ آن را هنوز هم می توان نه تنها در زندگی مردم آن منطقه، بلکه بخش بزرگی از جهان مشاهده نمود. حکومت سومریان بعدها به دست آشوریان و سپس بابلیان افتاد و سرانجام کورش پادشاه هخامنشی بر آنان تسلط یافت.
سومریان خطِ میخی را ابداع کردند و با آن می نوشتند. این خط بعدها به بابلیان و هخامنشیان به ارث رسید.
در سال 1849 در شهر موصل (عراق) بر تپهای که به "نمرود" مشهور است، "قصر نینوا" را کشف کردند. نینوا نشان از عظمت، شکوه و جلال سلطنت آشور بانیپال داشت، شهری که به دست "هوخشتره"، پادشاه ماد، با خاک یکسان شد. در قصر نینوا کتابخانهای عظیم یافتند که در آن سیهزار کتاب بر الواح گلی وجود داشت. این کتابخانه از آنِ آشور بانیپال بود.
در میان آثار کشف شده، حماسه گیلگمش یک از مشهورترینِ آنان است. این داستان را یکی از زیباترین و کهنترین محصولاتِ فکر بشر در تمامی مشرقزمین به شمار می آورند. منبع اصلی بسیاری از افسانهها و روایتهاییست که در تورات و دیگر کتابهای دینی آمده است.
آنچه از "گیلگمش" بهجا مانده، دوازده لوح گلیست به زبان سومری. هر لوح شامل شش ستون سیصد سطری می باشد. نسخههایی از آن نیز به زبان اکدی موجود است. تاریخ تحریر آن را هزاره سوم پیش از میلاد حدس می زنند.(1) این اثر در سال 1853 توسط "هرمزد رسماس" از آسوریان موصل کشف شد. جرج اسمیت، مورخ انگلیسی آن را ترجمه کرد. نخستین ترجمهی فارسی آن توسط داوود منشیزاده در سال 1333 منتشر شد.
گیلگمش پادشاه شهر اورک از سرزمین سومر بود. یکسوم او انسانی و دوسوم باقیمانده خدایی بود. پس از مرگِ دوستش، انکیدو، به دنبال یافتن رمز جاودانگی و نامیرایی انسان راه سفر در پیش می گیرد. در بازگشت، رنجِ سفرِ او بر گلنبشتهای ثبت می شود.
گیلگمش نیرویی مافوق طبیعی دارد، بیترس و شکستناپذیر است. بر اورک پادشاه می باشد، شخصی مستبد که مردم می آزارد. "در شهر سخن و کلام او قانون است." زنان که بار اصلی آبادانی شهر را بر عهده داشتند، شکایت به "ایشتار"، خدابانوی باروری و عشق، می برند و او از "آرورا" خدای آسمانها می خواهد چارهای بیندیشد.
"آرورا" انکیدو را از گل رُس به شکل انسانی وحشی خلق می کند و او را در صحرا با جانوران ول می کند. انکیدو با جانوران دوستی می کند و از آنان در برابر دامهای مرگبارِ شکارچیان حمایت می کند. شکارچیان شکایت به گیلگمش می برند و از او می خواهند تا از "شاماتِ" روسپی بخواهد با آمیزش با انکیدو، او را اغوا کرده، از حیوانات دور کند.
انکیدو با دیدن شامات شیفته او می شود، پس از هفت شبانهروز عشقبازی، حمایتِ از حیوانات را فراموش می کند. شامات از او می خواهد که با وی به اورک بیاید. او را به غذاهای انسانها آشنا می کند و لباس خویش بر وی می پوشاند. در ورود به شهر با گیلگمش روبرو می شود، پس از نبردی تن به تن و بدون پیروزی، آن دو باهم دوست می شوند و عهد می بندند کار پهلوانی را باهم پیش برند. این چیزیست که البته مادر گیلگمش در تعبیر خوابی از او، به وی گفته بود.
