یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۱۶ می ۲۰۱۰
هاله عمر با عزت را می خواست
دختر طاقت نیاورد. دیده بودمش، یکبار. از آنهایی بود که تند می شد و خشم می گرفت. بخصوص جایی که نام پدر دردانه اش می آمد.
دختر بود و پدر. آن هم دختری که سالها دربدری پدر را کشیده بود، دربدری پدر و پدر بزرگ را. هاله یادش نمی رفت که وقتی به دنیا آمد پدرش از این زندان بیرون می آمد و به زندانی دیگر می رفت. دختر بود و عاشق پدر، از آن عشق ها که هرگز نمی میرد و هرگز نمرد تا پای تابوت پدرش تا یازده خرداد.
پدر که از زندان بیرون می آمد، پدر بزرگ به زندان می رفت، یا همه آن عموهایی که یا کارشان در دانشگاه بود یا زندان. از یک طرف پدربزرگش دکتر یدالله سحابی بود که هر روز به یک دلیل مصیبت از سوی حکومت داشت، و از طرف دیگر پدرش که دائم مشغول این نشریه و آن نشریه نهضت مقاومت ملی و نهضت آزادی ایران بود. هاله که 14 ساله شده بود، پدر را بردند، این بار محکوم شد به پانزده سال زندان. زندانی نبود که نرفته باشد، زندان اوین، زندان قصر، زندان قزل قلعه و آخر سر زندان عادل آباد شیراز که چه اسمی هم داشت. هاله هجده ساله شد و دبیرستانش تمام شد و پدر هنوز زندانی بود، رفت برای تحصیل به فرانسه و پدر هنوز زندانی بود. هاله یادش نمی رفت اگر چه خانواده پدر و مادرش مثل عقاب او و حامد برادرش را محافظت می کردند، تا درد دوری پدر را احساس نکند، اما چشمش برای پدر همواره به راه بود.
انقلاب که شد، فکر کرد همه چیز تمام است، خورشید طلوع کرده بود و هاله 21 ساله حالا دیگر تمام وجودش امید به تغییر بود. پدر هم از هفت سال زندان سالهای 1350 تا 57 بیرون آمده بود و حالا دیگر اینقدر از این جلسه شورای انقلاب به آن جلسه مجلس و سازمان برنامه می رفت که باز هم نمی شد او را دید. اما روزهای خوش زود گذشتند. انگار زندان خانه اصلی او شده بود. چند سالی گذشت تا عزت خاندان سحابی در چنبره رذالت ها و پلیدی های استبداد، باز هم به زندان برود.
سال 1369 با گروهی بیست نفره از بهترین نیروهای ملی مذهبی به زندان رفت و روزهای سختی گذراند. ده سال بعد باز هم به زندان رفت و این بار به اتهام مسخره داشتن اسلحه و ارتباط با گروههای مسلح متهم شد. حالا دیگه پدر 70 ساله بود، اما شرمی در انقلاب نبود که عضو شورای نگهبان، عضو مجلس خبرگان قانون اساسی، اولین رئیس سازمان برنامه خودش را در سن هفتاد سالگی زندانی نکند. هاله که آن روزها 43 ساله شده بود، شد زبان پدرش. عزت سحابی را وادار کردند که اعتراف کند و مگر پیرمردی که تمام عمرش را در فشار زندان گذرانده است، چقدر می تواند مقاومت کند.
کم کم نوبت زندان رفتن دختر می رسید. پدر هنوز از زندان 79 بیرون نیامده در سال 80 و 81 هم زندان رفت. و عجیب بود که هنوز هم شیوه های منطقی را برای گفتگو با حکومت انتخاب می کرد. کودتای 88 که شد، دیگر نگرانی پدر را ویران کرده بود. عمری را بخاطر ایران گذرانده بود و حالا می دید که نازک آرای تن ساق گلی که به جان کاشته بود و به جان آبش داده بود، با دریغی دشوار در برش می شکست. دیوانه هایی برسر کار آمده بودند که زحمات او را که تخصص اش برنامه ریزی بود و سالها برای نظم دادن به اقتصاد ایران تلاش کرده بود، به باد فنا می دادند.
