دیدار شورانگیز مادر و فرزند پس از ۵۰ سال


دیدار شورانگیز مادر و فرزند پس از 50 سال

خبرگزاری مهر: مادر تبریزی پس از 50 سال چشم انتظاری در میان انبوهی از بهت و ناباوری و با چشمانی اشکبار سرانجام توانست فرزند خود را یافته و او را در آغوش کشد.

به گزارش خبرنگار مهر، عفت مادر "حمید معیّر" 50 سال پیش در پی جدایی از همسرش در مراغه از فرزند خود دور افتاد اما در این مدت مدام چشم انتظار فرزندش بود تا شاید با او دیدار کند که این انتظار پس از نیم قرن به سرانجام رسید و این مادر 75 ساله هفته گذشته چشمش به دیدن پسر گمشده اش روش شد.

حمید که ساکن ایالت میشیگان ایالت متحده است با سفر به ایران و به محض دیدن مادر پیر خود، بر دستان پرمهر او بوسه زد و اشک دلتنگی ریخت.

حمید معیّر که اکنون 53 سال دارد، به یادآورد: "تقریباً دو یا سه ساله بودم که به سبب جدایی پدر و مادرم در مراغه از مادر جدا شدم و تا 12 سالگی که در تهران ساکن بودیم نمی دانستم با مادر ناتنی زندگی می کنم اما دراین موقع بود که پی بردم ناهید، مادر واقعی من نیست."

وی به خبرنگار مهر گفت: "وقتی بزرگ تر شدم می شنیدم که ناهید شش فرزند دارد؛ اما هنگامیکه تعداد برادران و خواهران ناتنی ام را می شمردم متوجه می شدم من هفتمین فرزند خانواده ام، ضمن اینکه همیشه رفتار ناهید با من مانند یک مادر واقعی نبود."

وی گفت: "پس از گذشت سال ها و هنگامی که در سن 18 سالگی عازم خدمت سربازی میشدم پدرم که یک ارتشی دیکتاتور بود درگذشت و من در جریان انجام خدمت، به جهت تمرد از دستور فرماندهانم که در بحبوحه انقلاب اسلامی فرمان تیراندازی علیه مردم بی دفاع را می دادند، فرار کردم اما بالاخره پس از پیروزی انقلاب و سپری شدن خدمت سربازی، ابتدا به ترکیه و سپس به آلمان و از آنجا به آمریکا رفتم."

وی اضافه کرد: "پس از ناکام بودن ازدواجم در آلمان که ثمره آن یک دختر بود، در آمریکا تشکیل خانواده داده و اکنون با دختر 16 و پسر 12ساله زندگی خوب و خوشی داریم."

او بیان اینکه پیدا کردن مادرش یکی از دغدغه های همیشگی اش بوده است، اظهار داشت: "با وجود فراز و نشیب های فراوان زندگی ام، در ماه های اخیر با همکاری پسرخاله فرزند یکی از فامیل های بسیار دورم برای یافتن مادرم تلاش زیادی کردم و توانستم یک قطعه عکس به همراه کپی شناسنامه مادرم را از طریق ایمیل دریافت کنم."

او افزود: "با دیدن عکس مادرم بعد از 50 سال نور امیدی در دلم شعله ور شد و تصمیم گرفتم به هر شکل ممکن مادرم را پیدا کنم؛ بنابراین با همکاری دفتر جمهوری اسلامی ایران در واشنگتن دی سی، پاسپورت آمریکایی ام را تمدید کردم و با برگه عبور، راهی خاک ایران شدم."

حمید گفت: "پس از رسیدن به فرودگاه بین المللی امام خمینی(ره) به شمال رفتم ؛ چند روزی که آنجا و در ساحل دریا بودم با امواج صحبت می کردم که آخر، جریان چیست؟ چرا من نمی توانم پس از سپری کردن همه اتفاقات تلخ و ناگوار، مادرم را پیدا کنم؟ از امواج می پرسیدم با وجود اینکه من همه اطلاعات را دارم چرا هنوز درها به رویم باز نمی شود؟"

وی افزود: "بالاخره در راه بازگشت از شمال به تهران، به دوستم گفتم نمیدانم چرا اما یک حالت خاصی دارم؛ مرا به میدان آزادی تهران ببر تا با اتوبوس به تبریز بروم."