در این میان گیلگمش عشق ایشتار را پس می زند. ایشتار نزد "آنو"، پدر آسمان می رود و از او می خواهد تا گاو مقدس را از آسمان برای کشتنِ گیلگمش به زمین فراخواند. گلیگمش و انکیدو به اتفاق گاو را می کشند. خدایان که این می بینند، مرض به جان انکیدو می افکنند و او می میرد.
گیلگمش بر جنازه انکیدو مویه سر می دهد. "پس روی رفیق خود پوشید، چنانکه عروسی را بپوشاند." شش روز و شب گریست. روز هفتم جنازه را دفن می کند، در "ترس از مرگ" به سوی دشت می شتابد. "من نیز به سان انکیدو خواهم مرد؟" به خدایان روی می آورد تا چگونگی پایانِ زندگی خویش بداند. سرانجام می شنود که چون یکسوم او آدمیست، راه آدمیان خواهد پیمود؛ "هنگامی که خدایان آدمیان را آفریدند/ مرگ را بهر آدمیان و جاودانگی را سهم خویش کردند." او در می یابد که؛ "مرگ وحشتآور است، غایتِ هر زندگی".
در جستوجوی راز زندگیست که به نزد "ناپیشتیم" راه می یابد. او همانیست که عمری دراز دارد و یادآور نوح در تورات و قرآن است.
گیلگمش سرانجام به آن گیاه هستیبخش دست می یابد، تصمیم می گیرد آن را به اورک برده، همه از آن بخورند و به قدرت جوانی و نامیرایی دست یابند. به راه بازگشت، استخری می بیند، تن به خنکای آب آن می سپارد. در این هنگام ماری بوی گیاه را می شنود، آن را می خورد، پوست می اندازد، جوان می شود و می رود. گیلگمش به گریه می نشیند. به ناچار دستخالی به اورک باز می گردد.
در دوازدهمین لوح که بخش ناتمام داستان بر آن حک شده، آمده است که گیلگمش در راه بازگشت از خدایان می خواهد تا حداقل سایهی انکیدو را به وی بنمایانند تا او سرنوشتِ مردگان از وی بپرسد. گیلگمش به دنیای زیرین می رود، به جهان مردگان. به خانهای تاریک وارد می شود که هیچکس تا کنون از آن بازنگشته بود. "ساکنین آن از روشنی محرومند، غبار زمین خوراک آنهاست و خاک رُس غذای آنها، روشنایی نمی بینند و در تاریکی می نشینند. تن آنان با پر پوشیده و مانند مرغان بال دارند...از هفت دروازه می گذرد و سرانجام انکیدو را می بیند. از او می خواهد تا از واقعیت زیر خاک برایش بگوید."
انکیدو می گوید: "اگر قانون خاکی، که دیدهام، بر تو بگویم، خواهی نشست و خواهی گریست...کرمها او را مانند جامهی کهنه می خوردند...انکیدو، دوست تو که دست تو را می گرفت، مانند خاک رُس شده. او در خاک افتاد و خاک شد."
گیلمش با غمی سنگین به اورک بازگشت، "بر زمین افتاد تا بخسبد. مرگ او را در تالار درخشنده قصر وی در آغوش کشید."
در کشفِ فلسفهی هستی، کنکاش در جهانِ موجود و دنیای ناشناختهی پس از مرگ نقش عمدهای دارند. آنجا که انسان نتواند پاسخی به چراهای زندگی بیابد، به استوره پناه می برد، امری که در گیلگمش حضوری ملموس دارد. گیلگمش موجودی انسانی-خداییست، رانده شده از آسمانها و جهان یزدانی، مانده در دردهای زمینی که انگار پایانی ندارد. گیلگمش می تواند رابط بین انسان و خدا نیز باشد، بی آنکه قادر متعال باشد.