سالها قبل در یک سلسله سخنرانی با عنوان " اقتصاد جمهوری اسلامی" گفته بود که ایران پس از انقلاب سی سال از نظر اقتصادی به عقب رفته است. حالا می دید که همچنان کشوری که عاشقانه دوستش می داشت و عمرش را برای آن صرف کرده بود، ویران می شد. وقتی که می بینی عزیزترین موجود زندگی ات جلوی چشم ات می شکند و مشتی ابله نادان بی لیاقت، می خندند و هر روز خبر خوش ویرانی تازه ای را می دهند، دق می کنی و فرو می ریزی. عزت الله سحابی دیروز، یازدهم خرداد پر حادثه دق کرد و درگذشت.
فرزند انقلاب، با هجوم وحشی مهاجمان سیاهپوشی که همه چیز را نابود می کردند قربانی انقلاب شده بود. جسدش را به خیابان آوردند و هاله که پدر را بعد از پانزده سال زندان، بعد از سالها ستم، بعد از عمری که خانه اش زندان رسمی او شده بود، می دید، می خواست لااقل این دم آخر با جسد پدرش خداحافظی کند. اما حکومت حتی از جسد عزت این ملت هم می ترسید و می ترسد. پلیس در ضرب و شتمی وحشیانه هاله را مورد هجوم قرار داد. خبر آمد که هاله سحابی در کنار تابوت پدرش زخمی شده است. و خبر بعدی مثل پتک فرود آمد که هاله سحابی کشته شد. طاقت نیاورد که پدر تنها برود. عمر با عزت را می خواست نه زندگی با ذلت. پلیس ساعتی بعد از کشته شدن هاله سحابی، که تصویرش پرچمی است در کنار ندای ما، گفت که او در جریان درگیری کشته نشده است. گوئی که یادمان می رود که گفتند که شهید روح الامینی و کامرانی به دلیل مننژیت کشته شدند. دروغ کم شنیده ایم که دروغی دیگر به آن می افزائید؟
شهادت هاله سحابی در کنار پدرش را به همه مردم ایران و خانواده بزرگ و شریف سحابی تسلیت می گویم. از همه مردم دعوت می کنم که امشب بر سر بامها الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور بگویند و فردا در تمام شهر، با لباس سیاه در میادین مهم شهر حاضر شوند و عزای عزت سحابی را برگزار کنند و به کشته شدن هاله سحابی اعتراض کنند. از همه کسانی که شرافت و حمیت دفاع از مظلومی چنین را دارند، دعوت می کنم در صحنه اعتراض حاضر شوند. رهبر جنبش اعتراضی ایران مائیم و هاله و عزت سحابی بزرگان چنین جنبشی بودند. ما نیاز به رهبری شورای هماهنگی یا هر جمع دیگری نداریم. به خیابان برویم و به هر شکل که می توانیم به مرگ عزیزانمان اعتراض کنیم.
از یاد نبرید که اگر همت کنیم می توانیم جمعیتی عظیم را به اعتراض جنایتی بی رحمانه بیاوریم. پیش از دیگران، خودمان باید باشیم، هر کس که می تواند باید با تمام نیرو و تمام وقت تلاش کند تا برای فردا، برای سومین روز درگشت و هفتمین روز عزای هاله و عزت سحابی به خیابانها برود.
ابراهیم نبوی، دوازدهم خرداد 1390
منگوله مشهدی - ایران - مشهد
|
اون دین و پیامبر و کتاب و خدایی رو که دست متعفنین پس از خودش رو باز گذاشت تا بنامش و با قانونش در درنده خویی و تعفن به حد اعلا برسند با همه طرفداران و دوستدارانش باید به هر قیمتی و با هر هزینه ای روانه چاه اگوی تاریخ کرد. یقینا نخواهم گذاشت روزی دست فرزندم به آیات نجس کتابی برخورد که بهترین خودآموز از سوی آورندگان مجعول الهویه اش برای رسیدن به نهایت حرام زادگی است.. |
چهارشنبه 11 خرداد 1390 |
|
emadr - ایران - کرج
|
درود بر تبار سحابی.در سرایی چنین سرد و بیمار ، گرم و سرشار و بی انتها بود. هاله جان به نفست سوگند روزی این حرامیان را از کرده خود پشیمان می کنیم . |
پنجشنبه 12 خرداد 1390 |
|