وی ادامه داد: "در طول مسیر سفر به تبریز با یک فرهنگی آشنا شدم و از او پرسیدم که اگر کسی گمشده ای داشته باشد چکار باید بکند؟ او هم در حالیکه ورقه هایی را تصحیح می کرد به من گفت باید به ثبت احوال مراجعه کنی؛ با همکاری او و در حالیکه چمدان ها در دستانمان بود به اداره ثبت احوال آمدیم."

حمید افزود: "رئیس اداره ثبت احوال تبریز که ابتدا می گفت فقط با مجوز قضایی می تواند نشانی مادرم را در اختیارم قرار دهد، پس از شنیدن قصه زندگی ام متاثر شد و قول داد تا دو ساعت دیگر مشکل را حل کند."

وی اظهار داشت: "سرانجام با همکاری این مقام مسئول و نیز کمک گرفتن از  طریق اطلاعات شبکه بانکی ایران، توانستم آدرس دقیق مادرم در تبریز را بیابم."

حمید گفت: "بالاخره به در خانه مادرم رسیدم و وقتی از در وارد شدم همه فامیل های درجه اولم در منزل بودند؛ مادرم آن وقت چادر به سر داشت و عینک هم زده بود و من نمی دانستم کدامیک مادر من است؛ مانده بودم که چکار کنم، بعد دیدم که این خانم [اشاره به مادرش] می گوید بالام بالام( فرزندم، فرزندم) که بی درنگ بطرفش رفتم و پس از بغل کردنش همه، اشک دلتنگی ریختیم."

او که اصرار زیادی بر ذکر اسامی یاری کنندگانش در پیدا کردن "عفت" دارد، گفت: "کوروش، رعنا و قاسم سخی نیا، پرویز و نیر معیّر، نادیا، شاهرخ نوبهار و آقای علیپور رئیس اداره ثبت احوال تبریز در پیدا کردن مادرم کمک زیادی به من کردند و لازم است از طریق این خبرگزاری از آنها تشکر کنم."

"عفت رضاپور فرهنمند" مادر حمید هم گفت: "از سال ها پیش به هر دری زدیم تا فرزندم را پیدا کنیم اما نشد که نشد؛ سال ها بعد همسر دومم خیلی تلاش کرد؛ حتی با رئیس جمهور وقت در این باره نامه نگاری کرد اما بخاطر اینکه حمید در خارج از کشور بود، همه تلاش های این خدابیامرز هم بی نتیجه ماند."

وی گفت: "چند روز پیش موقعی که یکی از فیلم های تلویزیون، صحنه پیداشدن مادر و فرزندی را نشان می داد بسیار متاثر شدم؛ آن شب به شدت گریه کردم و گفتم خدایا این چه دردی است که درمان ندارد؛ پس از اندکی راز و نیاز به دلم افتاد که به زودی حمیدم را پیدا خواهم کرد."

این مادر پیر درباره لحظه های دیدار با حمید هم گفت:"وقتی خبر دادند که او قرار است بیاید اصلاً باور نمی کردم اما هنگامی که اعضای خانواده دور هم جمع بودیم، ناگهان در خانه باز شد و در عین ناباوری فرزندم را پس از 50 سال دوباره دیدم؛ لحظه های بسیار عجیبی بود از یک سو به شدت دلتنگش بودم اما از سوی دیگر دلم گواه نمی داد که او را بغل کنم؛ با خودم می گفتم نکند مرد دیگری باشد و خدای نکرده من گناه کنم؛ با همه اینها وقتی فرورفتگی چانه حمید که از بچگی نشانه او بود را دیدم کمی آرام شدم و آغوش خود را گشودم و فرزندم را در حالیکه اشک دلتنگی می ریختم، بغل کردم."

او افزود: "هنوز درباره اینکه واقعاً فرزندم را می بینم، کمی تردید داشتم اما با نشان دادن عکس های شوهرم و مادر ناتنی اش و صحبت کردن درباره برداران و خواهرانش همه تردیدهایم رنگ باخت و مطمئن شدم که حمید، همان فرزندی است که آرزوی دیدنش قبل از مرگ را داشتم."

او گفت: "گردهمایی دوباره خانواده بسیار با هیجان بود؛ همه همینطور به بغل کردن یکدیگر ادامه می دادند و هر کس، دیگری را در آغوش می کشید و این ماجرا حیرت آور بود."

حمید که طراح داخلی ساختمان و ساکن آمریکاست، درباره برنامه آینده اش هم گفت: "کمبودهای زیادی در زندگی داشته ام و اکنون نمی خواهم فرزندانم را از دست بدهم؛ باید در آمریکا بمانم اما سعی می کنم مادرم را به آنجا ببرم."