بنا بر باور مردم میانرودان؛ خدایان انسانها را می آفرینند تا خدمتکاران آنان باشند. در همین رابطه است که می بینیم گیلگمش بر اورک فرمانرواست و چون فکر می کند موجودی خداییست، بندگان همه باید در خدمتِ او باشند و ستمهای وی تاب آورند.
گیلگمش داستانِ اعتراض انسان است به پایانِ زندگی، به پدیده مرگ که سرانجام به پذیرش آن می رسد. اعتراض به پایانِ ناخوش و ناخواستهی زندگی که نیستیست و در نهایت، تسلیم در برابر آن.
تنهایی گیلگمش و دغدعهی مرگ، هراس را به زندگی او می کشاند. می خواهد انسانی نامیرا بماند. مرگ انکیدو باعث می شود که گیلگمش شکل زمینی مرگ را بشناسد و به آن بیندیشد. با اینکه دوسوم وجودش آسمانیست، ترجیح می دهد زمینی بماند. آخرین فصلِ داستان در واقع جنگِ بین خدا و انسان است.
در این حماسه می توان نشانههایی از تاریخ نیز یافت. گیلگمش پنجمین پادشاه از نخستین سلسله حاکم بر اورک بود. با توجه به تاریخ، او باید همان کسی باشد که دیواری به طول نه کیلومتر بر گردِ شهر کشید. اورک در قرن چهارم تا سوم پیش از میلاد شهری بزرگ و آباد بود با معابدی بسیار. نخستین سنگنوشتهها را نیز از خرابههای همین شهر کشف کردهاند.
شش روایت از داستان گیلگمش بهجا مانده که کم و بیش به هم می مانند. همه در اصل به زبان سومری هستند و قدیمیترین آنها به قرن 26 پیش از میلاد تعلق دارد. این آثار گنجینهی باارزشی هستند که می توان از ورای آنها به چگونگی زندگی، باورها، رابطهها، طبیعت و خشم آن، مرگ، جنگ و صلحِ مردم آن سامان پی برد. گیلگمش داستانِ رشد انسان و بالغ شدن اوست.
در گیلگمش "شامات"، روسپی مقدس، نماد زنان است. او کسیست که انکیدو را از حیوانی وحشی به خویی انسانی آشنا می کند. او را با عشقبازی می فریبد و کمک می کند تا با فرهنگِ انسانها خوردن و نوشیدن آشنا گردد؛ "بخور انکیدو، از نان که به انسانها تعلق دارد. بنوش انکیدو از آبجو که رسم این سرزمین است."
این عشق شامات است که انکیدو را انسانی می کند. عشقبازی چشم انکیدو را به جهانی انسانی می گشاید. پس از هفت شبانهروز پیچیدن تنها بههم، شامات به انکیدو می گوید؛ "تو به حیوانات و صحرا تعلق نداری، تو انسانی هستی که باید در اورک زندگی کنی." انکیدو در اورک موفق می شود در زندگی گیلگمش تعادل ایجاد کند. او از خوی دیکتاتوری فاصله می گیرد و به بهبودِ زندگی انسانها می اندیشد.
از گیلگمش چند ترجمه به زبان فارسی موجود است. نخستین آن به سال 1333 تعلق دارد که به همت داوود منشیزاده از آلمانی به فارسی برگردانده شده.(2) احمد شاملو نیز آن را از فرانسه به فارسی برگردانده است که پس از سالها توقیف اخیراً بازچاپ شده است.(3)
زیرنویسها:
1 - Wolfgang Röllig, Das Gilgamesch-Epos, Reclam, Stuttgart 2009
2 - گیلگمش، کهنترین حماسه بشری، مترجم لوحههای میخی؛ جرج اسمیت، مترجم به آلمانی؛ گئورگ بورکهات، ترجمه به فارسی؛ داوود منشیزاده، تهران 1382، انتشارات اختران
3 - گیلگمش، برگردان احمد شاملو، با تصویرسازی مرتضی ممیز، نشر چشمه، چاپ هفتم، تهران 1389
منبع : شهرزاد نیوز