جالبتر از آنکه بدانیم کدام اثر یا کدام هنرمند او را در کشیدن این یا آن نقاشی برانگیخته، این سؤال مهمتر است که «پیکاسو با چه ارتباطی با آثار کلاسیک برقرار میکردهاست.»
شگفتآور نیست که در مورد هر اثری، پاسخ تفاوت دارد. زمانی که پیکاسو برای اولین بار در سال۱۹۰۰ به پاریس رفت، تولوز لوترک زنده و فعال بود، بنابراین در اولین تقلیدهای پیکاسو از لوترک، او همان کاری را میکند که هر هنرمند جوان مشتاق دیگری انجام میدهد؛ کپیکردن هنر یک معاصر موفق کهنهکارتر. در جستوجوی او برای هویت هنری، پیکاسو بهزودی درمییابد که لوترک، مانند بعضی دیگر، مطاع هنری پایندهای برای بخشیدن به او ندارد؛ سپس هنرمندی را کشف میکند که کلاسیسیزم دکوراتیوش، پیکاسو را به آثاری در دوره اول بلوغش هدایت میکند؛ «دوره آبی» با فیگورهای غریبی که در سرتاسر مناظر خالی، بیقرارند.
پابلو را میتوان شاگرد سودایی نقاشی اروپا دانست؛ الگرکو، گویا و ولاسکز و همینطور سزان، مانه، انگر، رمبرانت و دلاکروآ، تأثیر تعیینکنندهای بر او داشتند. فروگشای دگرگونی سبکشناسانه در سالهای اول، غالباً مکاشفه عمیق پیکاسو در اثر هنرمندی دیگر است.
برای مثال، پس از دیدن مجسمههای گوگن در ۱۹۰۶، پیکاسو مشتاق شد تا نگاهی به مجسمهسازی ایبری و یونان باستان بیندازد که در نتیجه او را قادر ساخت از سانتیمانتال دوره آبی به بیانی قدرتمندتر و صریحتر از تجربه انسانی برسد. با این حال تنها پس از دیدن نمایشگاه سزان در پاییز ۱۹۰۷ بود که پیکاسو شروع کرد به کاوش مفهومیتر و منظمتری برای ساختار اساسی آنچه به کوبیسم سوق مییافت.
پیکاسو ابتدا روش سزان در قراردادن رنگ روی کرباس را پیش گرفت: ضربههای موازی مستقیم، یکی پس از دیگری با حرکت هاشوری، مانند مجسمهسازی که اسکنهای را بر سنگ بهکارمیگیرد. با هر تغییری در مسیر ضربههای قلممو، منظر یا سطحی پدیدار میشود که متناوباً ایجاد عمق، فرم و حجم میکند.
هنرمند در سال ۱۹۱۰ با «طبیعت بیجان با لیوان و لیمو» کوبیسم به انتزاع پهلو میزند. اکنون او سطوح شفاف و مبهم را به گونهای ترکیب میکند که حاشیه یکی با دیگری ادغام میشود تا بیشمار پیوند بیافریند.
تقریباً میتوانید از کنارههای یک میز هشتگوشه و رومیزی، یک لیموی قاچشده و آنچه میتواند یک لیوان استوانهای باشد را دریابید، اما اگرچه همه اشیا، قابللمس، حسکردنی و واضح هستند، خطوط به همچسبیده طوری آنها را در محیطشان گرفتار کردهاند که بهمحض پیدا شدن، دوباره ناپدید میشوند؛ گویا طبیعت ناپایدار تجربه بصری و روانی را دست میاندازند.
او هرگز بهعنوان یک هنرمند، راجع به هنر یا مقاصد هنریاش ننوشت. زمانی که هنرمندان جوان، شروع به ارائه نمایی کلی از تئوریهای خود میکردند، از روی بیصبری حرفشان را قطع میکرد و میگفت: «اینها را با قلممو و رنگ بگو». البته گاهی مصاحبهای را قبول میکرد یا به افرادی که اعتماد داشت، اجازه میداد اندکی از حرفهایش را در نوشتهای بیاورند. اظهارنظرهای بیشماری از او درباره آثار کلاسیک نقل شده و آنچه از خواندن همه آنها با یکدیگر پدیدار میشود، این است که مانند بسیاری از ما، پیکاسو مستعد تغییر عقیده بود.
هر چه یک هنرمند بزرگتر باشد، تماشای آثار او به همان ترتیبی که خلق کرده، از دیدگاه برخی اهمیت بیشتری مییابد. از نگاه برخی کارشناسان، تفکیک موضوعی آثار پیکاسو به خودنگارهها، شخصیتها و تیپها، مدلها و الههها و طبیعت بیجان، انتقادی جدی بر این نمایشگاه است که شانس تماشای نمو و پیشرفت هنرمند را ـ آنطور که اتفاق افتاده - از بیننده میگیرد. در عین حال از منظر برخی دیگر، چنین روشی در دستهبندی نمایش آثار، نشان میدهد که چگونه پیکاسو مکرراً به جوهرههای بصیرعرف نقاشی اروپا بازگشته و آنها را به سبک شخصی خودش که در هزاران مسیر رشد یافته، موشکافی میکند.در میان همه تصورات افسانهای که درباره این نقش اسپانیایی وجود دارد، نبوغ زودرس او بیشتر بهچشم میخورد. خودش به کنایه میگوید:«زمانی که ۱۴سال داشتم، میتوانستم همچون رافائل نقاشی کنم. یک عمر طول کشید تا بیاموزم چگونه مانند یک کودک نقاشی کنم.»
|
|