عفت هم با بیان اینکه دوری مجدد از فرزند برایش غیرقابل تحمل است، هرگز پیشنهاد سفر همیشگی به آمریکا را نمی تواند قبول کند و می گوید: "پایان زندگی ام نزدیک است و خوب نیست که در آمریکا بمیرم؛ می خواهم واپسین روزها و سال های زندگی را در خاک خودم باشم و پس از مرگم پیش دوستان مومن و در وطن خودم دفن شوم."

mitra.d - المان - هانوفر
با خواندن هر کلمه اشک صورتم را دست کشید، چه لذتی، چه دیداری اگر من بودم تحمل غیر ممکن بود. بزرگبرین و زیباترین دیدار. ایکاش چیزی به نام مرگ برای مادر نبود و ارزو میکردم ایکاش من هم مادرم را یکبار دیگر فقط و فقط یکبار دیگر میدیدم. برایشان ارزوی بهترین لحظات را دارم
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

*Fanoos* - ایران - شهمیرزاد
خدارو شکر که بالاخره همدیگر و ملاقات کردند
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

kamelia-77 - انگلستان - لندن
خدا رو شکر چه لحظه زیبائی هستش ای کاش منم اونجا بودم
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

zartusht67 - المان - فرانکفورت
خیلی غم انگیز بود خدا عمر مادرت را زیاد کند من که هم خوشحال و هم ناراحت شدم
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

بنده ی تنهای خدا - قطر - دوحه
خدا رو شکر. خدا هیچ فرزندی را از مادرش دور نکند(آمین)
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

khosh bavar - ایران - یزد
داستان بسیار زیبا ! امیدوارم کسیکه باعث جدایی مادران و فرزندانشان میشوند, خودشان روزی دچار چنین دردی شوند !
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

homa-ir - المان - هامبورگ
چقدر دردناک بود این سرگذشت انهم بعد از 50 سال ( نیم قرن ) باورکردنش. مشکل است . اما خوشحالم که این مادر و پسر بهمدیگر رسیدند. سرنوشت. و دست تقدیر , چه بازیهائیست که با انسانها نمیکند .
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

bache shapoor - سوئد - یوسدال
خدا برای هم نگهشون داره.
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

maryam-germany-71 - المان - برلین
نازی مادر ایشالله حالا حالا زنده باشی و سایه ات سر بچه هات باشه,, اشک مارو که در اوردی بالام
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

porharfi - هلند - آرنم
بــــُرو نــــــَوه هایت را ببین!!..خوش میگذره ..همه به هر دَری میزنند تا به آمریکا. بروند .!! خُب برو دیگه !!..
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

dxb1990 - امارات - دبی
الهی نازی چقدر خوشحال شدم. مادر تنها بهانه برای زندگیه. خدا همه ی مادرای مهربونو نگه داره
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

zari goli - ایران - کرمانشاه
خدا رو شکر
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

love-iran - ایران - چابهار
همه اش یک طرف این خانم با این سن ماشالاه چه مویی پر پشتی داره واقعا همینه که میگن صابون مراغه واسه مو خوبه هههههههه اما خوش به حال این فرزند که اینقدر مادرش رو دوست داره
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

ghorobe sabalan - انگلستان - لندن
نهایت دردی که که یک انسان میتواند تحمل کند 46 واحد است که برابر با شکسته شدن هم زمان 20 استخوان میباشد. دردی که یک مادر هنگام زایمان تحمل میکند 57 واحد است. یاد بگیریم که عاشق مادرانمان باشیم. تنها لحظاتی که تو زندگیم با تمام وجود احساس ارامش کردم لحظاتی بود که دراز میکشیدم و سرمو روی پاهای مامانم میگذاشتم و مادرم موهامو نوازش میکرد. چقدر دلم برات تنگ شده مامان. زنده یاد حسین پناهی راست گفت وقتی مادری میمیرد تکه ای از فرزندانش را برای همیشه با خود میبرد. کجایی مامان
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

sama128 - ایران - شیراز
دوست داشتن - محبت و عشق جاودانی ترین موهبت الهی است که همیشه ماندنی است - تبریک صمیمانه حقیر برای شما مادر و فرزند عزیز- تکبر - غرور و کبر بدترین آفت زندگی است - خدای محبت خدای عشق خدای عیسی مسیح -
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

tehran11 - ایران - تهران
بی بدیل ترین گوهر جهان هستی مادر است .بیایید قدر آنها را تا زنده هستند دریابیم .الهی قربون همه مادرا برم حتی اون بد بدش ....
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

gharibe UAE - امارات - ابوظبى
مادر فراموش نشدنیست
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

nader46 - انگلیس - لندن
سلطان غم ,مادر.به امید روزی که همه,گمشده هاشون راپیدا کنن.
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

high class - کانادا ونکوور - کانادا ونکوور
بنده ی تنهای خدا - قطر - دوحه .الهی امین.
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

high class - کانادا - ونکوور
بنده ی تنهای خدا - قطر - دوحه .الهی امین.
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

ARTEMIS-SW - فرانسه - پاریس
با امید عمری طولانی برای این مادر و همه ی مادران/
سه‌شنبه 31 خرداد 1390

مهدیار - ایران - تهران
چقدر خدا دوسشون داشته. خوش بحالشون
چهار‌شنبه 1 تیر 1390

aria-aria-nl - هلند - روتردام
لذت دیدن مادر بعد از این همه سال دوری وصف ناپذیره به لطف حکومت دیکتاتور جمهوری اسلامی من که اخرین لحظات زندگی مادرم را ندیدم و پر کشید و رفت و بعد از سالها بر سر خاکش اشک ریختم امیدوارم خدا سایه مادران ایرانی را بر سر فرزندانشان مستدام بداره و مادرانی هم که از دنیا رفتن بیامرزه مادر عزیز من را هم بیامرزه امین.
چهار‌شنبه 1 تیر 1390

بچه شمرون - هلند - روتردام
لعنت بر جمهوری اسلامی لعنتی ابدی امیدوارم هرگز نام کثیف جمهوری اسلامی وجنایتهای ریز ودرشتش از تاریخ ایران پاک نشه تا زمانی که این بی شرفا رئس قدرت هستن خیلیها ازجمله خودم با اینکه هیچ گناه و جرمی مرتکب نشدن نمیتوانن به کشورشون به اغوش مادر عزیزشون برگردن.
چهار‌شنبه 1 تیر 1390

behzad24 - استرالیا - سیدنی
مادر عزیزم، الهی هزار سال زنده باشی!
چهار‌شنبه 1 تیر 1390

bawafa1385 - المان - هامبورگ
زندگی هزاران چم و خم و هزاران فزاز ونشیب دارد.در این گرفتاریها و فراز ونشیب های زندگی گاها تنها کسی که بیشتر از همه صدمه خواهد دید همان کودک و یا طفل است که نا خواسته بدنیا امده و اسیر دست این تلاطم و امواج زندگی است..ان چیز که بیشتر از همه میتواند در زنده ماندن یا موفقیت این کودک موثر و مفید باشد گاها سرنوشت( اگر بان اعتقاد داشته باشیم) و گاها داشتن یک همراه یا فامیل یا بستگان دلسوز و فهمیده است که میتواند این کودک را بسر منزل مقصود برساند. زندگی تنها شبه مرموزی است که قابل پیش بینی نیست
چهار‌شنبه 1 تیر 1390

sabry - عراق - اربیل
با سلام . واقعا زیبا بود اشکم در امد .
پنج‌شنبه 2 تیر 1390

arashrad15 - سوئد - گوته بورگ
چقدر ایرانیها با عاطفه هستند.چه زود اشکهایشان در میاید . البته من این عواطف را خیلی زیبا می بینم. فکر نمی کنم در دنیا مردمی با عاطفه مانند ایرانیها وجود داشته باشد. اما در دنیای خشن و اقتصادی امروز ، داشتن چنین احساسات و عواطف باعث بدبختی ملتها می شود. زیرا یک ملت فقط از طریق احساسات فریب می خورد. انکه فریب می دهد شادی بیش نیست و انکه فزیب می خورد ساده دلی بیش نیست . می گویند هنرمندان دو برابر آدمهای معمولی فریب می خورد چون با قوه تخیل زندگی می کند.
پنج‌شنبه 2 تیر 1390

h.k - دانمارک - اودا
maryam germani زیباگفتی.واقعا
جمعه 3 تیر 1390

PARVANE1 - انگلستان - برنموث
ghorobe sabalan - انگلستان - لندن با سلام و ارزوی اینکه همیشه طلوع باشی.!!! عزیزم منکه با خواندن نظرت یه جورایی دلمگرفت. یعنی دلم به درد امد برات. امیدوارم به ارزوهات برسی. XXX
جمعه 3 تیر 1390

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.